موضوع: تفسیر سوره یس
﴿وَآيَةٌ لَّهُمُ اللَّيْلُ نَسْلَخُ مِنْهُ النَّهَارَ فَإِذَا هُم مُّظْلِمُونَ ﴿٣٧﴾ وَالشَّمْسُ تَجْرِي لِمُسْتَقَرٍّ لَّهَا ذَٰلِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ ﴿٣٨﴾ وَالْقَمَرَ قَدَّرْنَاهُ مَنَازِلَ حَتَّىٰ عَادَ كَالْعُرْجُونِ الْقَدِيمِ ﴿٣٩﴾ لَا الشَّمْسُ يَنبَغِي لَهَا أَن تُدْرِكَ الْقَمَرَ وَلَا اللَّيْلُ سَابِقُ النَّهَارِ وَكُلٌّ فِي فَلَكٍ يَسْبَحُونَ﴾.
عرض کردم که خلاق متعال در ضمن این چند آیه،یعنی از آیه سی و سه تا یا آیه چهل و شش، ده یا یازده برهان را برای ما مطرح می کند که از این براهین پی به قدرت او ببریم و شک در معاد نکنیم،تا کنون بحث های قرآن زمینی و سفلی بود، یعنی در زمین بحث میکرد،مثلاً در برهان اول گفت زمین مرده را زنده کردیم،بعداً مسئلهی زوجیت گیاهان و غیر گیاهان را مطرح کرد،هر چه بحث بود، بحث های زمینی و سلفی بود.
برهان سوم
اما از اینجا به بعد بالا میرود، در آسمان بحث میکند ﴿وَآيَةٌ لَّهُمُ اللَّيْلُ﴾ کلمهی ﴿ اللَّيْلُ﴾ مبتدای موخر است و « آيَةٌ» هم خبر مقدم آن میباشد که تقدیرش می شود:
﴿ اللَّيْلُ آيَةٌ لَّهُمُ﴾
در اینجا برهان سومش مسئله شب و روز است، برهان چهارم آفتاب است، برهان پنجم هم در باره قمر میباشد، پس فعلاً از زمین فارغ شدیم،میرویم به آسمان، اولین مسئلهای که مطرح میکند این است که میگوید ما روز را از جسد شب کندیم،یا اخراج کردیم ﴿وَآيَةٌ لَّهُمُ اللَّيْلُ نَسْلَخُ مِنْهُ النَّهَارَ فَإِذَا هُم مُّظْلِمُونَ﴾ ﴿٣٧﴾ کلمهی «سلخ» اگر با عن متعدی بشود، به معنای پوست کندن است،میگویند: «سلخت الإعابة عن الشاة».
آنجا که با عن متعدی بشود به معنای پوست کندن است، ولی آنجا که با من متعدی بشود مثل ما نحن فیه (که با من متعدی شده) به معنای اخراج است،﴿وَآيَةٌ لَّهُمُ اللَّيْلُ نَسْلَخُ مِنْهُ النَّهَارَ﴾ أی أخرجت النهار منه، یعنی روز را از شب بیرون کردیم، این آیه میرساند که اصل در این عالم شب است، تاریکی مسئله اول است، جثمان این دنیا را تاریکی گرفته است،نور برای این جهان جنبه عرضی دارد .چرا؟ چون وقتی با آفتاب که روبرو گردید میشود روز، و الا اگر زمین ما در مدار خورشید قرار نگیرد، همه کره ما تاریک است، تاریکی این کره در بیست و چهار ساعت یک مسئلهی مهم و یک مسئله اولی است،متن و اصلش تاریکی است،روشنی عارض است، ولذا میگویند همان گونه که لباس را از بدن میکنید یا لباس را از بدن بیرون میآورید،کأنّه این نهار یک لباسی است بر این شب، این لباس را در میآوریم، آن وقت است که شب ظاهر میشود: ﴿وَآيَةٌ لَّهُمُ اللَّيْلُ﴾ شب برای شما آیت است، به شرط اینکه این گونه معنا کنید، ﴿نَسْلَخُ مِنْهُ النَّهَارَ﴾، أی «نخرج مِنْهُ النَّهَارَ» روز را در میآوریم، روز یک لباسی بود که بر این شب پوشیده بود، ما این لباس را در میآوریم، شب خودش را نشان میدهد.
پس از این معلوم میشود که بدنهی دنیا تاریکی است، روشنی یک لباسی است که بر او پوشانده شده است، چرا بدنه دنیا تاریکی است؟ مادامی که اگر در مدار شمس قرار نگیرد، تاریکی است، اگر روشن میشود،مال خودش نیست،بلکه مال خارج است، از خارج آفتاب میتابد، روشن میشود.
پیغمبر اکرم درس نخوانده و مکتب نرفته،چگونه این حقیقت را بیان میکند؟ ﴿وَآيَةٌ لَّهُمُ اللَّيْلُ﴾ أی نخرج منه النار» در حقیقت ظلمت و تاریکی بدنهی این دنیاست، روشنی هم لباس این دنیاست، این لباس را که کندیم، ﴿فَإِذَا هُم مُّظْلِمُونَ﴾، به این « إِذَا» میگویند، «إذا» فجائیه، ﴿فَإِذَا هُم مُّظْلِمُونَ﴾ یعنی یک مرتبه تاریکی همه بلد را فرا میگیرد،این یک آیتی است برای شما که بدنه دنیا تاریکی است،گاهی روز میآید و بر بدنه سوار میشود،بعداً دو مرتبه این لباس را میکنیم،همان شب میماند.
نقل خاطره
خدا رحمت کند مرحوم آقا ضیاء الدین عراقی را که در حقیقت یکی از فحول علمای نجف در چند سال قبل بوده است، ایشان در سال یکهزار و شصت و یک هجری قمری فوت کرد (برابر با هزار و سیصد و بیست و یک شمسی) مرحوم اشراقی منبر رفت، مرحوم اشراقی در اینجا منبری اول قم بود ، ایشان اکثراً در حوزه منبر میرفت و در جای دیگر کمتر، ایشان همهاش در باره ضیا و نور صحبت کرد،نه اینکه این آقا که فوت کرده بود، اسمش هم ضیاء الدین بود، در باره ضیاء و نور بحث کرد، یکی از مراجع تقلید آن زمان اعتراض کرد و گفت همهاش در باره ضیاء و نور بحث کردی، اصلاً از ظلمت اسم نبردی،همانطور که نور و ضیاء برای ما نعمت است، ظلمت وشب هم برای ما نعمت است، چون اگر شب نباشد،همهاش روز باشد، زندگی فلج میشود، استراحت از بین میرود و ضمناً درخت ها میخشکد،همان گونه که نور برای ما برکت است، ظلمت هم برای ما برکت میباشد،یک مقدار هم در باره فوائد شب و فواید ظلمت سخن بگو ولذا قرآن میفرماید:
﴿ الْحَمْدُ لِلَّـهِ الَّذِي خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَجَعَلَ الظُّلُمَاتِ وَالنُّورَ﴾.
[1]
هردو را به خود نسبت میدهد، بعداً اعتراض نکن که خدا کجا و ظلمات کجا، باید نور را به خدا نسبت بدهید، نه ظلمات را، و حال آنکه این گونه نیست، بلکه هردو را به او نسبت بدهید، هم نور از جانب خداست و هم ظلمت،هم نور نعمت است و هم ظلمت، ولذا قرآن در آیات دیگر میفرماید:
﴿قُلْ أَرَأَيْتُمْ إِن جَعَلَ اللَّـهُ عَلَيْكُمُ اللَّيْلَ سَرْمَدًا إِلَىٰ يَوْمِ الْقِيَامَةِ مَنْ إِلَـٰهٌ غَيْرُ اللَّـهِ يَأْتِيكُم بِضِيَاءٍ أَفَلَا تَسْمَعُونَ *
قُلْ أَرَأَيْتُمْ إِن جَعَلَ اللَّـهُ عَلَيْكُمُ النَّهَارَ سَرْمَدًا إِلَىٰ يَوْمِ الْقِيَامَةِ مَنْ إِلَـٰهٌ غَيْرُ اللَّـهِ يَأْتِيكُم بِلَيْلٍ تَسْكُنُونَ فِيهِ أَفَلَا تُبْصِرُونَ *
وَمِن رَّحْمَتِهِ جَعَلَ لَكُمُ اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ لِتَسْكُنُوا فِيهِ وَلِتَبْتَغُوا مِن فَضْلِهِ وَلَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ﴾
[2]
.
بنابراین، هم شب نعمت است و هم روز،هم نور نعمت است و هم ظلمت ،شما ظلمت را به نامش نگاه نکنید،واقعیتش برای بشر یکنوع سکون و برای عالم آفرینش نعمت است، این خدای تو ﴿وَآيَةٌ لَّهُمُ﴾ بر این عباد،کدام عباد؟ ﴿يَا حَسْرَةً عَلَى الْعِبَادِ مَا يَأْتِيهِم مِّن رَّسُولٍ إِلَّا كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِئُونَ﴾ ﴿٣٠﴾ .
لیل، بدنه است،»نسلخ»، أی نخرج منه النهار، ﴿فَإِذَا هُم مُّظْلِمُونَ﴾.
آیا آن کس که مرتب این شب و روز را میآورد کیست؟ طبیعت است؟ یا اینکه یک دست دیگر؟ میلیون ها سال است که این شب و روز بر این جهان میتابد، تخلف هم نیست، دقیقاً حساب شده است،معلوم می شود که این خانه از خودش صاحب دارد، این شب و روزِ مرتب، پشت سرِ خود یک خالقِ عالم و آگاه دارد، از این پی ببرید که میتواند شما را روز قیامت دو مرتبه احیا کند.
قبل از آنکه برهان چهارم بیان کنم، این کلمه را عرض کنم، باید دانست که تعبیرات قرآن مختلف است، مثلاً گاهی میگوید:
﴿نَسْلَخُ مِنْهُ النَّهَارَ﴾، گاهی میگوید:
﴿يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهَارِ وَيُولِجُ النَّهَارَ فِي اللَّيْلِ﴾.
[3]
این تعبیرات قرآن است که بیان شد،
شب را در روز و روز را در شب وارد میکنیم.
گاهی میگوید:
﴿وَاخْتِلَافِ اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ﴾.
[4]
اختلاف یعنی چه؟ اختلاف، یعنی پشت سر هم آمدن، اختلاف، یعنی «یأتی هذا خلف هذا»، مبادا بالای منبر بگویید، یعنی شب و روز کم میشود،گاهی ده ساعت و گاهی هفده ساعت، این گونه نیست، اختلاف، یعنی« هذا خلیفة لهذا و ذاک خلیفة لهذا»، خدا در بیان این قدرت سه تعبیر دارد،گاهی می گوید:
﴿نَسْلَخُ مِنْهُ النَّهَارَ﴾، گاهی میگوید:
﴿يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهَارِ وَيُولِجُ النَّهَارَ فِي اللَّيْلِ﴾. و گاهی هم میفرماید:
﴿وَاخْتِلَافِ اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ﴾.
جانشین یکدیگر میشوند، همه اینها حاکی از این است که یک قدرتی است که این نظام آفرینش را اداره میکند.
برهان چهارم
برهان چهارم در باره قدرت خداست، قرآن میفرماید:
﴿وَالشَّمْسُ تَجْرِي لِمُسْتَقَرٍّ لَّهَا ذَٰلِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ﴾ ﴿٣٨﴾، «و الشمس» عطف است به کجا؟ چون
«و الشمس» مبتداست و عطف است به
«اللیل»، در لیل چه گفت؟
﴿وَآيَةٌ لَّهُمُ اللَّيْلُ﴾ و آیة لهم الشمس،همان جمله را بیاورید، «و آیة لهم اللیل» بگویید: و آیة لهم الشمس،
﴿وَالشَّمْسُ تَجْرِي﴾ این خورشید جریان دارد،چرا نمیگوید: «والشمس تمشی»، که میگوید تجری؟ تمام کلمات قرآن نکته دارد، خدا در باره کشتی میگوید و تجری، الجواری، جواری را به کار میبرد، در اینجا هم کلمهی« تجری» را به کار برده است،
﴿الْفُلْكَ لِتَجْرِيَ فِي الْبَحْرِ بِأَمْرِهِ﴾
[5]
. شاید «العلم عند الله» کشتی هنگامی که در دریا راه میرود، همیشه بالا و پایین است،نه اینکه دریا موج دارد، سوار موج میشود، میآید پایین، دو مرتبه سوار موج میشود،میآید پایین،حرکتش این گونه است، شاید آفتاب هم در آسمان یک چنین حرکتی دارد، جریان است نه مشی، کأنّه در آنجا هم یکنوع فراز و نشیبی است، خورشید عیناً مانند فلک و کشتی جریان دارد،جریانش به صورت بالا و پایین است، از اینکه قرآن کلمهی «تجری» را به کار برده نه کلمهی تمشی را، «یذهب» را به کار نبرده بلکه تجری را به کار برده، در کشتی هم کلمه ی« تجری» را به کار برده، بگوییم عیناً رفتن خورشید نیز مانند رفتن کشتی است،همان گونه که کشتی هی بالا و پایین میرود، خورشید نیز در عالم بالا یک چنین حرکتی دارد
﴿وَالشَّمْسُ تَجْرِي﴾ تا کی؟
﴿لِمُسْتَقَرٍّ لَّهَا﴾ تا قرار گاه خودش، حرکت او محدود است تا به آن قرارگاه خود برسد، مادامی که به آن قرارگاه نرسیده در حال حرکت است،«مستقر» یعنی جایی که دیگر از حرکت باز میماند»«وَالشَّمْسُ» أی و آیة لهم الشمس تجری لمستقر لها، یعنی إلی مستقر لها،تا قرارگاهش.
حرکت خورشید از چه نوع حرکت است؟
حالا این حرکت کدام حرکت است؟ مفسرین در اینجا چند نوع حرکت برای خورشید بیان میکنند:
الف: برخی میگویند نظر خدا به همین حرکت ظاهری خورشید است، که دور زمین میگردد و میچرخد، البته در ظاهر خورشید از شرق بیرون میآید، میرود غرب و دو مرتبه برمیگردد به شرق، گاهی میگویند این حرکت ظاهری خورشید است که در نظر ما به دور زمین میگردد.
پاسخ احتمال
ولی این احتمال جواب دارد،جوابش این است که این حرکت،حرکت شمس نیست، بلکه این حرکت،حرکت زمین است، یعنی زمین است که دور خودش میگردد،قهراً نصفش روشن است و نصف دیگرش تاریک،اگر بگوییم مقصود از حرکت شمس،حرکت ظاهری است، آن موقع «تجری» از قبیل مجاز در اسناد میشود، مثل «أنبت الربیع البقل»، این جریان،جریان خورشید نیست، شب و روزی که الآن ما هستیم،نتیجه حرکت زمین است به دور خودش،آفتاب بالاست، نصفش همیشه روشن،نصفش همیشه تاریک، میچرخد،همیشه نصفش روشن است و همیشه نصفش تاریک، اگر این باشد،باید بگوید:« و الأرض تجری» و حال آنکه میگوید «و الشمس تجری»، باید جریان، جریان شمس باشد.
ب: گاهی میگویند مراد از این جریان، مثلاً یک خط استوائی را فرض کنید، خط موهوم که از شرق بیاید به غرب، از زیر زمین هم رد بشود،کره زمین را به دو قسمت تقسیم میکند،قسمت شمالی و قسمت جنوبی، که از این خط استواء تا قطب، نود درجه است، از این خط استوا تا قطب در ناحیه جنوب،نود درجه است، خورشید همیشه شش ماه در اعتدال شمالی است تا درجه بیست و سه میرود و سپس بر میگردد، باز دو مرتبه شش ماه هم در اعتدال جنوبی است، ولذا شش ماهی که در اینجا تابستان است، در آرژانتین زمستان است، شش ماهی که در اینجا زمستان است، در آنجا تابستان است، من خاطرم هست هنگامی که در آرژانتین رفتم،اینجا تابستان بود،وقتی به آنجا رفتم،دیدم بخاری را روشن کردهاند و هوا سرد است.
خلاصه میگویند خورشید دو حرکت دارد، از این خط استوا تا بیست و سه درجه میرود، البته به قطب نمیرسد، دو مرتبه بر میگردد به این خط، میشود در اعتدال شمالی، بهار و تابستان، بعد میآید در اعتدال جنوبی، بیست و سه درجه،برای آنها عبارت است از بهار و تابستان.
پاسخ احتمال دوم
این نظریه هم درست نیست. چرا؟ چون باز این حرکت،حرکت خورشید نیست، بلکه این حرکت زمین است، این مدار زمین چون کج است، این قسمت درست میشود، و الا آفتاب نه در مدار شمالی است و نه در مدار جنوبی، این زمین است که خودش را تطبیق میکند با آفتاب، بخشی شش ماه بهار و تابستان است و بخشی و هم پاییز و زمستان، این طرف هم بخشی بهار و تابستان، بخش دیگر زمستان و پاییز.
این در حقیقت کار زمین است که خودش را میچرخاند و مدارش کج است ولذا اعتدال شمالی به اعتدال جنوبی درست شده.
پس نباید بگوید : «و الشمس تجری»، بلکه باید بگوید: «و الأرض تجری».
پس این احتمال دوم هم درست نیست.
ج: احتمال دارد (العلم عند الله)،آقایان منجمین میگویند: خورشید با این مجرهای که هست، کهکشانی که هست، چون خورشید ما جزء از یک کهکشان است،این در حال حرکت است تا به یک نقطه خاصی، خدا میداند که آن نقطه خاص چیست؟ احتمال دارد که همین باشد، و «الشمس تجری»،با همان کهکشان،به یک نقطهای که «لمستقر لها»، که آن نقطه برای خورشید قرارگاه است، چرا قرارگاه است؟ چون دنیا برای ابد نیست، بلکه آخرت هم است،قیامت هم است،هر موقع به این مستقر رسید،»قامت القیامة» همان گونه که قرآن میفرماید:
﴿إِذَا وَقَعَتِ الْوَاقِعَةُ *
لَيْسَ لِوَقْعَتِهَا كَاذِبَةٌ﴾
[6]
اولی و دومی بعید است، اما سومی احتمال دارد که خورشید با همین مجرهای که است میگویند به یک نقطه معلومی در حال حرکت است، در هر ثانیه دوازده میل حرکت میکند،اما نقطه قوت این است،خورشیدی با این سنگینی،که هزاران برابر سنگینی زمین است، در فضا،بدون ستون،معلق در حال حرکت، این برنامه کار چه کسی است؟
شما نگاه کنید، وزن خورشید را با وزن زمین در نظر بگیرید، که هزاران برابر زمین دارای وزن است، این در هوا معلق و در حال حرکت،کوچکترین خللی هم در آن تا کنون نشان داده نشده است، آیا این خودش دلیل نیست که این خانه کد خدا دارد،این خانه صاحب خانه دارد ﴿وَالشَّمْسُ تَجْرِي لِمُسْتَقَرٍّ لَّهَا﴾
قرارگاه، بعد میگوید: ﴿ذَٰلِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ﴾
این برنامه خدای توانا، «عزیز» یعنی قدرتمند، «العلیم» یعنی آگاه.
سوال: چرا خداوند فرموده: ﴿ذَٰلِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ﴾ نفرمود ﴿ذَٰلِكَ تَقْدِيرُ الغفور الرحیم﴾ اما روی عزت و علم تکیه کرده است؟
اینها را میگویند فواصل آیات،کلمات آخر آیه را میگویند فواصل، در آخر شعر چه میگویند؟ قافیه. در سجع چه میگویند؟سجع، در قرآن نمیگویند قافیه و نمیگونید سجع،بلکه میگوید فواصل. این «العزیز العلیم» فاصل است، چرا این را آورده است؟
چون مناسبت دارد،فرض کنید شما می خواهید در باره بهشت صحبت کنید، باید چه بکنید؟ باید صورت شما، نگاه شما، حرف شما و حرکات دست شما بهشتی بشود، یعنی تبسم کنید،چشم ها را باز کنید، بهشت را مجسم کنید.
اما هنگامی که در باره بهشت میخواهید صحبت کنید، اگر اخم تان توی هم باشد،دندان را رویهم فشار بدهید و در باره بهشت صحبت کنید،این طرز صحبت کردن بر خلاف فصاحت است، زیرا فصاحت این است هنگامی که در باره بهشت صحبت میکنید، فضای سخن، فضای بهشتی باشد.
اما آنگاه که در باره دوزخ سخن میگویید، باید فضای سخن دوزخی باشد،اخمش تو هم،قیافه اش توهم کأنّه یک مجسمه جهنمی بشوید، قرآن هم هنگامی که میخواهد در باره قدرت سخن بگوید، چنین صحبت میکند و میماید:
﴿ذَٰلِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ﴾ این تقدیر خداوند قادر و داناست.
[1]
انعام/سوره6، آیه1
[2]
قصص/سوره28، آیه71
[3]
حج/سوره22، آیه61
[4]
جاثیه/سوره45، آیه5
[5]
ابراهیم/سوره14، آیه32
[6]
واقعه/سوره56، آیه1