درس تفسیر آیت الله سبحانی

92/05/13

بسم الله الرحمن الرحیم

 موضوع: تفسیر سوره یس
 ﴿وَمَا عَلَّمْنَاهُ الشِّعْرَ‌ وَمَا يَنبَغِي لَهُ إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ‌ وَقُرْ‌آنٌ مُّبِينٌ ﴿٦٩﴾ لِّيُنذِرَ‌ مَن كَانَ حَيًّا وَيَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَى الْكَافِرِ‌ينَ﴾ ﴿٧٠).
 انگیزه شعرا در زمان جاهلیت
  در باره شعر سخن راندیم و گفتیم شعری که در زمان جاهلیت مرسوم بود، یکی از سه انگیزه را داشت:
 الف، یا مقصود شان از شعر گفتن جنبه های جنسی و تحریک شهوات شعرا بوده است.
  ب، یا جنبه‌های نظامی بوده که هدف از آن غارت گری باشد.
  ج، یا در حقیقت ستایش شیوخ قبایل بوده تا در سایه ستایش مبلغی را از آن شیخ قبیله بگیرد.
  اشعاری که در زمان جاهلیت عرب مرسوم بوده از این سه انگیزه خالی نبوده است، یعنی یا با انگیزه تحریک شهوات بوده است و یا اینکه هدف از آن تحریک مردم برای غارتگری بوده است، سوم هم ستایش ازانسان های ستمگر تا بتواند مبلغی را از آنها بگیرند، خداوند در این زمینه می فرماید: ﴿وَمَا عَلَّمْنَاهُ الشِّعْرَ‌﴾ وَمَا يَنبَغِي لَهُ﴾ در حقیقت می خواهد بگوید «و ما أوحیناه الشعر» این شعری که شما می‌دانید، یعنی شعر رایج ﴿وَمَا يَنبَغِي لَهُ﴾ این شعر رایج شایسته پیغمبر اکرم نیست ﴿إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ‌ وَقُرْ‌آنٌ مُّبِينٌ﴾ .
  تقدیر پیغمبر اکرم از شعرا
 ولی ما به اینجا رسیدیم که آیا پیمبر اکرم مطلقا از شعر خوشش نمی‌آمد یا اینکه اگر شعر واقعاً سازنده باشد، رسول گرامی از آن استقبال می‌کرد؟ این مسئله‌ای است که کمتر گفته شده است، من الآن در اثر کاوشی که کرده‌ام به این نتیجه رسیده‌ام که رسول خدا هرگز و ابداً شعر نمی‌سرود ً،حتی اگر شعر دیگران را هم می‌خواست بخواند، شکسته می‌کرد و می‌خواند، اما در عین حال شعرایی که هدفمند بودند از آنها استقبال می‌کردند، به عنوان نمونه جمعی خدمت پیغمبر اکرم آمدند و گفتند سر زمین ما خشک سالی است حضرت دعا کند تا باران بیاید،‌حضرت هم دعا کرد و باران هم آمد، شاعری از آن قبیله این شعر را در حق آن حضرت سرود:
  «لک الحمد و الحمد ممن شکر - سقینا بوجه النبی المطر.
  گویا به پیغمبر اکرم توسل کرده بودند ولذا گفتند: «بوجه رسول الله» برای ما باران بفرست و خدا هم فرستاد، رسول گرامی او را دعا کرد، «فقال رسول الله فی حقه بوّک الله فی کل بیت قلته بیتاً فی الجنّة» در برابر هر بیتی که گفته‌ای، خداوند خانه در بهشت برایت بدهد.
  بنابراین،‌شعر اگر شعر قابل و سازنده باشد،‌پیغمبر اکرم از آن استقبال می‌کند، حتی گروهی (غیر از این گروه) خدمت پیغمبر آمدند که آن حضرت نماز استسقاء بخواند،‌حضرت «علی الظاهر» نماز استسقاء خواند و یا اینکه دعا کرد فلذا ‌باران هم آمد،‌پیغمبر فرمود: «ولله درّ أبی طالب»، کیست که در حقیقت شعر ابی طالب را برای ما بخواند؟
  گویا در زمان جاهلیت ابو طالب رسول گرامی را با خودش برده بود یا جدش عبد المطلب،‌بخاطر همین باران آمده بود، ابوطالب در دوران جاهلیت یک قصیده‌ای را در باره رسول پیغمبر سروده بود، از این رو، آن حضرت می‌فرماید: کیست که آن شعر ابوطالب را برای ما بخواند؟
 «عمر بن خطاب» این شعر را خواند:« وما حملت بناقة فوق ظهرها - أبرّ و أوفی ذمّة من محمد. ‌هیچ شتری در جهان نیست کسی را حمل کند بهتر از پیغمبر اکرم.
  پیغمبر فرمود این شعر مال ابوطالب نیست،‌بلکه مال حسان بن ثابت است، این شعر مال حسان بن ثابت است، من گفتم شعر ابوطالب را کسی بخواند، امیر المؤمنان بر خاست بیتی را (که ابوطالب در دوران جاهلیت موقع آمدن باران گفته بود) خواند و آن این شعر بود:
 و أبیضّ یستسقی الغمام بوجهه ثمال الیتامی عصمة للأرامل.
  البته ابوطالب یک قصیده لامیه دارد که خیلی مفصل است، این بیت از آن قصیده لامیه است که یکصد بیت است.
 شما نگاه کنید مردم خدمت پیغمبر اکرم می‌آیند، حضرت دعا ‌‌می‌کند که باران بیاید،‌حضرت می‌فرماید کیست که شعر ابوطالب را بخواند، عمر بن خطاب می‌خواند، حضرت می‌فرماید این مال حسان بن ثابت است، حضرت علی (علیه السلام) می‌خواند ابیات ابوطالب را موقعی که باران خواسته بود و خدا هم باران فرستاده بود.
 ‌اگر شعر یک امر قبیح و زشتی باشد،‌پیغمبر اکرم نمی‌فرماید کیست که برای ما شعر ابوطالب را بخواند.
  «کعب بن زهیر» برادر زهیر است یا فرزند زهیر ،‌این مرد در باره پیغمبر اکرم گستاخی کرده بود، بعداً برادرش او را نصحیت کرد و گفت اگر خدمت پیغمبر اکرم بیایی و اعتراف به گناه کنی، پیغمبر اکرم از شما می‌گذرد،‌ کعب بن زهیر یک قصیده بلند بالا را در حق پیغمبر اکرم سرود و سپس در مسجد آمد تا قصیده خودش را در محضر پیغمبر اکرم بخواند و خواند، هنگامی که این اشعار را خواند، حضرت فرمود: تو چرا انصار را تعریف نکردی،‌همه‌‌اش مهاجر را تعریف کردی؟
 ‌این آدم فوراً‌ دوتا شعر هم در باره انصار هم سرود.
  از اینکه پیغمبر اکرم قصیده کعب بن زهیر را گوش می‌کند و می‌گوید چرا انصار را تعریف نکردی،‌معلوم می‌شود که شعر اگر سازنده باشد، پیغمبر اکرم از آن دوری نمی‌جوید، اما در عین حال پیغمبر اکرم نه شاعر است نه شعری را درست خوانده است، حتی اگر شعر دیگری را هم بخواند، اول آن را می‌شکند و سپس می‌خواند. چرا؟ «صیانة للقرآن الکریم» تا مبادا قرآن را متهم به شعر کنند، و عجیب این است که جناب کعب بن زهیر در قصیده خود پیغمبر اکرم را چنین تعریف می‌کند:« إنّ الرسول لیسف یستضاء به و صارم من سیوف الله مسلول» حضرت فرمود: شعرت را عوض کن و اینطور بگو:
  «إنّ الرسول لنور یستضاء به» چون با نور جهان روشن می‌شود نه با شمشیر، اینکه من عرض کردم،‌آقایان آگاه باشند که مبادا یک روزی بیایند اسلام ومسلمانان را متهم به اینکه اینها با ادب و ادبیات مخالفند در حالی که ادب و ادبیات یکی از کمالات اجتماعی است.
 ‌بلی،‌ما آن شعری که سه انگیزه در آن باشد، یعنی در آن تحریک شهوت باشد، یا تحریک غارتگری باشد یا مسئله ستایش بی جهت باشد مخالفیم، اما اگر مبادی آن اخلاق و فضیلت باشد، اصلاً مخالف نیستیم.
 در هر صورت دیگر لازم نیست که من اشعاری از علی بن ابوطالب و حسین بن علی (علیهم السلام) بخوانم، فقط خواستم روشن کنم که آقایان اگر موقعی که با آفراد هستید روشن کنید که میزان مخالفت اسلام با شعر چیست و کجا مخالفت کرده و کجا مخالفت نکرده است؟
 مسئله دیگری را که باید مطرح کنیم، مسئله نوشتن پیغمبر اکرم است، شکی نیست که نوشتن و سواد برای انسان کمال است، ‌اما پیغمبر اکرم امی و درس نخوانده است،﴿ وَمَا كُنْتَ تَتْلُو مِنْ قَبْلِهِ مِنْ كِتَابٍ وَلَا تَخُطُّهُ بِيمِينِكَ إِذًا لَارْتَابَ الْمُبْطِلُونَ﴾ [1] .
  تو هرگز پيش از اين کتابي نمي‌خواندي، و با دست خود چيزي نمي‌نوشتي، مبادا کساني که در صدد (تکذيب و) ابطال سخنان تو هستند، شک و ترديد کنند!
 خلاصه آنها می‌گویند پیغمبر شما امی و بی سواد بوده است، بی سواد یک نقص است.
 اینها دوتا اشتباه دارند:
 اولاً، پیغمبر ما امی بوده است نه بی سواد، چون ‌معنای امی بی سوادی نیست، هر کس امی را تفسیر به بی سوادی کند اشتباه می‌کند، «امی» به معنای درس نخوانده است، یعنی پیش کس درس نخوانده،اینکه می‌گویند پیغمبر اکرم را میان امیین مبعوث کرد،‌یعنی در نخوانده ها،‌امی به معنای درس نخوانده است.
  مطلب دیگر اینکه گاهی از اوقات افرادی هستند که به یک نتیجه از یک مقدماتی می‌رسند، فرض کنید حوضی است که سه تا شیر دارد، شیر اول را باز کنیم در یک ساعت حوض را پر می‌کند،‌شیر دوم را باز کنیم در دو ساعت، شیر سوم را باز کنیم در سه ساعت پر می‌کند،‌حالا اگر همه را یکجا پر کنیم، در چند دقیقه پر می‌کند، این را اگر به یک ریاضی دان بگوییم، قلم و کاغذ بر می‌دارد و صورت مسئله را می‌نویسد، از راه کسر متعارف یا از راه جبر، می‌گوید در حدود سی و سه دقیقه و خورده‌ای.
  اما اگر از یک نفر بپرسیم که بدون این مقدمات ‌می‌گوید سی و سه دقیقه، کدام افضل است؟
  اولی که از طریق کتابت و محاسبه، کسر متعارفی و جبر به نتیجه رسید و تقریباً ربع ساعت هم طول کشید، اما آن دیگری به محض سوال کردن، یک مرتبه بر نتیجه منتقل شد و گفت: سی و سه دقیقه، کدام افضل است؟ قطعاً دومی افضل است، مثل پیغمبر اکرم همین است، یعنی ما اگر بخواهیم به یک حقایقی برسیم، باید برویم ابجد بخوانیم، یعنی الف و باء بخوانیم، کلاس را یکی پس از دیگری طی کنیم و بعد از طی یک سلسله مراتب به یک مسئله برسیم.
  اما اگر یک انسانی باشد که بدون طی این مقدمات به نتیجه برسد، او افضل است، پیغمبر اکرم از قبیل دوم است.
 هر چند ابزار در اختیار آن حضرت نیست، نه کتابت و نه قلم و نه محاسبه، اما بدون اینکه اینها را طی کند، خودِ عالم آفرینش دستش است ﴿وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ كُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلَائِكَةِ فَقَالَ أَنْبِئُونِي بِأَسْمَاءِ هَؤُلَاءِ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ﴾ [2] .
 سپس علم اسماء [= علم اسرار آفرينش و نامگذاري موجودات‌] را همگي به آدم آموخت. بعد آنها را به فرشتگان عرضه داشت و فرمود: «اگر راست مي‌گوييد، اسامي اينها را به من خبر دهيد!
 سپس علم اسماء [= علم اسرار آفرينش و نامگذاري موجودات‌] را همگي به آدم آموخت. بعد آنها را به فرشتگان عرضه داشت و فرمود: «اگر راست مي‌گوييد، اسامي اينها را به من خبر دهيد!
  ‌خدا واقعیات را به آدم یاد داد، پیغمبر اکرم به مراتب افضل از آدم است،‌قهراً آنچه را که آدم بلد بوده است، او نیز بلد است، پیغمبر اکرم بدون اینکه پیش کسی درس بخواند، تمام حقایق عالم در اختیارش بود و این برایش افضل است.
 بنابراین،‌اگر پیغمبر اکرم خواندن و نوشتن بلد نباشد، این عیب نیست. چرا؟ چون ابزار برای کسی ابزار است که بخواهد از این طریق به واقعیات برسد،‌اما اگر انسانی به واقعیات منهای این ابزار برسد، نیازی به این ابزار ندارد: ﴿ وَلَوْلَا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيكَ وَرَحْمَتُهُ لَهَمَّتْ طَائِفَةٌ مِنْهُمْ أَنْ يضِلُّوكَ وَمَا يضِلُّونَ إِلَّا أَنْفُسَهُمْ وَمَا يضُرُّونَكَ مِنْ شَيءٍ وَأَنْزَلَ اللَّهُ عَلَيكَ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَعَلَّمَكَ مَا لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ وَكَانَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَيكَ عَظِيمًا ﴾ [3] .
  اگر فضل و رحمت خدا شامل حال تو نبود، گروهي از آنان تصميم داشتند تو را گمراه کنند؛ اما جز خودشان را گمراه نمي‌کنند؛ و هيچ‌گونه زياني به تو نمي‌رسانند. و خداوند، کتاب و حکمت بر تو نازل کرد؛ و آنچه را نمي‌دانستي، به تو آموخت؛ و فضل خدا بر تو (همواره) بزرگ بوده است.
 این «فضل الله» همان علم است، یعنی علم و دانش تو، علم و دانش برتر است. بنابراین، اگر قرآن می‌فرماید: ﴿ وَمَا كُنْتَ تَتْلُو مِنْ قَبْلِهِ مِنْ كِتَابٍ إِذًا لَارْتَابَ الْمُبْطِلُونَ﴾ قبلاً چیزی را نمی‌خواندی ﴿وَلَا تَخُطُّهُ بِيمِينِكَ﴾‌ با دستت نمی‌نوشتی. چرا؟ چون اگر این کار را می‌کرد، ﴿إِذًا لَارْتَابَ الْمُبْطِلُونَ﴾‌.
 ‌باطل گرایان می‌گفتند این قرآن را قبلاً پیش یک راهبی خوانده و برای ما آورده است، برای صیانت قرآن از تهمت، این نعمت ابزاری را به پیغمبر اکرم نداده است، اما آنی که ابزار آن حضرت را به آن برساند، منهای این نردبان به آن حقایق رسید، ﴿وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ كُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلَائِكَةِ فَقَالَ أَنْبِئُونِي بِأَسْمَاءِ هَؤُلَاءِ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ﴾ [4] .
  اسماء صرفاً الفاظ نیست، مسمیات و واقعیات است، آدم وقتی که همه واقعیات و مسمیات را بداند، خاتم انبیا به طریق اولی آنها را می‌داند. بنابراین،‌اگر ابزار را به پیغمبر اکرم نداد، دو وجه دارد:
 الف، اگر می‌داد، فردا قرآنش را متهم می‌کردند «إذن لا ارتاب المبطلون».
 ب، این ابزار برای مردم عادی و معمولی نعمت است و برکت، اما آنکس که منهای این ابزار به واقعیات می‌رسد، ابزار و ادوات برای او چیز مهمی نیست. مثلاً، اگر بخواهم به خانه خود بروم، ده دقیقه طول می‌کشد، اما کسانی که طی الارض می‌کنند، در یک لحظه از این نطقه به نقطه دیگر حاضر می‌شوند.
 بنابراین، پیغمبر ما امی است و امی هم به معنای درس نخوانده است نه بی سواد که فحش است.
 ثانیاً، اگر پیغمبر این ابزار را ندارد، برای صیانت قرآن از تهمت است.
 ثالثاً، این ابزار برای انسان های معمولی و عادی لازم است که برویم مدت ها ریاضیات بخوانیم و مسئله را حل کنیم،‌اما آنکس که بدون این مقدمات به نتیجه می‌رسد، دیگر نیازی به این ابزار و ادوات ندارد. ﴿وَمَا عَلَّمْنَاهُ الشِّعْرَ‌، وَمَا يَنبَغِي لَهُ، إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ‌ وَقُرْ‌آنٌ مُّبِينٌ ﴾
 در ادمه می‌ فرماید: ﴿لِّيُنذِرَ‌ مَن كَانَ حَيًّا وَيَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَى الْكَافِرِ‌ينَ﴾ جمله‌ی ﴿لِّيُنذِرَ‌ مَن كَانَ حَيًّا الخ﴾ علت ﴿وَمَا عَلَّمْنَاهُ الشِّعْرَ‌﴾ است، وحی یادش دادیم. چرا؟ ﴿لِّيُنذِرَ‌ مَن كَانَ حَيًّا ﴾ تا انسان زنده را انذار کند، آنهایی که در حقیقت در استانه هدایت هستند، آنها را هدایت کند، ﴿وَيَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَى الْكَافِرِ‌ينَ﴾ أی و یحقّ القول علی الموتی، در حقیقت کافرین موتی هستند. حق است بر کافرین‌( یعنی بر موتی) عذاب، از نظر قرآن مؤمن زنده است.
  از نظر قرآن کافر مرده و میت است، چون قرآن در جای دیگر می‌فرماید:﴿ إِنَّمَا يسْتَجِيبُ الَّذِينَ يسْمَعُونَ وَالْمَوْتَى يبْعَثُهُمُ اللَّهُ ثُمَّ إِلَيهِ يرْجَعُونَ﴾ [5] .
 تنها کساني (دعوت تو را) مي‌پذيرند که گوش شنوا دارند؛ اما مردگان (و آنها که روح انساني را از دست داده‌اند، ايمان نمي‌آورند؛ و) خدا آنها را (در قيامت) برمي‌انگيزد؛ سپس به سوي او، بازمي‌گردند.
  معلوم می‌شود آنکس که قرآن را می‌شنود دارای حیات است، اما آنکس که از قرآن معرض است، از نظر قرآن میت و مرده است، عرض کردم که این حیات و موت، حیات و موت مادی نیست، بلکه حیات و موت واقعی و معنوی است، چون حیات و موت مادی را همه داریم، این یکنوع حیاتی است واقعی،انسان های مومن زنده‌اند، چرا؟ چون با آن حی ارتباط دارند، یعنی آنکه حیاتش مال خودش است، اما اینها مرده‌اند، چرا؟ برای اینکه هر نوع ارتباط خود را با دیگران قطع کرده‌اند، مثلاً قرآن می‌فرماید: ﴿فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزَادَهُمُ اللَّهُ مَرَضًا وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ بِمَا كَانُوا يكْذِبُونَ﴾ [6] . در دلهاي آنان يک نوع بيماري است؛ خداوند بر بيماري آنان افزوده؛ و به خاطر دروغهايي که ميگفتند، عذاب دردناکي در انتظار آنهاست.
 یک آدم مادی است وقلبش هم خوب کار می‌کند،‌ولی قرآن می‌فرماید ﴿فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزَادَهُمُ اللَّهُ مَرَضًا وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ بِمَا كَانُوا يكْذِبُونَ﴾.
 ‌این چه مرضی است،‌مراد از این «مرض» مریض جسمی و ظاهری نیست، بلکه مرض معنوی است،‌کسانی هستند که در حقیقت عناد دارند.
  تعجب از بعضی علمای اهل سنت
 الآن نگاه کنید که در دنیای اسلام چه می‌گذرد من خیلی تعجب می‌کنم از بعضی از علمای اهل سنت،‌البته نه همه علمای اهل سنت چون در میان علمای آنها آدم های وارسته هم فراوان است، بسیج عمومی اعلام می‌کنند که در سوریه بروند و در آنجا با سربازان سوریه جنگ کنند، مسلمان با مسلمان و حال آنکه یک بار هم ندیدیم که اینها بسیج عمومی کنند نسبت به اسرائیل در حالی که اسرائیل دشمن روشن تر است، چطور شما نسبت به اسرائیل بسیج عمومی نمی‌کنید؟!!
  نکته‌اش این است که الآن جهان استکبار خوابی برای ما دیده‌اند، مؤتمری تشکیل داده‌اند که اگر بخواهیم آرام زندگی کنیم، باید آتش جنگ طائفه‌ای و مذهبی را در میان مسلمانان روشن کنیم.
  اخیراً یک مؤتمری که در اسرائیل منعقد شده، سران کفر و نمایندگان شان بودند، برای اینکه اسرائیل بتواند راحت زندگی کند، یک راه بیشتر نیست و آن این است که گروهی را با دادن پول و امکانات وادار کنیم که هر یکی دیگری را تکفیر کند و آتش جنگ در میان آنها روشن بشود، تا دنیای کفر و از جمله اسرائیل سالم بماند، ﴿فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزَادَهُمُ اللَّهُ مَرَضًا وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ بِمَا كَانُوا يكْذِبُونَ﴾.
  لا اقل اینها انسان هستند، من فکر نمی‌کنم که در تاریخ بشریت یک دولت های قوی بتواند حتی دارو را برای یک ملت تحریم کند و از ارسال آن جلوگیری نماید،دارو که برای مریض است و مریض هم در بیمارستان است با شما کاری ندارد،‌این همان کسانی هستند که مدعی حقوق بشر هستند، حقوق بشر در اینجا به این حد است که یک جمعیت چون حاضر نیستند با شما همکاری کنند، حتی باید مریضش هم در بیمارستان بمیرد، ﴿فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ ﴾ این مرض است، بلکه عناد و دشمنی با انسانیت است ﴿فَزَادَهُمُ اللَّهُ مَرَضًا﴾.
 ﴿ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُمْ مِنْ بَعْدِ ذَلِكَ فَهِي كَالْحِجَارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً وَإِنَّ مِنَ الْحِجَارَةِ لَمَا يتَفَجَّرُ مِنْهُ الْأَنْهَارُ وَإِنَّ مِنْهَا لَمَا يشَّقَّقُ فَيخْرُجُ مِنْهُ الْمَاءُ وَإِنَّ مِنْهَا لَمَا يهْبِطُ مِنْ خَشْيةِ اللَّهِ وَمَا اللَّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ﴾ [7] .
  سپس دلهاي شما بعد از اين واقعه سخت شد؛ همچون سنگ، يا سخت‌تر! چرا که پاره‌اي از سنگها مي‌شکافد، و از آن نهرها جاري مي‌شود؛ و پاره‌اي از آنها شکاف برمي‌دارد ، و آب از آن تراوش مي‌کند؛ و پاره‌اي از خوف خدا (از فراز کوه) به زير مي‌افتد؛ (اما دلهاي شما، نه از خوف خدا مي‌تپد، و نه سرچشمه علم و دانش و عواطف انساني است!) و خداوند از اعمال شما غافل نيست.
  واقعاً غرب قلب شان از سنگ هم سخت تر است، چون در جای دیگر دیده نشده است که حتی نسبت به مریض و بیمارستان هم اعلام محاصره کنند و حصر اقتصادی و تحریم. در این ماه رمضان دعا کنیم که از چنین کسانی نباشیم.
  امام زین العابدین در یکی از دعاهایش می‌فرماید: «و أمات قلبی عظیم جنایتی» خدایا ما را از آنها قرار مده که گناه بزرگ ما، قلب ما را بمیراند،‌گاهی از اوقات جنایت به قدری قوی و عظیم است که قبل انسان قسی می‌شود، به گونه‌ای که اگر هزاران نفر را هم با بدترین وضع بکشد، هیچ خبری نیست. بمب اتمی را در دو شهر از یک کشور می‌ریزد و بیش از یکصدو پنجاه هزار نفر یکجا کشته می‌شوند، بعداً بگویند دست شما درد نکند عجب کار خوبی کردی و بعداً‌ به طرف مدال قهرمانی جایزه هم بدهند، ﴿ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُمْ مِنْ بَعْدِ ذَلِكَ فَهِي كَالْحِجَارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً وَإِنَّ مِنَ الْحِجَارَةِ لَمَا يتَفَجَّرُ مِنْهُ الْأَنْهَارُ وَإِنَّ مِنْهَا لَمَا يشَّقَّقُ فَيخْرُجُ مِنْهُ الْمَاءُ وَإِنَّ مِنْهَا لَمَا يهْبِطُ مِنْ خَشْيةِ اللَّهِ وَمَا اللَّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ﴾
  چون گاهی از لابلای سنگ آب بیرون می‌آید، اما دل های اینها به قدری قسی است که گاهی یک قطره اشک هم بر آن کشته شدگان هیروشیما نمی‌ریزند ولذا از خدا بخواهیم همه گناهان ما را ببخشد، بالأخص گناهانی که مایه مرگ و موت قلب ماست.


[1] عنکبوت/سوره29، آیه28
[2] بقره/سوره2، آیه21
[3] نساء/سوره4، آیه112
[4] بقره/سوره2، آیه21
[5] انعام/سوره6، آیه36
[6] بقره/سوره2، آیه10
[7] بقره/سوره2، آیه74