موضوع:تفسیر سوره یس
﴿أَلَا لِلَّهِ الدِّينُ الْخَالِصُ وَالَّذِينَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِياءَ مَا نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِيقَرِّبُونَا إِلَى اللَّهِ زُلْفَى إِنَّ اللَّهَ يحْكُمُ بَينَهُمْ فِي مَا هُمْ فِيهِ يخْتَلِفُونَ إِنَّ اللَّهَ لَا يهْدِي مَنْ هُوَ كَاذِبٌ كَفَّارٌ﴾
[1]
.
همگی میدانیم که توحید دارای مراحل است، برخی از مراحل توحید مورد اتفاق ما و مشرکین است، مثلاً توحید در خالقیت، در اینکه خالق جهان خداست و غیر از خدا خالق دیگری نداریم، در این مسئله ما و مشرکان متحد النظر میباشیم، آیات قرآنی گواهی میدهد که خدا به پیغمبر اکرم میفرماید:
اگر از اینها سوال شود چه کسی آسمان و زمین را آفریده است، خواهند گفت: خدا.
﴿وَلَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ لَيقُولُنَّ خَلَقَهُنَّ الْعَزِيزُ الْعَلِيمُ﴾
[2]
.
هر گاه از آنان (مشرکان) بپرسي: «چه کسي آسمانها و زمين را آفريده است؟ مسلما ميگويند: خداوند قادر و دانا آنها را آفريده است!
پس اگر از آنها بپرسند که این زمین و آسمان ها را چه کسی آفریده است؟ میگویند خدا آفریده است.
بنابراین، در اینکه خدا خالق آسمان و زمین است،بین ما و مشرکان فرقی نیست، تفاوت و فرقی که بین ما و آنهاست در توحید در ربوبیت است، اشتباه وهابی ها این است که توحید ربوبی را به معنای توحید در خالقیت میگیرند و حال آنکه توحید در خالقیت غیر از توحید در ربوبیت است، «ربوب» جمع «رب» است و رب هم به معنای صاحب میباشد، یعنی کارگردان و مدبر، ستاره پرستان ستاره را رب میدانستند نه خالق، میگفتند حیات و زندگی ما بستگی دارد به همین ستارهی زهره یا آفتاب و یا ماه.
بنابراین، ما با آنها (مشرکین) در خالقیت مشترکیم، تفاوت ما با آنها در توحید در ربوبیت است،چون ما در «ربوبیت» معتقدیم که رب خداست و «رب» هم به معنای مدبر و گارگردان و مدیر میباشد فلذا قرآن کریم میفرماید:
خلاق متعال همان مدبر آسمان و زمین و انسانهاست، اگر کسی کلمهی «دبّر» را در قرآن مطالعه کند، همهاش راجع به خداست، یعنی نه انبیا مدبرند و نه اولیا و نه ملائکه،البته گاهی ملائکه به امر الهی تدبیر میکنند و آن اشکال ندارد ﴿فَالْمُدَبِّرَاتِ أَمْرًا﴾ سوره نازعات، آیه 5.
و آنها که امور را تدبير ميکنند!
در واقع مدبر واقعی و حقیقی خداست، اما گاهی خدا افرادی را وادار به تدبیر میکند مثل: ﴿فَالْمُدَبِّرَاتِ أَمْرًا﴾
باید به دو نکته توجه کرد و آن اینکه در توحید در خالقیت همه یکسان هستیم، اشتباه وهابی ها این است که توحید در خالقیت را با توحید در ربوبیت یکی گرفتهاند و آنها (مشرکین) ربوبیت را به معنای خالق میگیرند و حال آنکه اینها دوتا هستند.
فرق سوم ما با مشرکان این است که مشرکان توحید در ربوبیت نداشتند ﴿وَاتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ آلِهَةً لَعَلَّهُمْ ينْصَرُونَ﴾
آنان غير از خدا معبوداني براي خويش برگزيدند به اين اميد که ياري شوند!.
میگفتند بت ها خدایان ما هستند اما نه خدایی به معنای خالق، بلکه خدایی که در جنگ ها ما را کمک میکنند و حال آنکه ما میگوییم: َ
﴿مَا النَّصْرُ إِلَّا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ﴾
[3]
.
پيروزي جز از طرف خدا نيست؛ خداوند توانا و حکيم است!
میگفتند پیروزی در جنگ در دست اینهاست، در آیه دیگر عزت را به اینها نسبت میدادند
﴿اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ آلِهَةً لِيكُونُوا لَهُمْ عِزًّا﴾
[4]
.
و آنان غير از خدا، معبوداني را براي خود برگزيدند تا مايه عزتشان باشد! (چه پندار خامي!
عزت را در دست بت ها میدانستند و حال آنکه ما میگوییم:
﴿فَإِنَّ اللَّهَ يضِلُّ مَنْ يشَاءُ وَيهْدِي مَنْ يشَاءُ﴾
[5]
.
خداوند هر کس را بخواهد گمراه مي سازد و هر کس را بخواهد هدايت ميکند؛
پس آن سه مقدمه عبارت شد از:
الف،در توحید در خالقیت همگان یکسان هستیم.
ب، اشتباه است اگر کسی ربوبیت را به معنای خالقیت بگیرد.
ج، سه مشرکان توحید ربوبی نداشتند، شاهدش هم این دوتا آیه است ﴿وَاتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ آلِهَةً لَعَلَّهُمْ ينْصَرُونَ﴾ نصر در دست خداست و حال آنکه آنها میگفتند در دست بت هاست.
در آیه دیگر میفرماید: ﴿اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ آلِهَةً لِيكُونُوا لَهُمْ عِزًّا﴾ عزت را در دست بت ها میدانستند و حال آنکه ما عزت و نصر را در دست خدا میدانیم نه در دست بت ها.
در اینجا مشت وهابیت باز میشود و میگوید شما در مقابل قبر پیغمبر اکرم ایستادهاید و از آن حضرت طلب شفاعت میکنید، پس کار شما با کار مشرکان یکی است، مشرکان هم میگفتند:
﴿أَلَا لِلَّهِ الدِّينُ الْخَالِصُ وَالَّذِينَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِياءَ مَا نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِيقَرِّبُونَا إِلَى اللَّهِ زُلْفَى إِنَّ اللَّهَ يحْكُمُ بَينَهُمْ فِي مَا هُمْ فِيهِ يخْتَلِفُونَ إِنَّ اللَّهَ لَا يهْدِي مَنْ هُوَ كَاذِبٌ كَفَّارٌ﴾
[6]
.
آگاه باشيد که دين خالص از آن خداست، و آنها که غير خدا را اولياي خود قرار دادند و دليلشان اين بود که: «اينها را نميپرستيم مگر بخاطر اينکه ما را به خداوند نزديک کنند، خداوند روز قيامت ميان آنان در آنچه اختلاف داشتند داوري ميکند؛ خداوند آن کس را که دروغگو و کفرانکننده است هرگز هدايت نميکند!
عبادت میکنیم تا ما را به خدا نزدیک کند، شما هم متوسل به پیغمبر میشوید تا شما را به خدا نزدیک کند، کار شما با کار مشرکان یکی است.
پاسخ به وهابی ها
ما در جواب میگوییم: «حفظت شیئاً و غاب عنک أشیاء» میان ماه من تا ماه گردون، تفاوت از زمین تا آسمان است.
آنها بت ها را عبادت میکردند در حالی که معتقد به ربوبیت آنها بودند و میگفتند جنگ، پیروزی، عزت، صحت و مرض دست آنهاست و حال آنکه ما میگوییم تمام آنچه که مربوط به گردش عالم آفرینش و بشر است، همهاش دست خداست.
بنابراین،ما با آنها (مشرکان) از نظر درون فرق داریم،شما نباید به ظواهر نگاه کنید بلکه باید به بواطن نگاه نمایید، ما هم میگوییم: اشفع لنا یا رسول الله! مشرکان هم میگفتند: اشفع لنا یا هبل! ما که این کار را میکنیم،چون او را عبد صالح و مستجاب الدعوة میدانیم، اما مشرکان بت ها را رب جهان میدانند و معتقدند که گردش جهان و خصوصیات جهان در دست اوست.
بنابراین،چماق کفری که بر سر مشرکان کوفته میشود، بسیار نامردی است که یک میلیارد مسلمان را با همان چماق بکوبید و بگویید همه شما مشرک هستید.
متأسفانه شما درس نخواندهاید و سواد ندارید، یعنی یک مشت بیابان گرد هستید که فقط الفاظی را از محمد بن عبد الوهاب آموختهاید و او هم از ابن تیمیه بدون اینکه در یک مرکز علمی و با فکر باز بنشینید تا مسئله را برای شما تجزیه کنند و بگویند: «إنّما المناط البواطن لا الظواهر»، درست است که هردو میگویند: اشفع، ولی یکی به عنوان رب بودن میگوید: اشفع، یعنی طرف را رب میداند و گردش جهان را در دست او میداند و حال آنکه ما میگوییم کلید همه چیز دست خداست، اما اگر پیغمبر دعا کند، قفل مشکلات بخاطر دعای پیغمبر اکرم باز میشود.
مثال
اعمالی که ما در مکه انجام میدهیم از نظر ظاهر با عمل مشرکان یکی است،آنها هم سنگ ها را مقدس میشمردند و برای خود شان بت های سنگی داشتند،ما هم دور کعبه میگردیم و میچرخیم و حال آنکه کعبه سنگ است و چوب،ما هم سنگ را میبوسیم، چه فرق میکند و چطور شد که همه ما شدیم مسلم، شما نجدی ها شدید مسلم و حال آنکه عمل تان با مشرکان یکی است، سنگ را میبوسید،مشرکان هم سنگ را میبوسند،سنگ به درد نمیخورد، دور کعبه میچرخید،یعنی دور سنگ ها میچرخید،چه فرق میکند؟
فرقش این است که پیغمبر اکرم و حضرت ابراهیم این مراسم را آورد،ما هیچ نوع اثری در سنگ و گل قائل نیستیم، بلکه ما معتقد به ربوبیت خدا هستیم،این عمل ما حکایت از جانبازی و فداکاری جناب ابراهیم است،اگر سنگ میزنیم یا گوسفند را به عنوان قربانی ذبح میکنیم،میخواهیم جانبازی حضرت ابراهیم را مجسم کنیم،بر خلاف مشرکین، زیرا آنها به سنگ اثر قائل است، مشرک برای بت ها ربوبیت قائل است.
بنابراین،بسیار ناجوان مردانه است که صدها هزار کتاب چاپ کنید و در همه جا پخش کنید و در آنها آیاتی که در باره مشرکان است، همه را بر مسلمانان تطبیق کنید و حال آنکه مسلمان کجا و مشرک کجا؟!!
نکته دیگر اینکه در این آیه خودِ مشرکان دغل بازی کردهاند، چون به اینها میگفتند که این سنگ و هبل و این «چوب» کارهای نیستند؟ آنها میگفتند: ﴿مَا نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِيقَرِّبُونَا إِلَى اللَّهِ زُلْفَى﴾ ما هم در اینها قائل به اثر نیستیم، فقط عبادت میکنیم تا ما را به خدا نزدیک کنند.
خدا میفرماید اینها دروغ میگویند،این جمله شان دروغ است،کدام جمله؟ این جمله: ﴿مَا نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِيقَرِّبُونَا إِلَى اللَّهِ زُلْفَى﴾ چون اینها معتقد به ربوبیت بت ها هستند، از کجای آیه استفاده میشود که خدا میخواهد اینها را تکذیب کند؟ از ذیل آیه که میفرماید: ﴿إِنَّ اللَّهَ لَا يهْدِي مَنْ هُوَ كَاذِبٌ كَفَّارٌ﴾ اینها دروغ میگویند که: ﴿مَا نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِيقَرِّبُونَا إِلَى اللَّهِ زُلْفَى﴾ بلکه اینها علاوه بر عبادت، اعتقاد بر ربوبیت اینها دارند و میگویند این جهان همهاش بوسیله بت ها میگردد و میچرخد، ذیل آیه هم حاکی از آن است که اینها در این ادعا دروغ میگفتند،خدا میفرماید: ﴿فَلَا يحْزُنْكَ قَوْلُهُمْ إِنَّا نَعْلَمُ مَا يسِرُّونَ وَمَا يعْلِنُونَ﴾ سخنانشان تو را غمگين نسازد، ما آنچه را پنهان ميدارند و آنچه را آشکار ميکنند ميدانيم!
یا رسول الله! گفتار اینها مبادا شما را ناراحت کند، چون ما از همه گفتار اینها آگاهیم، هم گفتار آشکار شان و هم گفتار پنهان و مخفی شان.
به پیغمبر اکرم یکنوع تسلی میدهد میفرماید:﴿فَلَا يحْزُنْكَ قَوْلُهُمْ إِنَّا نَعْلَمُ مَا يسِرُّونَ وَمَا يعْلِنُونَ﴾.
قبلا عرض کردیم که مشرکین در سه مسئله حساس بودند، بلکه میتوانیم در دو مسئله حساس بودند، یکی مسئله توحید،
﴿فَلَا يحْزُنْكَ قَوْلُهُمْ إِنَّا نَعْلَمُ مَا يسِرُّونَ وَمَا يعْلِنُونَ﴾
[7]
.
آيا او بجاي اينهمه خدايان، خداي واحدي قرار داده؟! اين براستي چيز عجيبي است!
دومین جایی که حساس بودند مسئله معاد بود، خیلی میترسیدند،همین که پیغمبر اکرم میفرمود بعد از مرگ و مردن حساب و کتابی در کار است، خیلی ناراحت میشدند، از معاد ناراحت بودند. چرا؟ چون جنایت کار بودند، اگر به یک جنایت کار بگویند که حساب و کتابی است،دادگستری و قاضی است، خانه عدالت است،ناراحت میشود، اگر پیغمبر اکرم این دو مطلب را کنار میگذاشت، یکی توحید، دومی معاد، خیلی با پیغمبر اکرم مخالفت نمیکردند، عمده مخالفت آنها طرح مسئله توحید و معاد از جانب آن حضرت بوده است، ولذا «ابی بن خلف» یا «امیه بن خلف» یا «عاص بن بن وائل» یا فرد دیگری،از شنیدن معاد ناراحت بود ولذا رفت یک استخوان پوسیدهای را از قبرستان در آورد، خدمت پیغمبر آمد و گفت: یا محمد! تو فکر میکنی که خدا این استخوان پوسیده را زنده میکند، بعد آن را کوبید و در هوا پخش کرد، به قدر این این سخن برای مشرکان مفید است چون آدم های نادانی هستند، اما برای پیغمبر اکرم سنگین نیست. چرا انسان این قدر نادان باشد که معاد را با این استخوان انکار کند، خدا را نشناسد و معاد را انکار کند، قرآن این داستان را نقل میکند. ﴿أَوَلَمْ يرَ الْإِنْسَانُ أَنَّا خَلَقْنَاهُ مِنْ نُطْفَةٍ فَإِذَا هُوَ خَصِيمٌ مُبِينٌ﴾.
آيا انسان نميداند که ما او را از نطفهاي بيارزش آفريديم؟! و او (چنان صاحب قدرت و شعور و نطق شد که) به مخاصمه آشکار (با ما) برخاست!..
آیا این انسان نمینگرد که اصلش یک آب گندیدهای بود و ما این آب گندیده را آنچنان پرورش دادیم، صورت به صورت از دوران علقه،مضغه، تا بشود کودک و تا بشود جوان و تا بشود انسان ﴿ أَوَلَمْ يرَ الْإِنْسَانُ أَنَّا خَلَقْنَاهُ مِنْ نُطْفَةٍ﴾ به جای اینکه شکر گزار باشد،اهل جدل شد ﴿فَإِذَا هُوَ خَصِيمٌ مُبِينٌ﴾ خصیم به معنای دشمن نیست، بلکه به معنای جدل است، آدم مجادل و جدل کار شد،یعنی فکر نکرد که من یک نطفهی بی مقداری بودم،بعد از چهل روز مبدل به خون بسته شدم، بعد از مدتی شدم گوشت و استخوان،بعداً شدم استخوان، روی آن استخوان گوشت آمد و بعداً روح دمیده شد و بعد از نه ماه به این جهان آمدم، نوزاد بودم، دو ماه در دامن مادر شیر خوردم، کم کم دوران کودکی سپری شد و پا در دوران جوانی نهادم و ...، به جای اینکه این نعمت ها را شکر کذاری کند، با خدا در بیفتد. ﴿ أَوَلَمْ يرَ الْإِنْسَانُ﴾. مراد از این ﴿ يرَی﴾ حسی نیست،بلکه «یری» برهانی است، یعنی چرا فکر نمیکنی أَنَّا خَلَقْنَاهُ مِنْ نُطْفَةٍ فَإِذَا هُوَ خَصِيمٌ مُبِينٌ﴾،مجادله گر آنهم آشکار، چطور مجادله کرد، ﴿وَضَرَبَ لَنَا مَثَلًا وَنَسِي خَلْقَهُ قَالَ مَنْ يحْيي الْعِظَامَ وَهِي رَمِيمٌ﴾.
و براي ما مثالي زد و آفرينش خود را فراموش کرد و گفت: «چه کسي اين استخوانها را زنده ميکند در حالي که پوسيده است؟!
قبلاً گفتیم مثلِ در قرآن غیر از مثل های است که در میان ما مطرح است، یک مثل های عرفی است، مراد از این مثل، مثل های رایج نیست، بلکه مراد بیان حال است، مثل یعنی بیان حال، ﴿وَضَرَبَ لَنَا مَثَلًا﴾ أی بیّن لنا حالاً. قَالَ مَنْ يحْيي الْعِظَامَ وَهِي رَمِيمٌ﴾ کدام قدرت میتواند این استخوان پوسیده را زنده کند؟
بنابراین، قرآن در مرحله اول انسان را مجادل خواند، در آن آیه قبلی﴿أَوَلَمْ يرَ الْإِنْسَانُ أَنَّا خَلَقْنَاهُ مِنْ نُطْفَةٍ فَإِذَا هُوَ خَصِيمٌ مُبِينٌ﴾
این انسان خصیم و مجادله گر است،به جای «شکر گزاری» جدال میکند،بعداً جدالش را بیان میکند که چطور جدال میکند؟ جدالش این است که: ﴿وَضَرَبَ لَنَا مَثَلًا﴾ قبلاً گفتیم ضرب المثل، یعنی بیان حال، این غیر از ضرب المثلی است که در ادبیات میخوانیم، مثلاً میگویند: «فی الصیف ضیعت اللبن» در فارسی هزاران مثل داریم، یکی از ضرب المثل ها این است که به دختر می گویند تا عروس بشنود، به در می گویند تا دیوار بشنود، این مثل است، اما در مثل در قرآن این نیست ﴿وَضَرَبَ لَنَا مَثَلًا﴾،أی بیّن لنا حالاً، جدالش این است : ﴿قَالَ مَنْ يحْيي الْعِظَامَ وَهِي رَمِيمٌ﴾. چه کسی این استخوان های پوسیده را میخواهد زنده کند، قرآن چند تا جواب گفته، خیال نکنید که یک جواب است، بلکه چند تا جواب در اینجا بیان کرده است:
الف، اولین جواب در خودِ همین آیه است و آن عبارت است از جملهی: ﴿وَنَسِي خَلْقَهُ﴾. این «آدم» آفرینش خودش را فراموش کرده است، آن خدایی که آن نطفه را به این مقام آورد، آن خدای قادر میتواند همین خاک ها را زنده کند و انسان بسازد، در عین حالی که جدل را بیان میکند،در کنارش آن را جواب میدهد و رد مینماید. ﴿وَضَرَبَ لَنَا مَثَلًا﴾ آمد این استخوان پوسیده را پخش در هوا کرد، بد بخت ﴿ وَنَسِي خَلْقَهُ﴾ آفرینش قبلی خودش را فراموش کرد، همان آفرینشی که در آیه قبلی هم گفته شد، آیه قبلی گفت: ﴿أَوَلَمْ يرَ الْإِنْسَانُ أَنَّا خَلَقْنَاهُ مِنْ نُطْفَةٍ فَإِذَا هُوَ خَصِيمٌ مُبِينٌ﴾.﴿وَضَرَبَ لَنَا مَثَلًا وَنَسِي خَلْقَهُ ﴾ کدام خلق را فراموش کرد؟﴿أَوَلَمْ يرَ الْإِنْسَانُ أَنَّا خَلَقْنَاهُ مِنْ نُطْفَةٍ﴾.
قدرت خدا کجا و قدرت بشر کجا؟!!
اگر خدا را خوب میشناخت،هرگز این حرف را نمیزد، یکی از بدبختی های بشر این است که میخواهد قدرت خدا را با قدرت خود بسنجد، البته اگر بخواهیم قدرت خدا را با قدرت خود بسنجیم، سنگی روی سنگ بند نمیشود، چون بشر حتی قدرت آفریدن یک مگس را ندارد، یا حتی قدرت رام کردن یک مگس را هم ندارد، این قدرت چطور میتواند طرف قیاس قدرت خدا باشد،خدایی که این فضای لا یتناهی و این کیهان لا یتناهی را با این سنگینی وزن (در حالی که در فضا معلقاند) آفریده است فلذا در سوره رعد میفرماید:
﴿اللَّهُ الَّذِي رَفَعَ السَّمَاوَاتِ بِغَيرِ عَمَدٍ تَرَوْنَهَا ثُمَّ اسْتَوَى عَلَى الْعَرْشِ وَسَخَّرَ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ كُلٌّ يجْرِي لِأَجَلٍ مُسَمًّى يدَبِّرُ الْأَمْرَ يفَصِّلُ الْآياتِ لَعَلَّكُمْ بِلِقَاءِ رَبِّكُمْ تُوقِنُونَ﴾
[8]
.
خدا همان کسي است که آسمانها را، بدون ستونهايي که براي شما ديدني باشد، برافراشت، سپس بر عرش استيلا يافت (و زمام تدبير جهان را در کف قدرت گرفت)؛ و خورشيد و ماه را مسخر ساخت، که هر کدام تا زمان معيني حرکت دارند! کارها را او تدبير ميکند؛ آيات را (براي شما) تشريح مينمايد؛ شايد به لقاي پروردگارتان يقين پيدا کنيد!..
اولین بدبختی بشر قیاس قدرت خدا با قدرت خودش است ولذا قرآن میفرماید: ﴿وَضَرَبَ لَنَا مَثَلًا وَنَسِي خَلْقَهُ﴾ همان خدایی که بشر را از نطفه به اینجا رسانده،همان خدا هم میتواند استخوان های پوسیده را از نو زنده کند.
ب،جواب دوم قرآن این است: ﴿قُلْ يحْييهَا الَّذِي أَنْشَأَهَا أَوَّلَ مَرَّةٍ وَهُوَ بِكُلِّ خَلْقٍ عَلِيمٌ﴾.
بگو: همان کسي آن را زنده ميکند که نخستين بار آن را آفريد؛ و او به هر مخلوقي داناست!...
این غیر از جواب اول است،در جواب اول میفرماید: ﴿وَنَسِي خَلْقَهُ﴾.مراد نطفه انسان است، آن نطفه را تبدیل به یک انسان کامل کرد. اما در جواب دوم میفرماید: ﴿قُلْ يحْييهَا الَّذِي أَنْشَأَهَا أَوَّلَ مَرَّةٍ وَهُوَ بِكُلِّ خَلْقٍ عَلِيمٌ﴾ بگو: آن خدایی که اصلاً نبودید و بعداً شما را آفرید، همان خدا مبتدا، خدای معاد هم است، خیال نشود که این دلیل همان دلیل قبلی است، بلکه دوتا دلیل هستند. چون در دلیل اول اشاره به نطفه میکند که نطفه را به این مرحله رساندیم﴿وَضَرَبَ لَنَا مَثَلًا وَنَسِي خَلْقَهُ﴾ ولی در اینجا ما قبل نطفه را میگوید،یعنی انشاء و آفرینش اول را میگوید: ﴿قُلْ يحْييهَا الَّذِي أَنْشَأَهَا أَوَّلَ مَرَّةٍ وَهُوَ بِكُلِّ خَلْقٍ عَلِيمٌ﴾ آن خدایی که اولین بار از عدم آن را بوجود آورد، همان خدا میتواند که استخوان پوسیده را هم زنده کند. در دلیل اول میگوید نطفه را به این مرحلهی از کمال رساندیم، دلیل دوم از آن محکم تر است،چون میگوید از هیچ شما را آفریدیم، آن خدا میتواند که شما را آفرینش مجدد بدهد.
خدا همیشه برای هدایت مردم از براهین فطری استفاده میکند تا همه مردم بفهمند، فلیسوف به اندازه فهمش و یک مرد عادی و معمولی هم به اندازه فهمش، از دو راه این شبهه را میکوبد، اول انگشت میگذارد روی نطفه و میگوید آیا این انسان اصلاً به خلقت خود فکر کرده است که ما آن را از نطفه گندیده آفریدیم، در دلیل دوم میفرماید: شما را از هیچ و عدم انسان کامل کردیم.
پس باید توجه داشته باشیم که در اینجا دو برهان است، برهان اول اشاره به نطفه است﴿ وَنَسِي خَلْقَهُ﴾ برهان دوم اشاره به بدو آفرینش است ﴿قُلْ يحْييهَا الَّذِي أَنْشَأَهَا أَوَّلَ مَرَّةٍ وَهُوَ بِكُلِّ خَلْقٍ عَلِيمٌ﴾.
اگر معاد را از زندگی انسان برداریم، فرض کنید یک میلیارد بشر آمدند و رفتند و دیگر خبری نیست، چنین حیاتی با حیات گاو و گوسفند چه فرق میکند؟
اصلاً یک آدم عاقل نباید فکر کند که من با آن گاو و گوسفند فرق ندارم،او هم تولید میکند و مصرف مینماید، من هم تولید میکنم و مصرف مینمایم، آنهم خبری نیست و من هم خبری نیست، معنای این حرف این است که پس آفرینش لغو و بی فایده است،یعنی عاطل و باطل است
﴿أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاكُمْ عَبَثًا وَأَنَّكُمْ إِلَينَا لَا تُرْجَعُونَ﴾
[9]
.
آيا گمان کرديد شما را بيهوده آفريدهايم، و بسوي ما باز نميگرديد؟..
اگر معاد را از زندگی بشر برداریم، آفرینش میشود بی فایده، عبث و لغو. و انسان تنزل میکند در حد حیوانات، اما اگر معاد را بیاوریم، آفرینش دارای هدف میشود.
بنابراین،این شبهه را فلان کس مطرح کرد، بعضی میگویند این شبهه را عبد الله بن أبی منافق مطرح کرده است،ولی این اشتباه است چون او در مدینه بود و در مدینه این مسائل نبود، حتماً این در مکه بوده،مطرح کننده این شبهه یا «عاص بن وائل» است یا «امیه بن خلف» است ، اما اینکه بگوییم عبد الله بن أبی رئیس منافقین است، درست نیست، چون او پشت سر پیغمبر اکرم نماز میخواند، حتی موقع مرگ پیغمبر اکرم، پیراهن آن حضرت را گرفت و پوشید.
بنابراین، ارتباط به مدینه ندارد،همهاش در مکه است،تا اینجا با دو برهان آشنا شدیم:
الف،﴿وَنَسِي خَلْقَهُ﴾
ب، ﴿قُلْ يحْييهَا الَّذِي أَنْشَأَهَا أَوَّلَ مَرَّةٍ وَهُوَ بِكُلِّ خَلْقٍ عَلِيمٌ﴾
[1]
زمر/سوره39، آیه3
[2]
زخرف/سوره43، آیه9
[3]
سوره انفال، آیه 10.
[4]
مریم/سوره19، آیه81
[5]
فاطر/سوره35، آیه8
[6]
زمر/سوره39، آیه3
[7]
ص/سوره38، آیه5
[8]
رعد/سوره13، آیه2
[9]
مومنون/سوره23، آیه115