درس تفسیر آیت الله سبحانی

94/03/30

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر سوره ی احزاب آیات 1 تا 3
احزاب جمع حزب است و به هر جمعیتی که برای یک فکر دور هم جمع شوند حزب گفته می شود. این افراد ممکن است پیرو مکتب های مختلفی باشند ولی در یک نکته با هم اجتماع دارند. علت اینکه نام سوره ی مزبور احزاب است این است که جمعیت های مختلف از مشرک و یهود دور هم جمع شده بودند تا به حیات رسول خدا (ص) و مسلمانان خاتمه ببخشند. یهودیان با مشرکان با هم از لحاظ عقیده فرق داشتند ولی چون هر دو اسلام را خطری علیه خود تلقی می کردند با هم متحد شدند و جمعیتی بالغ بر ده هزار نفر را تشکیل دادند.
در برخی از تفاسیر اهل سنت آمده است که این سوره مفصل بوده است و بعد کم شده است. این مطلب از نظر علماء شیعه و حتی علماء بزرگ اهل سنت، قابل قبول نیست. حتی اگر بخواهند این مسأله را از طریق منسوخ التلاوة ثابت کنند (که لفظ آن نسخ و حذف شده ولی حکمش باقی مانده است) باز هم قابل اثبات نیست زیرا سؤال می شود که چرا لفظ از بین رفته است و نسخ شده است آیا لفظ آن فصیح نبوده است؟ اگر چنین باشد این بر خلاف شأن قرآن و خداوند است که عبارتی غیر فصیح را بیان کند و بعد آن را حذف نماید.
آیه ی اول: ﴿يا أَيُّهَا النَّبِيُّ اتَّقِ اللَّهَ وَ لا تُطِعِ الْكافِرينَ وَ الْمُنافِقينَ إِنَّ اللَّهَ كانَ عَليماً حَكيما[1]
خداوند رسول خدا (ص) را در این سوره با کلمه ی ﴿يا أَيُّهَا النَّبِيُّ﴾ مورد خطاب قرار می دهد یعنی ای کسی که از طرف خدا خبرده هستی (بنا بر این که نبی لفظی متعدی و به معنای مُنبِئ و خبرده می باشد نه لازم و به معنای خبردار. زیرا در مورد نبی دو قول است.) این به سبب تکریم رسول خدا (ص) که نام او را نمی برد و با لقب از ایشان نام می برد. این لقب در سوره ی مزبور چند بار تکرار شده است مانند:
﴿يا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُلْ لِأَزْواجِكَ[2]
﴿يا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِنَّا أَرْسَلْناكَ شاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذيراً[3]
﴿يا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِنَّا أَحْلَلْنا لَكَ أَزْواجَكَ اللاَّتي‏ آتَيْتَ أُجُورَهُنَّ[4]
﴿يا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُلْ لِأَزْواجِكَ[5]
این درسی برای ماست که خداوند وقتی او را این چنین تکریم می کند و نامش را نمی آورد ما نیز باید به ایشان احترام کنیم.
سؤال: چرا در مواردی در قرآن نام رسول خدا (ص) ذکر شده است مانند:
﴿ما كانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِكُمْ وَ لكِنْ رَسُولَ اللَّه‏[6]
﴿وَ ما مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ[7]
﴿مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَ الَّذينَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ[8]
آیا خداوند در این موارد در مقام تکریم ایشان نبوده است؟
جواب: در این موارد خصوصیتی بوده است که می بایست نام ایشان ذکر می شد. مثلا در آیه ی اول سخن در این بود که فرزند خوانده پسر انسان می شود و از آنجا که رسول خدا (ص) زید را فرزند خود خوانده بود این شبهه وجود داشت که او پدر زید است. خداوند در رد این مطلب نام رسول خدا (ص) را می برد و می فرماید: او پدر کسی نیست. در اینجا باید نام ایشان برده می شد تا کاملا معین و مشخص شود.
در آیه ی دوم نیز مشرکین می گفتند که اگر رسول خدا (ص) بمیرد نظام کار او از هم می پاشد. خداوند در رد آنها می فرماید: رسول خدا (ص) نیز مانند پیامبران گذشته است که با فوتشان نظام آنها پاشیده نشد و اگر آنها مردند او نیز از دنیا می رود.
در آیه ی سوم نیز نام رسول خدا (ص) برده شده است تا مشخص شود که آن شخص و کسانی که دور او هستند نسبت به هم مهربان و در مقابل کافران شدید هستند.

به هر حال خداوند در آیه ی سوره ی احزاب بعد از اینکه رسول خدا (ص) را مخاطب قرار داده است می فرماید: ﴿اتَّقِ اللَّهَ﴾ یعنی از مخالفت خدا پرهیز کن. گاه معنا می کنند که از خدا بترس. این ترجمه، صحیح نیست بلکه مراد ترسیدن از مخالفت خداوند است و الا خداوند ترسی ندارد.
واضح است که رسول خدا (ص) هرگز خدا را مخالفت نمی کرد. این مانند این است که همه در نماز می گوییم: ﴿اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقيمَ[9] با آنکه در صراط مستقیم هستیم. بنا بر این این خطاب مربوط به آینده است یعنی همین گونه که در گذشته در صراط مستقیم بودیم در آینده نیز در صراط مستقیم باشیم. بنا بر این تحصیل حاصل ایجاد نمی شود و گفته نمی شود اگر در صراط مستقیم هستیم چرا آن را از خدا می خواهیم. بنا بر این خداوند به رسول خود امر می کند اگر تا به حال در مسیر تقوا بودی از این به بعد هم باید در مسیر تقوا باشی.
جواب دیگری نیز داده شده است و آن اینکه این از قبیل (ایاک اعنی و اسمعی یا جار) می باشد یعنی هرچند خطاب، به رسول خدا (ص) ولی این برای تفهیم به دیگران است که جایی که رسول خدا (ص) چنین دستوری دریافت می کنند ما بقی به طریق اولی باید مواظب باشند.

خداوند در آیه ی اول تا سوم سوره ی احزاب چهار دستور به رسول خدا (ص) می دهد که عبارتند از:
1.﴿اتَّقِ اللَّهَ
2.﴿وَ لا تُطِعِ الْكافِرينَ وَ الْمُنافِقينَ
3.﴿وَ اتَّبِعْ ما يُوحى‏ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ
4.﴿وَ تَوَكَّلْ عَلَى اللَّه‏
آنگاه در خطاب دوم می فرماید: ﴿وَ لا تُطِعِ الْكافِرينَ وَ الْمُنافِقينَ﴾ یعنی از کافران و منافقین اطاعت نکن. مگر زمینه ی اطاعت از آنها در پیغمبر اکرم (ص) بود که خداوند چنین دستوری می دهد؟ این خطاب در جایی صحیح است که چنین زمینه ای در فرد وجود داشته باشد.
مفسرین در اینجا می گویند: ابو سفیان وارد مدینه شد و رسول خدا (ص) او را امان داد. لابد جمعی همراه او بودند و این در زمانی بود که هنوز مکه فتح نشده بود. رئیس منافقین که فردی بود به نام عبد الله بن أُبیّ با او همراه بود. آنها تصمیم گفتند به رسول خدا (ص) بگویند که او به خدایان آنها بد نگوید و آنها هم در عوض از اقدام علیه او خودداری کنند. چون آنها چنین پیشنهادی به رسول خدا (ص) دادند، آیه ی مزبور نازل شد و خداوند به ایشان دستور می دهد که مبادا حرف ابوسفیان و منافقان را گوش دهد.
به نظر ما این شأن نزول صحیح نیست. زیرا آیه ی مزبور در سال پنجم هجری نازل شده که رسول خدا (ص) در مدینه است و پرچم اسلام سربلند بوده و رسول خدا (ص) سربازان بسیاری داشته است. در حالی که پیشنهاد مزبور در زمانی که رسول خدا (ص) در مکه بود به ایشان ارائه شده بود و زمانی که رسول خدا (ص) یک حامی به نام ابو طالب بیشتر نداشت. آنها به ابوطالب گفتند که تو رئیس ما هستی و از برادرزاده ی خود خواهش کن که به خدایان ما بد نگوید و ما هم از او دست می کشیم. رسول خدا (ص) در همان زمان به عموی خود فرمود: و الله اگر آفتاب را در دست راست من قرار دهید و ماه را در دست چپ من، هرگز عقب نخواهم کشید. بنا بر این معنا ندارد که همین پیشنهاد را سال ها بعد به رسول خدا (ص) ارائه کنند و حال آنکه رسول خدا (ص) سالها قبل که یکه و تنها بود این خواسته ی آنها را رد کرده بود.
رسول خدا (ص) در سوره ی کافرون که در مکه نازل شده بود به شکل شفافی فرموده بود: ﴿قُلْ يا أَيُّهَا الْكافِرُونَ لا أَعْبُدُ ما تَعْبُدُونَ وَ لا أَنْتُمْ عابِدُونَ ما أَعْبُدُ وَ لا أَنا عابِدٌ ما عَبَدْتُّمْ وَ لا أَنْتُمْ عابِدُونَ ما أَعْبُد لَكُمْ دينُكُمْ وَ لِيَ دين‏[10]
بنا بر این جواب این است که رسول خدا (ص) با اندیشه های باطل و خرافات مختلف مبارزه می کرد. یکی از این خرافات این بود که در میان عرب اگر کسی، دیگری را فرزند خود می خواند او فرزند واقعی او می شد و از او ارث می برد. بعد می گفتند که اگر فرزند خوانده همسر داشته باشد و بعد از او جدا شود یا شوهر بمیرد، پدر نمی تواند آن زن را به عقد خود در آورد. بنا بر این خداوند اولا به مردم می فرماید: رسول خدا (ص) پدر شما نیست و بعد می فرماید: بعد از جدا شدن همسر زید از زید او را به عقد خود در آورد.
بنا بر این خداوند در آیه ی فوق به رسول خدا (ص) می دهد که در مقابل این اندیشه های باطل از خود سستی به خرج ندهد. در این داستان منافقین و کافرین در آن زمان علیه رسول خدا (ص) شایعه سازی بسیاری کردند و بر این اساس خداوند برای تقویت روح پیغمبر اکرم (ص) می فرماید: ﴿وَ لا تُطِعِ الْكافِرينَ وَ الْمُنافِقينَ
سپس خداوند در خاتمه می فرماید: ﴿إِنَّ اللَّهَ كانَ عَليماً حَكيما
یعنی خداوند علیم است نسبت به آنچه کافران و منافقان علیه رسول خدا (ص) اقدام خواهند کرد و هم حکیم است یعنی اگر می فرماید: فرزندخوانده فرزند انسان نیست و همسرش هم بر پدرخوانده حرام نیست، حکمتی در کار بوده است. همواره فواصل آیات که آخر آیات است با مضمون آیات موافق است.
آنگاه در آیه ی دوم می فرماید: ﴿وَ اتَّبِعْ ما يُوحى‏ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ[11]  یعنی از وحی الهی پیروی کن. واضح بود که رسول خدا (ص) از وحی الهی پیروی می کرد ولی دوباره همان داستان زید و همسر او تکرار می شود بنا بر این خداوند می فرماید: هم زید فرزند او نیست و هم باید همسر او را بعد از جدا شدن زید از او به عقد خود در آورد.
سپس می فرماید: ﴿إِنَّ اللَّهَ كانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبيراً
خطاب در ﴿تَعْمَلُونَ﴾ همان کافران و منافقان هستند. ممکن است گفته شود که اعم است و مسلمانان را نیز شامل می شود.
سپس در آیه ی بعد می فرماید: ﴿وَ تَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ
بین موکّل و متوکّل فرق است. ما موکّل نیستیم بلکه متوکّل هستیم. موکّل کسی است که خودش هیچ کاره است و همه ی کارها را در اختیار وکیل می گذارد اگر قرار بود ما موکّل باشیم این بر خلاف دستورات اسلامی بود و مانند کسانی بود که در خانه نشستند و دعا می کردند که روزی آنها برسد که رسول خدا (ص) از این کار نهی کرد. ما متوکّل هستیم یعنی کارها را خودمان انجام می دهیم و اگر به مشکلی برخوردیم از خداوند کمک می خواهیم متوکّل به معنای وکیل پذیر است.
سپس در انتهای می فرماید: ﴿وَ كَفى‏ بِاللَّهِ وَكيلا﴾ یعنی خداوند وکیل است ولی ما متوکل هستیم.
بنا بر این اشکالی که به اسلام می گیرند که توکّل به معنی سپردن همه ی کارها به خداوند و رها کردن امور است اساسی ندارد.





[1] احزاب/سوره33، آیه1.
[2] احزاب/سوره33، آیه28.
[3] احزاب/سوره33، آیه45.
[4] احزاب/سوره33، آیه50.
[5] احزاب/سوره33، آیه59.
[6] احزاب/سوره33، آیه40.
[7] آل عمران/سوره3، آیه44.
[8] فتح/سوره48، آیه29.
[9] فاتحه/سوره1، آیه6.
[10] کافرون/سوره109، آیه1.
[11] احزاب/سوره33، آیه2.