موضوع:تفسیر سوره یس
﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيئًا أَنْ يقُولَ لَهُ كُنْ فَيكُونُ﴾.
[1]
فرمان او چنين است که هرگاه چيزي را اراده کند، تنها به آن ميگويد: «موجود باش!»، آن نيز بيدرنگ موجود ميشود!
علت اختلاف مسلمانان در مسائل عقیدتی
بعد از پیغمبر اکرم انتظار این بود که مسلمانان در مسائل عقیدتی و فکری اختلافی نداشته باشند،زیرا پروردگار جهان خودش مسئله توحید را روشن کرد،در بقیه مسائل نباید اینها اختلاف میکردند، ولی بدبختانه اولین نقطه اختلاف همین صفات و افعال خدا شد، یعنی صفات و افعال خدا مورد اختلاف مسلمانان واقع شد و غالباً مذاهبی که الآن در دنیا هست، اختلاف شان یا بر میگردد در صفات خدا یا در افعال خدا. چرا این اختلاف پیش آمد؟ نکتهاش روشن است، و آن این است که اینها نرفتند سراغ آنکسی که پیغمبر اکرم او را مرجع علمی معین کرده بود، یعنی نرفتند سراغ ائمه اهل بیت (علیهم السلام) که عدل قرآن معرفی شدهاند،چون از آن باب نرفتند، فلذا اینهمه مذاهب مختلف بوجود آمدند که در میان آنها مجسمه هم دیده میشود.
بنابراین،نوع اختلاف مسلمانان بر میگردد به صفات خدا و افعال خدا، حتی اختلاف شان در باره انبیا بر میگردد به افعال خدا، پس سر چشمه اختلاف همین است.
پیغمبر اکرم (ص) در آخرین روزهای زندگی خودش تاکید کرد که: «إنّی تارک فیکم الثقلین،کتاب الله و عترتی فما إن تمسکتم بهما» تکرار کرد، مع الوصف بعد از آن حضرت این هفتاد دو مذهب مانند قارچ از میان جامعه اسلامی بیرون آمدند.
یکی از اختلافات مسئلهای است که در این آیه آمده،﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيئًا أَنْ يقُولَ لَهُ كُنْ فَيكُونُ﴾ خداوند منان میخواهد بفرماید که مثل من همانند مثل شما نیست، بشر اگر بخواهد کاری را انجام بدهد اول میاندیشد تا ببیند که آیا به مصلحت است یا به مصلحت نیست، اگر دید که به مصلحتش است، سراغ مقدماتش میرود و آنها را یکی پس از دیگری فراهم میکند،موانع را بر طرف میکند آنگاه فعل انجام میگیرد
ولی کار خدا چنین نیست، تو به تاریکی علی را دیدهای*** زین سبب غیری بر او بگزیدهای. یعنی خدا چنین نیست، کار خدا یک مرحله بیش نیست،کدام؟ آن عبارت است از اراده، همین که اراده کرد،آن کار انجام میگیرد. میان ماه من تا ماه گردون ** تفاوت از زمین تا آسمان است. بشر اگر بخواهد کاری را انجام بدهد، تقریباً پنج مقدمه میخواهد:
1) میاندیشد؛ 2) تصدیق به فائده کند؛ 3) موانع را برطرف میکند؛ 4) تصمیم میگیرد؛5) دنبال عمل می رود، اما در خدا هیچ کدام از این مراحل نیست،آن مرحله خاص. در خدا خواستن همان شدن همان.
خلاصه خدا میخواهد بفرماید من با بشر فرق میکنم، من همین که خواستم، به دنبالش فوراً و بدون معطلی آن کار محقق میشود ﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيئًا أَنْ يقُولَ لَهُ كُنْ فَيكُونُ﴾.این با زبان ما صحبت میکند، من اگر بگویم باش، آن فوراً محقق میشود،در واقع میخواهد چنین بگوید: ﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيئًا فَيكُونُ﴾، اما جملهی أَنْ يقُولَ لَهُ كُنْ».نه اینکه خدا میگوید باش،آنهم محقق میشود، این گونه نیست، بلکه این کنایه است، یعنی همین که اراده کردم،پشت سرش انجام میگیرد.
اهل سنت چگونه این آیه را تفسیر میکنند؟
اما محدثین اهل سنت را نگاه کنید (مخصوصاً آنهایی که قشری مذهب هستند و حاضر به تامل و تفکر در آیات قرآن نیستند) که چه میگویند، آنها میگویند:خدا کلمهی ﴿ كُنْ﴾ را تلفظ میکند، اول میگوید:«کن» و بعد از «کن» شیء محقق میشود، آنان میگویند بین خدا و بین آن شیء یکدانه ﴿ كُنْ﴾ متوسط است، ﴿ كُنْ﴾ یعنی باش، آن هم محقق میشود، آیا آیه مبارکه واقعاً این را میخواهد بگوید؟ ظاهر آیه یک مسئله است، مراد و مقصودش یک مسئلهی دیگری است، مثلاً شما میگویید فلانی کثیر الرماد است، یعنی خانهاش پر از خاکستر است،اگر این را به همان صورت ظاهرش معنا کنیم ذم طرف است نه مدحش، خانهاش پر از خاکستر است، یعنی پر ازکثافت است، و حال آنکه این کنایه است از پخت و پز زیاد و این مرد،مردی است جواد، سخی و بخشش گر و در خانهاش به روی هم باز است، باید قرآن را مانند عرف معنا کرد،خداوند منان قرآن را به زبان مردم فرستاده،میخواهد بگوید بشر! بین تو و فعلت پنج مقدمه است،اما بین من و فعلم هیچ مقدمهای نیست، بلکه خواستنم عین شدن است﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيئًا أَنْ يقُولَ لَهُ كُنْ فَيكُونُ﴾،نه اینکه به زبان بگوید ﴿ كُنْ﴾، بلکه اراده که میکند ﴿فَيكُونُ﴾.
پرسش
پرسش من از وهابی ها این است خدا که میفرماید: ﴿ كُنْ﴾ این خطاب است،آیا قبل از وجود است یا بعد از وجود؟ اگر قبل از وجود باشد، میشود خطاب معدوم و خطاب معدوم هم باطل است، اگر بعد از وجود باشد،این تحصیل حاصل است، اگر واقعاً میگوید: ﴿ كُنْ﴾ به که خطاب میکند،آیا به زیدی که هنوز موجود نشده خطاب میکند، این خطاب معدوم است، خطاب معدوم هم غلط است، عاقل با معدوم سخن نمیگوید، اگر بعد از وجود بوده، این میشود تحصیل حاصل.
ثانیاً، معلوم میشود که خدا هم مثل ما محتاج است. چطور؟ چون او هم محتاج است که بگوید: ﴿ كُنْ﴾ یعنی به گفتنِ ﴿ كُنْ﴾ محتاج است،اگر ﴿ كُنْ﴾ را نگوید، شیئ محقق نمیشود، پس خدا شد محتاج تا حال خدا شهریه بده بود، الآن شد شهریه بگیر و فقیر و محتاج، چرا؟ چون اگر بخواهد ایجاد کند،متوسل میشود به لفظ ﴿ كُنْ﴾ و خدایی که در افعالش متوسل به غیر است، خدا نیست، غنی نیست بلکه فقیر مطلق است.
تفسیر اهل بیت (علیهم السلام) از آیه
اهل بیت عصمت (علیهم السلام) آیه را این چنین معنا میکنند، ببینید امیر المؤمنین علی (علیه السلام) چه میفرماید،چگونه این افراد خانه علی را رها کردند و سراغ دیگران رفتند، آن حضرت در تفسیر آیه چنین میگوید:
«یقول لمن أراد کونه:« کن فیکون» لا بصوت یقرع، و لا بنداء یسمع، و إنّما کلامه سبحانه فعل منه أنشأه و مثله، لم یکن من قبل ذلک کائناً، و لو کان قدیماً لکان الهاً ثانیاً».
[2]
نه اینکه صدای باشد کوبنده، «و لا بنداء یسمع »، نه اینکه صدای باشد که بشنوند «و إنّما کلامه سبحانه»، اینکه میگوید: ﴿ كُنْ﴾ فعل منه، در واقع ﴿ كُنْ﴾ کنایه از وجود شیئ است، امیر البیان در چهارده قرن قبل آیه را چنین معنا کرده است، متاسفانه اینها از در خانه علی و اولاد علی (علیهم السلام) دور افتادهاند و سراغ دیگران رفتهاند و لذا متوسل به این مطالب غیر صحیح شدهاند و گفتهاند بین خدا و بین شیئ کلمهی ﴿ كُنْ﴾ متوسط است و تا کلمهی ﴿ كُنْ﴾ را تلفظ نکند، آن شیئ محقق نمیشود، گرفتار اغلاط شدهاند، چون اگر این ﴿ كُنْ﴾ قبل از وجود باشد،اگر قبل باشد معدوم است و معدوم هم قابل خطاب نیست، اگر بعد از وجود باشد تحصیل حاصل است.
ثانیاً،اگر خدا در ایجاد اشیاء به غیر خود محتاج است و باید بگوید: ﴿ كُنْ﴾ این خدا میشود محتاج و چیزی که محتاج شد، نمیتواند خدا باشد. علی (علیه السلام) میفرماید هر چند خدا میفرماید: ﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيئًا أَنْ يقُولَ لَهُ كُنْ﴾ اما این را به زبان من میگویند ﴿ كُنْ﴾، اما واقع این است: لا بصوت یقرع، و لا بنداء یسمع، و إنّما کلامه سبحانه فعل منه أنشأه و مثّله، لم یکن من قبل ذلک کائناً، و لو کان قدیماً لکان الهاً ثانیاً».و لو کان، اگر واقعاً کن در وسط باشد، لکان الهاً ثانیاً، آنهم میشود خدای دوم. پس معنای آیه این میشود که بین خدا و بین فعلش هیچ واسطهای نیست، امروز در السنه مردم معروف است که خواستن عین شدن است،این فقط در باره خداست نه در باره غیر خدا، یعنی فقط خداست که خواستش عین شدن است، اما در سایر مردم خواستن عین شدن نیست، بلکه باید بین او، و بین شیئ واسطههایی در کار باشد.
چرا خدا این جمله را در اینجا گفته است؟ چون در باره معاد بحث کرد و راجع به معاد دلایل چهارگانه اقامه نمود، از این رو، میخواهد بگوید: بشر! این دلایل را که اقامه کردم و گفتم معاد ممکن است، مسئله بالاتر از این است و آن اینکه خواستن عین شدن است، فرق نمیکند که موجودی معدوم باشد و آن را زنده کند، یا مرده را زنده کند، هردو برای خدا یکسان است.
دلایل چهار گانه را که گفتم برای روشن شدن ذهن شماست و برای تقریب ذهن است، چهار تا دلیل بود، اگر خاطر تان باشد خدا با چهار دلیل معاد را ثابت کرد. ولی مسئله بالاتر از این است﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيئًا أَنْ يقُولَ لَهُ كُنْ فَيكُونُ﴾
آخرین پرسش
پرسش این است که : ﴿أَنْ يقُولَ لَهُ كُنْ﴾، باید بگوید:« فکان»، ﴿ كُنْ﴾ یعنی باش، آنهم محقق میشود،اما میگوید:﴿فیکون﴾ یعنی به تدریج موجود میشود و حال آنکه خواستن عین شدن است، اگر خواستن عین شدن است،باید موجود دفعة واحدة موجود بشود نه اینکه تدریجی باشد؟
پاسخ
﴿کن فیکون﴾یعنی شیئ ماهیتش دو جور است، یک شیئ داریم که واقعیتش این است که خواستن عین شدن است مانند مجردات،مجردات در آنها تدریج معنا ندارد، بلکه دفعی است، در آنجا خواستن عین شدن است به تمام معنا،اما عالم ماده خاصیتش تدریج است، خاصیت عالم ماده این است که تدریجی باشد،مثلاً شما میخواهید حرکت کنید ولی اگر حرکت را دفعی کنید،این میشود؟ نه، چون ماهیت حرکت تدریج است، شیئ تدریجی را بخواهیم دفعی کنیم، از ماهیت خودش در میآید، پس نتیجه میگیریم که جملهی : ﴿کن فیکون﴾ اشاره به این عالم ماده است،این عالم ماده واقعیت و حیثیتش تدریج است، آنهم شیئا فشیئاً محقق میشود.
به بیان دیگر خدا خواسته است که ملک و فرشته دفعة موجود بشود،اما خدا خواسته که طفل در درون مادر نه ماه و خوردهای بماند و مراحل تکامل خودش را یکی پس از دیگری طی نماید، خواست خدا در اینجا تدریج است و به تعبیر بهتر! باید ببینیم که خدا چه چیز را خواسته،اگر دفعی را خواسته،همان دفعی محقق میشود و اگر تدریج را خواسته، همان محقق میشود فلذا باید ببنیم که خواست خدا چیست؟ اگر خواست خدا دفعة واحدة است، دفعی است مانند مجردات، اما اگر خواست خدا امر تدریجی است، قطعاً باید تدریجی باشد،خواست خدا این است که این عالم به تدریج شروع بشود و به تدریج هم به آخر برسد ﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيئًا أَنْ يقُولَ لَهُ كُنْ فَيكُونُ﴾.
حال برویم سراغ آخرین آیه سوره مبارکه «یس»
﴿فَسُبْحَانَ الَّذِي بِيدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيءٍ وَإِلَيهِ تُرْجَعُونَ﴾
[3]
.
منزه است خداوندي که مالکيت و حاکميت همه چيز در دست اوست؛ و شما را به سوي او بازميگردانند!..
خدا منزه است از این وصلههایی که کافران و مشرکان به او میبندند، چه وصلهای را میبندند؟ میگویند مگر میشود مرده را زنده کنند مگر میشود اجزای پراکنده را جمع کرد، تمام این یاوه سرائی ها را که میگویند و به خدا نسبت میدهند که نسبت عجز است، ﴿فَسُبْحَانَ الَّذِي بِيدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيءٍ﴾ خدا منزه از عجز است، تنزیه عجز است، «فسحان الله» یعنی سبحت سبحان الله،خدا را تنزیه میکنم از این نسبت های ناروا، که میگویند خدا قادر نیست بر جمع کردن اجزای بشر و احیای موتی، فسبحان الله، بعد از آنکه خدا را تنزیه کرد، یک مسئله دیگر را مطرح میکند، اول تخلیه است، بعداً تحلیه است،اگر یک باغچهای را گل و گیاه بکارند، اول باید تخلیه صورت بگیرد و تخلیهاش این است که ابتدا، سنگ ها، قلبه سنگ ها، گیاهان و علفهای هرزه را بیرون میبریم و خاک را الک میکنیم،این تخیله است،بعدا تحلیه است، بعنی به جای آنها گل،درخت و ... میکاریم، قرآن کریم نیز از همین راه وارد شده است،﴿فَسُبْحَانَ الَّذِي ﴾.
یعنی اول تخلیه است، یعنی دامن خدا را از این تهمنت ها ناروا که مشرکین و کفار به خدا میدهند و او را عاجز قلمداد میکند، خدا از این تهمت های ناروا منزه است، بعداً تحلیه میکند و میگوید: ﴿بِيدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيءٍ﴾ ملکوت،مشتق از ملک است. اگر بخواهند در ملک تاکید کنند، «واو» و «تاء» میآورند، گاهی میگویند: «بیده ملک کل شیئ» یا میگویند:﴿بِيدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيءٍ﴾، «واو» و «تاء» نشانه تاکید است، «طاغوت» اصلش طغی بوده، «واو» و «تاء» که آوردیم، برای تاکید در طغیان است. ﴿بِيدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيءٍ﴾ حاکمیت و واقعیت و مالکیت هر چیزی دست اوست، با این وجود چطور میگویید: ﴿أَإِذَا ضَلَلْنَا فِي الْأَرْضِ﴾ ﴿أَإِنَّا لَفِي خَلْقٍ جَدِيدٍ﴾. غافل از خدا هستید،خدا آن خدایی است که: ﴿بِيدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيءٍ﴾. حاکمیت،مالکیت و حیثیت هر شیئ دست خداست،میتواند بمیراند و احیا کند، شما خدا را نشناختهاید و اگر خدا را میشناختید،این حرف ها را نمیزدید. اگر خدا را شناخته بودید، این حرف را نمیگفتید. اول تخلیه میکند و بعداً تحلیه. ﴿فَسُبْحَانَ الَّذِي ﴾.اول تخیله میکند،یعنی خدا از هر نسبت ناروا منزه است، بعداً تحلیه مینماید و میگوید: ﴿بِيدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيءٍ﴾ واقعیت هر چیزی دست اوست. ﴿وَإِلَيهِ تُرْجَعُونَ﴾ یعنی هم مبدأ خداست و هم منتها خداست، از آنجا که آمدیم، به همان جا هم بر میگردیم. ﴿إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيهِ رَاجِعُونَ﴾ سوره بقرة ، آیه 156. «ما از آن خدائيم؛ و به سوي او بازميگرديم!»
[1]
یس/سوره36، آیه82
[2]
نهج البلاغة، خطبه 186، تحقیق دکتر صبحی صالح.
[3]
یس/سوره36، آیه83