موضوع:تفسیر سوره یس
﴿إِنَّ أَصْحَابَ الْجَنَّةِ الْيوْمَ فِي شُغُلٍ فَاكِهُونَ ﴾
[1]
.
. بهشتيان، امروز به نعمتهاي خدا مشغول و مسرورند!
﴿هُمْ وَأَزْوَاجُهُمْ فِي ظِلَالٍ عَلَى الْأَرَائِكِ مُتَّكِئُونَ﴾. آنها و همسرانشان در سايههاي (قصرها و درختان بهشتي) بر تختها تکيه زدهاند!
﴿لَهُمْ فِيهَا فَاكِهَةٌ وَلَهُمْ مَا يدَّعُونَ﴾.
براي آنها در بهشت ميوه بسيار لذتبخشي است، و هر چه بخواهند در اختيار آنان خواهد بود! ﴿سَلَامٌ قَوْلًا مِنْ رَبٍّ رَحِيمٍ﴾
بر آنها سلام (و درود الهي) است؛ اين سخني است از سوي پروردگاري مهربان!
جایگاه بهشتیان در قیامت
خلاق متعال در قرآن مجید غالباً هنگامی که جریان یک طرف را بیان میکند، مثلاً چریان اهل دوزخ را بیان میکند، بعداً بر میگردد احوال اهل جنت و بهشت را هم بیان میکند، البته گاهی متقدم و گاهی متاخر،
در اینجا قبلاً احوال اهل دوزخ را بیان میکند، الآن وارد میشود در بیان احوال کسانی که اهل بهشتند، یعنی احوال اهل بهشت را بیان میکند و نعمت هایی که خدا به آنان داده و سرور و فرحی که آنها دارند و یک نعمت بزرگتر که بالاتر از همه نعمت هاست، اول شروع میکند ﴿إِنَّ أَصْحَابَ الْجَنَّةِ الْيوْمَ فِي شُغُلٍ فَاكِهُونَ﴾ «شغل» در اینجا به معنای حرفه و فن نیست،مثلاً افراد از همدیگر سوال میکنند که فلانی شغل شما چیست؟ یکی میگوید شغل من معلمی است، یکی میگوید شغل من تجارت است و ...، خلاصه شغل در اینجا به معنای حرفه و فن نیست،بلکه مراد از «شغل» در اینجا مشغولیت است «شغل، به ضم غین» به معنای شأن و حال، «الذی یشغل الانسان» غینش سکون ندارد. بلکه ضمه دارد، شغل یعنی چیزی که او را مشغول میکند، البته ما در بحث فقه هم یک چنین بیانی را داریم، کسانی که میگویند کثیر السفر هستند، میگوید «شغله السفر»، غالباً مراجع ما شغل را به معنای کار و کسب میگیرند، «شغله السفر» یعنی کار و کسبش سفر باشد مانند راننده ها.
ولی ما در آنجا شغل را به معنای مشغولیت میگیریم، یعنی آنچه که اورا مشغول میکند، نه به معنای اینکه حرفه وکسبش است،این آیه شاهد است، ﴿إِنَّ أَصْحَابَ الْجَنَّةِ الْيوْمَ فِي شُغُلٍ فَاكِهُونَ﴾ مشغول می شوند به چه؟ جواب میآید که به چه مشغول میشوند، ولذا ما معتقدیم که کثیر السفر سه قسم است، یا راننده است،یا راننده نیست، شغلش در سفر است، مانند معلمین، مثلاً میرود در کرج درس میدهد و بر میگردد به تهران،یا یک پیشامدی کرده که مرتب سفر او را مشغولش کرده، یعنی نه راننده است و نه شغلش در سفر است، مثلاً مریضی در تهران دارد، باید هفته یک مرتبه یا دو مرتبه باید از او خبر بگیرد، این هم از نظر ما کثیر السفر است، ما شغل را در آنجا به معنای کار و کسب نمیگرفتیم، شغل را به معنای مشغولیت گرفتیم و این آیه شاهدش است،﴿إِنَّ أَصْحَابَ الْجَنَّةِ الْيوْمَ فِي شُغُلٍ فَاكِهُونَ﴾ ، مشغول میشود به چه؟ ﴿فَاكِهُونَ﴾ سخنانی با همدیگر میگویند که سرور آفرین و محبت انگیز است، مثلاً با تفریح میکنند و سخنان شیرین میگویند، چرا از اینجا شروع کرده است،﴿إِنَّ أَصْحَابَ الْجَنَّةِ الْيوْمَ فِي شُغُلٍ فَاكِهُونَ﴾ مشغول میشوند به تفکه، «فاکهة» جمع فاکه،به معنای تفکه، حرف زدن، سخن گفتن، به قول شما اختلاط کردن، چرا؟ چون قبلاً در محشر ترس همه را گرفت،هم کافر را ترس گرفت و هم مومن را، بالاخرة این مومن با یک حالت ترس و لرز وارد بهشت میشود،هنوز آثار ترس باقی است، انسان وقتی در دادگاه ظالمانه میرود،انسان را که محاکمه میکنند حتی اگر تبرئه کنند، تا چند روزی ترس بر او حاکم است،اینها که در روز قیامت هستند، شعله های آتش از آن طرف، حساب و کتاب هم از این طرف، ملائکه غلاظ و شداد هم از آن طرف، مومن هم در میان جمع اینها باشد،یک نوع ناراحتی روحی بر او حاکم است،وقتی وارد بهشت شدند، جبرانش این است که با هم مینشینند و تفریح میکنند،سخنان شیوا میگویند،همدیگر را میخندانند،﴿إِنَّ أَصْحَابَ الْجَنَّةِ الْيوْمَ فِي شُغُلٍ فَاكِهُونَ﴾ مشغله شان، آن چه که اینها را مشغول میکند،﴿فَاكِهُونَ﴾ یعنی فاکهون فی شغل، مینشینند با هم سخن میگویند، حرف میزنند، قصه میگویند، گذشته را، آینده و اوضاع را، تا آن ترس های پیشین از بین برود.
البته آنچه که من میگویم فکر من است،(العلم عند الله) روز اول عرض کردم، آنچه که ما میگوییم فهم ما از قرآن است، اما اینکه فهم ما عین واقع است، آن بسته اراده خداست.
اول تفریح، انسان وقتی که خسته میشود،بهتر این است که کارش را تعطیل کند، برود یک روز و دو روز هم تفریح کند،مرتب کار کردن انسان را خورد میکند،تفریح یکی از وسائل لازم بشر است، امیر المومنان فرمود: «إنّ للمؤمن ثلاث ساعات: فساعة یناجی فیها ربّه، و ساعة یحاسب فیها نفسه، و ساعة یخلی بین نفسه و بین لذّاتها فیما یجل و یجمل» تحف العقول،ابو محمد حسن بن علی بن حسین بن شعبه خزائی ص344، ترجمه صادق حسن زاده، ناشر، انتشارات آل علی، چاپخانه غدیر.
مومن را سه ساعت است، ساعتی که در آن با پروردگارش راز و نیاز نماید، ساعتی که به محاسبه نفس خود بپردازد و ساعاتی که به خوشیها و لذات حلال و زیبای زندگی دمساز شود.
با خدا راز و نیاز میکند، دنبال کار زندگی میرود که همان معاش باشد، ساعاتی هم تفریحات سالم میکند،تفریح سالم در حقیقت یکی از برنامه های مومن است ولذا مرتب کار کردن و کمتر تفریح کردن، انسان را تا حدی میساید، اما اگر بخواهد آن رنج ها را کم کند،یک ساعتی هم برای تفریح قرار دهد، ﴿إِنَّ أَصْحَابَ الْجَنَّةِ الْيوْمَ فِي شُغُلٍ فَاكِهُونَ﴾ حالا که وارد شدند، مشغول تفوه و تأنس و تفریحات سالم هستند.
یادی از حضرت امام خمینی ﴿قدس سره﴾
حضرت امام میفرمود، ما که طلبه بودیم، هیچ پنجشنبهی از ما رد نمیشد مگر اینکه به خارج از قم میرفتیم، یعنی در اطراف قم میرفتیم،مثلاً جمکران میرفتیم، خلاصه برای تفریح میرفتیم، میفرمود حتی اگر باران میآمد در همان اتاق خود برنامه را اجرا میکردیم،بحث علمی و بحث تاریخی و بحث اجتماعی میکردیم.
1، بنابراین؛ آقایان از تفریح سالم (که در آن تهمت و غیبت نباشد) غفلت نکنند ، چون گاهی سخن گفتن و خندیدن،بسیار برای طلبه حیات انگیز است،اینها را در قیامت ترس گرفته، آمدهاند به بهشت، ذوق زده شدهاند، فلذا خوشحال و متبسم و خندان هستند،﴿إِنَّ أَصْحَابَ الْجَنَّةِ الْيوْمَ فِي شُغُلٍ فَاكِهُونَ﴾ فاکه، یعنی کسی که با هم سخن میگویند و همدیگر را میخندانند.
2، ﴿هُمْ وَأَزْوَاجُهُمْ فِي ظِلَالٍ عَلَى الْأَرَائِكِ مُتَّكِئُونَ﴾ خودشان و همسران شان، کدام همسر؟ همسران مومن، و الا اگر همسر انسان مومن نباشد و هم عدل انسان نباشد، ممکن است مراد از این ازواج،همان ازواج دنیوی باشد، اما به شرط اینکه مومن باشد، احتمال هم دارد که اینها فرشته باشند، حور العین باشند،﴿هُمْ وَأَزْوَاجُهُمْ فِي ظِلَالٍ﴾ در سایه هستند، سایه درخت، سایهای هستند که نه هوار گرم است و نه سرد، زیر ساه درخت هستند که خودش لذت بخش است، نمیدانم که شما باغ رفتهاید یا نرفتهاید انسان اگر در یک باغی برود که دارای درخت های سر به فلک کشیده، آرام زیر سایه درخت بنشیند، واقعاً انسان خستگی در میکند.
3؛
﴿عَلَى الْأَرَائِكِ مُتَّكِئُونَ﴾ یک وقت میگوید:« علی السرائر»، سرائر جمع سریر است، اینجا متکئون نمیشود، کی متکئون میشود؟ گاهی انسان لم میدهد،لم دادن، در واقع نه دراز کش است که سرش را بگذارد زمین و نه نشسته است،بلکه بین نشستن و خوابیدن همان لم دادن است، به گونهای که پا را هم روی بگذارد، این را میگویند متکئ، متکیء تکیه دادن نیست،متکئ این است که سریری است به مقدار دو متر، انسان در آن «لم» میدهد، به گونهای که نه دراز کش است و نه نشسته،این را میگویند متکیء،
﴿هُمْ وَأَزْوَاجُهُمْ فِي ظِلَالٍ عَلَى الْأَرَائِكِ مُتَّكِئُونَ﴾ نمیگوید:« علی السرائر»، سرائر جمع سریر است، فلذا تکیه بردار نیست،»ارائک» جمع اریکه است،اریکه به آن تخت بلندی میگویند که انسان میتواند بخوابد و هم میتواند لم بدهد، یک بالشتی هم زیر دستش بگذارد و با همدیگر سخن بگوید، این نوع لم دادن و نشستن نشانه کمال نشاط و کمال فرح است، از اینجا ما آن آیه سوره یوسف را میفهمیم که میفرماید:
﴿ فَلَمَّا سَمِعَتْ بِمَكْرِهِنَّ أَرْسَلَتْ إِلَيهِنَّ وَأَعْتَدَتْ لَهُنَّ مُتَّكَأً وَآتَتْ كُلَّ وَاحِدَةٍ مِنْهُنَّ سِكِّينًا وَقَالَتِ اخْرُجْ عَلَيهِنَّ فَلَمَّا رَأَينَهُ أَكْبَرْنَهُ وَقَطَّعْنَ أَيدِيهُنَّ وَقُلْنَ حَاشَ لِلَّهِ مَا هَذَا بَشَرًا إِنْ هَذَا إِلَّا مَلَكٌ كَرِيمٌ﴾
[2]
.
هنگامي که (همسر عزيز) از فکر آنها باخبر شد، به سراغشان فرستاد (و از آنها دعوت کرد)؛ و براي آنها پشتي (گرانبها، و مجلس باشکوهي) فراهم ساخت؛ و به دست هر کدام، چاقويي (براي بريدن ميوه) داد؛ و در اين موقع (به يوسف) گفت: «وارد مجلس آنان شو!» هنگامي که چشمشان به او افتاد، او را بسيار بزرگ (و زيبا) شمردند؛ و (بيتوجه) دستهاي خود را بريدند؛ و گفتند: «منزه است خدا! اين بشر نيست؛ اين يک فرشته بزرگوار است!
متکئاً، متکئاً به معنای تکیه گاه نیست، باید همان گونه که معنا کردم، معنا کنید،متکئاً که این زنها هم روی این اریکه بنشینند، لم بدهند و یک مرتبه یوسف وارد مجلس بشود.
دوم؛﴿هُمْ وَأَزْوَاجُهُمْ فِي ظِلَالٍ ﴾.
سوم؛ ﴿عَلَى الْأَرَائِكِ مُتَّكِئُونَ﴾ بر اریکه هستند و به صورت اتکاء،نشانه کمال آرامش، کی انسان آرامش پیدا میکند؟ موقعی که لم بدهد و پا ها را هم روی با بگذارد و یک بالشتی هم زیر دستش باشد ،این نشانه کمال آرامش روحی و بدنی است.
چهارم: ﴿لَهُمْ فِيهَا فَاكِهَةٌ ﴾ از این طرف با هم انس می گیرند، زنان شان هم همراه شان است، روی تخت بلند لم دادهاند و با هم سخن میگویند، براي آنها ميوه بسيار لذتبخشي هم است. چرا نمیگوید: «و لهم طعام»؟ چون وقت طعام نیست،اگر وقت طعام باشد، طعام میگوید، اما او الآن زیر سایه درخت سر به فلک کشیده نشسته است، هوا هم آرام، نه از پشه خبری است و نه از گرما و نه طوفان (مثلاً ساعت صبح) در اینجا احتیاج به میوه دارند﴿لَهُمْ فِيهَا فَاكِهَةٌ﴾ کلمهی فاکهة» را نکره آورده. چرا؟ چون نشانه عظمت است ﴿فَاكِهَةٌ﴾، یعنی فاکه عظیم و ارزشمند.
پنجم؛ آیا به اینجا تمام میشود، فرض کنید نشسته بودیم و انگور آوردند، به، انجیر آوردند؟ میگوید: نه، تمام نشد بلکه ﴿وَلَهُمْ مَا يدَّعُونَ﴾ یعنی هر چه دل شان بخواهد، برای آنها آماده است، حالا خدا میداند که انسان در آنجا چه قدر حریص میشود و چه چیز ها را میخواهد، تنها همین محدودی که در دنیا است و من و شما دیدهایم نیست،یا حتی زردالو هم نیست،به قول شاعر که میگوید:
گفت زردالو که من هم میوهام*** لیک افطار زنان بیوهام
البته تنها زردالو نیست، بلکه همه نوع میوه در آنجا وجود دارد،بالاتر اینکه. ﴿وَلَهُمْ مَا يدَّعُونَ﴾ یعنی هر چه بخواهند در اختيار آنان خواهد بود!
چه قدر زیباست:
اولاً، با همدیگر انس دارند.
ثانیاً، در اریکهای لم میدهند.
ثالثاً، همسران شان در کنار شان است.
رابعاً، میوه در برابر شان آماده است.
خامساً، هر چه بخواهند برای شان آماده میشود.
سادساً،﴿سَلَامٌ قَوْلًا مِنْ رَبٍّ رَحِيمٍ﴾.
یعنی یک چیز ششمی هم در آنجا است و سلام من الله﴿سَلَامٌ قَوْلًا مِنْ رَبٍّ رَحِيمٍ﴾، کسانی که در بهشت نشستهاند و تکیه نمودهاند، مشغول سخن گفتن و تفریح هستند، ندائی از آسمان میآید و خدا بر اینها سلام میفرستد، این دیگر بالاترین لذت و بالاترین مقام است برای بهشتیان.
خلاصه بالاترین کمال این است که انسان به جایی برسد که خدا سلام و درود بر او بفرستد، واقعاً این خیلی مقام بالاست. چون یک موقع رفیق به رفیق سلام می دهد،معلم به شاگرد، استاد دانشگاه به دانشجو، نخست وزیر به رعیت،یک موقع پیغمبر و امام به شما سلام می دهد، یک موقع خدا سلام و درود بر شما میفرستد، این بالاترین مرتبه است، درود بر شما از جانب خدا، کدام خدا؟ ﴿قَوْلًا مِنْ رَبٍّ رَحِيمٍ﴾.مردم خیال میکنند که بهشت فقط یک متاع جسمانی است و حال آنکه این گونه نیست، بلکه هم نعمت های جسمانی در آنجا هست و هم نعمت های معنوی و روحانی، که یکی از آن نعمت های روحانی و معنوی همین سلام خداست بر بهشتیان، یعنی یک مرتبه میبینند که از عالم بالا سلام و درود بر آنها فرستاده میشود.
اما اینکه این سلام چه رقم میرسد؟ در شکل نور است یا غیر نور است؟ این خصوصیاتش برای ما روشن نیست.
خلاصه اینکه خدا درود بر ما میفرستد،این بالاترین و عالی ترین نعمت است.
در اینجا شش ویژگی از ویژگیهای اهل جنت و بهشت را گفته است، البته منحصر به اینها نیست، منتها در این چند آیه مبارکه فقط به همین مقدار اکتفا کرده است و الا ویژگی ها اهل بهشت خیلی بالاتر و برتر از این است که در این چند آیه آمده است.
یادی از امام علی ﴿علیه السلام﴾
«علی الظاهر» روز بیستم ماه مبارک رمضان مردم کوفه در کنار خانه علی (علیه السلام) جمع شدند و با اصرار گفتند حتما باید ابن ملجم امروز اعدام بشود.
«آقا امیر المومین» حسن بن علی را فرستاد و فرمود به مردم بگویید که متفرق بشوند،کارش با من است، اگر زنده ماندم خودم میدانم که با او چه کنم،اما اگر زنده نماندم و با این ضربت از دنیا رفتم، نوبت به ورثه میرسند فلذا از مردم خواهش کنید که متفرق بشوند.
حسن بن علی از داخل خانه بیرون آمد و پیام امام ر ا رساند که آقا میفرماید اگر زنده ماندم کارش بامن و الا امرش مربوط به ورثه است،همه رفتند.
اما اصبغ نباته (که از اصحاب خاصش بود) نرفت، بلکه در جای خودش ماند، حسن بن علی دو مرتبه از خانه بیرون آمد و دید که اصبغ نباته همچنان ایستاده است، فرمود مگر نشنیدی که چه گفتم و پیام پدر را رساندم،چرا نرفتی؟
«اصبغ» گفت: من دلم میخواهد در آخرین روزها از پدرت یک حدیثی بشنوم، حسن بن علی داخل خانه رفت که از پدر اجازه بگیرد، آن حضرت هم اجازه داد.
اصبغ رفت و در کنار بستر امام (علیه السلام) نشست، میگوید دیدم که آقا در بستر است، از شدت سم و آن ضربت یک پا را جمع میکند و یک پا را دراز مینماید، بعد فرمود: اصبغ! بنشین،دست خود را به دست من بده،من هم نشستم، حضرت فرمود در همین حالتی که شما بر من وارد شدید، من بر پیغمبر اکرم وارد شدم و او هم در بستر بیماری بود، عین همین حالت را داشت که من دارم، یعنی به صورت درازکش و در آستانه رفتن بود. پیغمبر به من فرمود: علی جان! برو مسجد، بگو: «الصلاة جامعة» تا مردم جمع بشوند، بالای منبر یک پله پایین تر از آنجایی که من مینشستم بنشین، و این پیام را به مردم برسان و آن پیام این بود: « ألا من عق والدیه فلعنة الله علیه»، هر کس عاق والدین بشود، خدا بر او لعنت کند. «ألا من أبق من موالیه فلعنة الله علیه»، هر غلامی که از مولایش فرار کند، لعنت خدا بر او باد، «أفلا من ظلم اجیراً فلعنة الله علیه» هر کس کارگر خود را ستم کند، لغنت خدا بر او باد.
من هم طبق دستور آن حضرت عمل کردم و در همان پله روی منبر نشستم، پیام پیغمبر را رساندم، مردم گفتند: علی جان! یعنی چه، مقصود پیغیمبر چیست؟
به بیان دیگر؛ در این شرائط این سه پیام مجمل یعنی چه؟ شما تفسیر اینها از پیغمبر برای ما بیاور، حضرت میگوید من رفتم و به پیغمبر عرض کردم که: یا رسول الله! من متن پیام شما را به مردم رساندم، ولی مردم قانع نشدند و میگویند باید پیغمبر آن را تفسیر کند، بعد حضرت یک انگشت اصبغ را در دستش گرفت و فرمود: پیغمبر هم همینطور انگشت مرا گرفت و فرمود: برو بالای منبر به مردم بگو، اگر من گفتم:« من عقّ والدیه فعلیه لعنة الله»، این والدین حسی را نگفتم،چون این را همه میدانند،بلکه والدین روحی را گفتم، فرمود: بگو؛ «أنا و أنت أبوا هذه الأمة»،من و تو پدران این امت هستیم،آنان تصور کرده بودند که پدر و مادر ظاهری و نسبی را میگوید،اما واقعش این است که مراد من این است: «یا أبالحسن ألا و إنّی و أنت أبوا هذهالأمة فمن عقّنا فلعنة ا لله علیه». اگر من گفتم هر غلامی گریز پا که از مولایش فرار کند، لعنت خدا بر او باد، این غلام ها و مولاهای ظاهری را نگفتم، بلکه مرادم این است و آن اینکة:« ألا و إنّی و أنت مولیا هذه الأمة»،من و تو مولای این امت هستیم، اینها اگر از ما بگریزند، لعنت خدا بر آنها باد، خداوند منان پیغمبر و علی را مولا قرار داده است، مراد از مولا من و تو هستیم.
اما مطلب سوم که گفتم هر کس کارگر را اذیت و ستم کند، لعنت خدا بر او باد، مرادم اجیر و کارگرهای ظاهری نیست،«ألا و إنّی و أنت أجیرا هذه الأمة»، من و تو اجیر های این امت هستیم، برای این امت کار کردیم، هر کس حق ما را ندهد، لعنت خدا بر او باد.
اصبغ بن نباته میگوید: علی ﴿علیه السلام﴾ این جمله را گفت،باز من حدیث دیگر خواستم، حدیث دیگر را هم گفت.
علی ﴿علیه السلام﴾ مظلوم قرن و عالم
واقعاً حضرت مظلوم قرن است و مظلوم عالم است، هنگامی که به کوفه به عنوان خلیفه مسلمین زمام امور مردم را به دست گرفته است تا هنگامی که میخواهد از دنیا برود، زندگی او فرقی نکرده است، سر تا پا برای ما اسوه است، همان گونه پیغمبر برای ما اسوه است، ایشان هم برای ما اسوه است فلذا میفرماید من وارد این شهر شما شدم با همین لباس، باید با همین لباس هم بیرون بروم. «فسلام الله علیه یوم ولد و یوم استشهد و یوم یبعث حیاً» .
[1]
یس/سوره36، آیه55
[2]
یوسف/سوره12، آیه31