92/04/29
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر سوره یس
« إِنِّي آمَنتُ بِرَبِّكُمْ فَاسْمَعُونِ ﴿٢٥﴾ قِيلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ قَالَ يَا لَيْتَ قَوْمِي يَعْلَمُونَ ﴿٢٦﴾ بِمَا غَفَرَ لِي رَبِّي وَجَعَلَنِي مِنَ الْمُكْرَمِينَ ﴿٢٧﴾ »
کشتن شدن حبیب نجار
قرآن مجید داستان سه نفر از انبیا و یا نمایندگان نبی را بیان می کنند که آنها به شهر انطاکیه آمدهاند تا مردم را دعوت به خدا پرستیکنند، ولی مردم آنجا عکس العمل بدی نشان دادند یک نفر بنام حبیب نجار (که ساکن اول شهر بود وگویا قبلاً به وسیله این سه نفر ایمان آورده بود) چون آیات و معجزاتی را از این سه نفر دیده بود و لذا به آنان ایمان آورده بود، از این معلوم میشود که ایشان یک انسان برجستهای در میان قوم خودش بوده و مقامی داشته، این آدم (حبیب نجار)شنید که قومش به اصطلاح علیه این سه نفر مؤامره و برنامه ریزی میکنند،از این رو،به شهر آمد واقوام خودش را نصحیت کرد،در آخر هم شعار داد که : « إِنِّي آمَنتُ بِرَبِّكُمْ فَاسْمَعُونِ»
اما اینکه بعداً چه شد؟ قرآن از این جهت ساکت است و چیزی در این رابطه نمیگوید، این آقا شعار داد، به دنبالش این است که:« قِيلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ ۖ قَالَ يَا لَيْتَ قَوْمِي يَعْلَمُونَ» گفت شد که: ای آقا (حبیب نجار)! وارد بهشت باش، چه ارتباطی است بین آن شعار و بین این آیه؟
شعار این است که: « إِنِّي آمَنتُ بِرَبِّكُمْ فَاسْمَعُونِ ﴿٢٥﴾ به دنبالش میگوید:« قِيلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ »ۖ برو بهشت، این هم بهشت رفت و از آنجا پیام فرستاد:« قَالَ يَا لَيْتَ قَوْمِي يَعْلَمُونَ»
چه ارتباطی بینهما هست؟
مرحوم آیة الله بروجردی در درس خود این جمله را بیان کرد و فرمود: قرآن منزل همه جزئیات را ذکر نمیکند، چیزهایی که از قرینه معلوم است، آنها را حذف میکند زیرا کتاب داستان نیست، پس معلوم میشود که بین آن جمله و این جمله یک حادثهای رخ داده،اینکه شعار داد و گفت:« إِنِّي آمَنتُ بِرَبِّكُمْ فَاسْمَعُونِ» جمعیت بر سر او ریختند،یک نفر در میان چند صد یا چند هزار نفر قرار گرفت، آنچه توان داشتند این مرد را زدند، باسنگ میزنند، با چوب میزنند، با آهن میزنند، خلاصه یک نفر است و در مقابل صدها بلکه هزاران نفر هستند،قهراً این آدم کشته شد،این جمله در وسط افتاده است. چرا؟ چون معلوم است، یعنی لازم نیست که قرآن تمام خصوصیات مطلب را بگوید،کأنّه چنین میگوید: « إِنِّي آمَنتُ بِرَبِّكُمْ فَاسْمَعُونِ» فاجتمع القوم علی قتله و ضربه و تمثیله،وقتی که کشته شد، خطاب به این آقا آمد و گفته شد که تو شهیدی و جایگاه شهدا هم بهشت است،« قِيلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ ۖ برو بهشت، ،کدام بهشت؟ نه آن بهشت اخروی، بلکه بهشت برزخی.
بهشت برزخی و بهشت اخروی
ما دوتا بهشت داریم، یکی بهشت برزخی که بین مرگ و قیامت است،« قِيلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ مسلماً مراد جنت اخروی نیست،چون جنت اخروی بعد از حساب و کتاب است،چون حسابی است، کتابی است و میزانی ، عبور از دوزخ است، بعداً میروند بهشت،این بهشت،بهشت اخروی است، « قِيلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ ۖ ،حالا که تو شهیدی،پس برو بهشت.چرا؟
«وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّـهِ أَمْوَاتًا ۚ بَلْ أَحْيَاءٌ عِندَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ ﴿١٦٩﴾ فَرِحِينَ بِمَا آتَاهُمُ اللَّـهُ مِن فَضْلِهِ وَيَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِينَ لَمْ يَلْحَقُوا بِهِم مِّنْ خَلْفِهِمْ أَلَّا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ ﴿١٧٠﴾ يَسْتَبْشِرُونَ بِنِعْمَةٍ مِّنَ اللَّـهِ وَفَضْلٍ وَأَنَّ اللَّـهَ لَا يُضِيعُ أَجْرَ الْمُؤْمِنِينَ ﴿١٧١﴾
مراد از « عِندَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ» یعنی «فی الجنّة»، مراد عند ربّهم، یعنی فی الجنّة، کدام جنت است؟ جنت برزخی، علاوه بر این، گناه کاران هم یک جهنم برزخی دارند، چرا؟ چون آیهای که در باره فرعون آمده این است که میفرماید: روزی فرا میرسد «النَّارُ يُعْرَضُونَ عَلَيْهَا غُدُوًّا وَعَشِيًّا ۖ وَيَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ أَدْخِلُوا آلَ فِرْعَوْنَ أَشَدَّ الْعَذَابِ»[1] بر آتش عرضه میشوند، پشت سرش میفرماید:« وَيَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ أَدْخِلُوا آلَ فِرْعَوْنَ أَشَدَّ الْعَذَابِ» اول میگوید: «النَّارُ يُعْرَضُونَ عَلَيْهَا غُدُوًّا وَعَشِيًّا» مراد از این نار، نار برزخی است، چرا؟ چون پشت سرش میفرماید: « وَيَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ أَدْخِلُوا آلَ فِرْعَوْنَ أَشَدَّ الْعَذَابِ».
پس معلوم میشود که ما بعد از مرگ، برزخ داریم، برزخ یا جنت است و یا اینکه دوزخ، ولذا در آن روایت است که:« القبر إمّا روضة من ریاض الجنّة أو حفرة من حفر النّیران»[2] . یا در کلام امام سجاد آمده است که:
«إنّ القبر روضة من ریاض الجنّة، أو حفرة من حفر النیران»[3] .
البته مراد از قبر، این قبر خاکی نیست، جسد هم در آنجا تمام است، انسان بعد از مرگ روحی دارد و جسد برزخی دارد، که با این جسد برزخی گاهی در بهشت است و گاهی در دوزخ، این در بهشت است، « قِيلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ ۖ آل فرعون هم در جهنم برزخی است، «النَّارُ يُعْرَضُونَ عَلَيْهَا غُدُوًّا وَعَشِيًّا کی؟ صبح و عصر،«و یوم القیامة» وارد آتش میشوند و لذا من این حدیث بر این تطبیق میکنم که: «القبر إمّا روضةمن ریاض الجنة» یعنی بهشت برزخی، «أو حفرة من حفر النار»، یعنی دوزخ برزخی.
بعضی از تفاسیر میگویند
در بعضی از تفاسیر نوشتهاند هنگامی که جمیعت بر سر این مرد ریختند که او را بزنند،او میگفت:« اللّهم اهدی قومی فإنّهم لا یعلمون» بندگان خدا چنین افرادی هستند که حتی نسبت به دشمنان هم دعا میکنند« اللّهم اهد قومی فإنّهم لا یعلمون»
البته این جمله را به پیغمبر اکرم هم نسبت دادهاند که ایشان در جنگ احد میفرمود: « اللّهم اهد قومی فإنّهم لا یعلمون»
مردان خدا نسبت به دشمنان هم یکنوع ترحم و خوش بینی دارند و حتی آنها را هم دعا میکنند، حالا اینکه خودشان لیاقت ندارند، این قصور در قابل است نه در فاعل « اللّهم اهد قومی فإنّهم لا یعلمون»
خلاصه او را آنقدر زدند که کشته شد او در وسط افتاده،چون روشن است، « قِيلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ ،هنگامی که وارد بهشت شد، از آنجا پیام فرستاد، پیامش این است:« قَالَ يَا لَيْتَ قَوْمِي يَعْلَمُونَ».
ای کاش این دشمنان من میدانستند که کشتن من چه قدر به نفع من تمام شده است، هر چند من لحاظاتی آزار و اذیت دیدم، ولی نهایت کارم بهشت شد ولذا از همان جا پیام میفرستد و می گوید: « قَالَ يَا لَيْتَ قَوْمِي يَعْلَمُونَ» چه پیامی میفرستد؟
«بِمَا غَفَرَ لِي رَبِّي وَجَعَلَنِي مِنَ الْمُكْرَمِينَ»
خدایم مرا بخشید «وَجَعَلَنِي مِنَ الْمُكْرَمِينَ»
وهابیت باید از این آیه درس بگیرند
شما از این آیه مبارکه باید علیه وهابیها بهره بگیرید،این وهابیهای که میخواهند واقعاً انبیا و اولیا را مانند یک انسان های عادی قرار دهند، باید از این آیه مبارکه درس بگیرند.
پیام وهابیت
وهابیت چند پیام دارند:
الف: در درجه اول پایین آوردن مقامات انبیا و اولیا است،تمام انبیا و اولیا را که قرآن بالا میبرد، اینها آنان را در حد یک انسان عادی و کمی بالاتر نگاه میکنند و میبینند.
الف: هر اثری از آثار اسلامی را از بین میبرند، تا هیچ اثری از اسلام نماند به گونهای که اگر بعد از هزار سال کسی بگوید روزی مردی برخاست و دعوت به اسلام کرد و دارای مکتبی بود، دارای اقوامی بود و دارای صحابهای بود،هیچ اثری از آنها نماند، و در نتیجه آئین اسلام تبدیل به یک افسانه بشود، چون چیزی که ازش اثر نماند، بعد ها به صورت افسانه میشود.
وهابیها میگویند وقتی انسان مرد ارتباطش با این جهان قطع میشود ولذا میگویند شما نباید به انبیا خطاب بکنید و حتی از آنها دعا بخواهید.چرا؟ چون مرگ آنان یک دیورای بین آنها و بین ما ایجاد میکند، از این رو، میگویند حتی نباید از انبیا دعا خواست،یا شفاعت خواست. چرا؟ چون ارتباط آنها با ما قطع شده است،کأنّه بین ما و آنان یک دیوار آهنین فاصله شده به گونهای که صدای ما را نمیشنوند، این آیه میگوید شما (وهابیها) اشتباه میکنید،این مرد از آن جهان پیام فرستاد: « قَالَ يَا لَيْتَ قَوْمِي يَعْلَمُونَ» معلوم میشود که از آنجا قوم خودش را میبیند و برای آنها پیام میفرستد، «بِمَا غَفَرَ لِي رَبِّي وَجَعَلَنِي مِنَ الْمُكْرَمِينَ».
اگر واقعاً با مردن رابطه انسان با این جهان قطع بشود، دیگر این پیام چه معنا دارد؟! نه تنها این آیه داریم، بلکه آن آیه دیگر داریم که میفرماید: «فَرِحِينَ بِمَا آتَاهُمُ اللَّـهُ مِن فَضْلِهِ وَيَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِينَ لَمْ يَلْحَقُوا بِهِم مِّنْ خَلْفِهِمْ أَلَّا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ»[4] .
شهدا هنگامی که به بهشت برزخی رفتند، از آنجا پیام میفرستند، پیام شان این است: وَيَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِينَ لَمْ يَلْحَقُوا بِهِم مِّنْ خَلْفِهِمْ أَلَّا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ».
پیام میفرستند که نترسید، با این وجود،چگونه میگویید که مرگ یک فاصله و یک سد سکندر است بین گذشتگان و بین موجودین در دنیا، هم در اینجا این پیام را میفرستد و هم در سوره مبارکه آل عمران
«وَيَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِينَ لَمْ يَلْحَقُوا بِهِم مِّنْ خَلْفِهِمْ أَلَّا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ»[5] .
شما هم اگر این راه را بروید، خوفی بر شما نیست.
بنابراین، بین انبیا و بین این جهان ارتباط است.
روایات چه میگویند؟
البته من فعلاً کار با روایات ندارم چون روایات در این زمینه فراوان است، پیغمبر اکرم در جنگ بدر، سران قریش را که سران کفر بودند، در یک چالهای ریخت، آنگاه بالای سر آنها آمد و به یک یک آنها خطاب کرد، که چه قوم بدی بودید،با من چه کردید، آیا آنچه که خدای من به من گفته بود، آن را حق یافتید؟
چند نفر از این جهال آمدند و گفتند:« یا رسول الله! أتکلّم أبدان البالیة» با این بدن های پوسیده سخن میگویید؟
فرمود شما نمیفهمید، اینها کمتر از شما نیستند، یعنی شما شنواتر از آنها نیستید، «ما أنتم بأسمع منهم»، آنها آنچه را که من میگویم میشنوند، این مطلب هم در صحیح بخاری است،هم در سیره ابن هشام و هم در جاهای دیگر.
جاهلان گفتند چرا با اینها سخن میگویید،چون اینها که نمیشنوند؟ حضرت فرمود:« ما أنتم بأسمع منهم» شما از اینها شنواتر نیستید،منتها آنها اجازه جواب ندارند و الا اگر به آنها اجازه داده میشد، حتماً جواب میدادند.
بنابراین، ارتباط ما با انبیا باقی است و هکذا ارتباط انبیا هم با ما باقی است، ولذا همه مسلمانان در شبانه روز، پنج بار میگویند:« السلام علیک أیّها النبی و رحمة و برکاته» اگر ارتباط ما برقرار نیست، پس گفتن:« السلام علیک أیّها النبی» یعنی چه! ارتباط برقرار است، فلذا هم از آن طرف پیام میدهند « قَالَ يَا لَيْتَ قَوْمِي يَعْلَمُونَ بِمَا غَفَرَ لِي رَبِّي وَجَعَلَنِي مِنَ الْمُكْرَمِينَ»، هم از این طرف پیام بر آنها است، پیغمبر اکرم با اجساد بالیه سخن گفت، حتی فرمود شما زندگان از اینها شنواتر نیستید، پس ارتباط است.
بنابراین، اگر کنار قبر پیغمبر اکرم عرض می کنیم: «اشفع لنا عند الله» کاملاً مطابق قرآن است.
وهابیهای جاهل
متأسفانه وهابیها خیال میکنند که علامه دهر و یا افلاطون زمان هستند، و نیز خیال میکنند که خدا کلید بهشت و دوزخ را دست آنها داده، از این رو، هر که را بخواهند میگویند مومن است، هر که را بخواهند میگویند کافر است، یکی را به بهشت میفرستند و دیگری را به دوزخ، و حال آنکه این گونه نیست، یعنی خدا کلیدش را نه به شما داده و نه به ما، بلکه کلیدش را به قرآن داده،باید دید که قرآن کریم چه میگوید، چرا میگویید ارتباط قطع است، اگر ارتباط قطع است، پس چگونه از آنجا پیام میفرستد، پس چه گونه شهدا در سوره آل عمران پیام میفرستند؟
پیام فرستاد: بِمَا غَفَرَ لِي رَبِّي وَجَعَلَنِي مِنَ الْمُكْرَمِينَ».
سرنوشت آن سه نفر پیامبر چه شد؟
اما اینکه آن سه نفر پیامبر چه شدند؟
در قرآن کریم چیزی از آنها در میان نیست،تاریخ یک چیزهای میگوید، گاهی میگوید حبیب نجار که بوسیله آنها اسلام آورده بود، آمد قوم خودش را مشغول کرد، تا آنان خود شان را به جای امنی برسانند، یعنی تاکتیک بود که با قوم خودش سخن بگوید، تا آن سه نفر بتوانند به جای امنی بروند، بعضی از مفسرین چنین میگویند، اما بعضی دیگر میگویند: ملک حکم کرد که حتی آنان را هم مثل آن یک نفر (حبیب نجار) بکشند و کشتند،»العلم عند الله».
آنچه که برای ما مهم است، شجاعت این سه نفر و پیام های این مرد (حبیب نجار) میباشد.
در هرصورت حادثه تمام شد، کسانی که خیال میکنند مظلوم را که کشتند،کار تمام است، صبر کن، نتیجه را میبینید، مثلاً شیخ حسن شحاته را کشتن کار آسانی نیست، ایشان در پنج سالگی حافظ قرآن است، کشتن این مرد،جنازه این مرد و کشیدن آن در خیابان،هتک حرمت است،آسمان نسبت به این کار عکس العمل نشان میدهد، جناب مرسی و اخوان بعد از دو روز سقوط کردند، حالا من نمیگویم حق و باطل کدام است،عکس العمل کار را دیدند که آن شهید راه خدا، خونش هدر نیست،بنگرید و بفهمید که در دوران حکومت شما که خود را اخوان مسلمین می نامید،مسلمانان را چه گونه میکشند و شما عکس العمل نشان نمیدهید،فقط میگویید یک جمعیت حقیقت یاب معین کردیم،تا حقیقت را بیابند، که هیچ وقت هم نخواهند یافت،خیال میکنند که کار تمام است، عکس العمل را دیدند، من طرفدار این طرف یا آن طرف نیستم،بلکه میخواهم در برابر مظلوم سکوت کردن اثر دارد هر چند حکومت ما، حکومت حق باشد، خدا میگوید چه شد،این آقا را کشتند، چیزی نگذشت که آثار خون این شهید خودش را نشان داد «وَمَا أَنزَلْنَا عَلَىٰ قَوْمِهِ مِن بَعْدِهِ مِن جُندٍ مِّنَ السَّمَاءِ وَمَا كُنَّا مُنزِلِينَ» ﴿٢٨﴾.
ما برای قوم ایشان که این آقا را کشتند، فرشته را نمیفرستیم که فرشتگان بیایند و این قوم را به درک بفرستند، نه این کار را نمیکنیم، چرا؟ چون اینها ارزش این کار را ندارند، که جبرئیل بیاید،میکائیل بیاید و ملائکه از آسمان بیاید و اینها را بکشند، اینها ارزش این کار را ندارند، بلکه با یک اشاره اینها سر به نیست میشوند «وَمَا أَنزَلْنَا عَلَىٰ قَوْمِهِ مِن بَعْدِهِ ».
ما بر قوم این آقای شهید، بعد از شهادتش نفرستادیم مِن جُندٍ مِّنَ السَّمَاءِ» وَمَا كُنَّا مُنزِلِينَ»
ملائکه بیایند، این صد ها و هزاران نفر را بکشند «وَمَا كُنَّا مُنزِلِينَ».
ما فرستادگان نیستیم، چرا؟ چون آنها کمتر از آن هستند که چنین کاری بکنیم، چه کردیم؟
« إِن كَانَتْ إِلَّا صَيْحَةً وَاحِدَةً»
ملائکه نمیخواهد، یک صدای آسمانی آن چنان لرزهای در وجود آنان به وجود آورد که آناً خاموش شدند، لازم نیست که ما فرشتگان را برای از بین بردن آنها نازل کنیم، بلکه همان یک صیحه برای نابودی آنها کافی است.
کلمهی«« إِن» نافیه است،یعنی «ما كَانَتْ إِلَّا صَيْحَةً وَاحِدَةً فَإِذَا هُمْ خَامِدُونَ ﴿٢٩﴾»خاموش شدند و اجساد شان بر روی زمین افتاد، کأنه «لَمْ يَكُن شَيْئًا مَّذْكُورًا»[6] .
پرسش
خداوند میفرماید ما برای کشتن این قوم ملائکه را نمیفرستیم و حال آنکه خداوند منان در جنگ بدر این کار را کرد، یعنی ملائکه و فرشتگان را به کمک مسلمان ها فرستاد، حتی گاهی فرشتگان پاهای دشمنان را می زدند،پس چطور خدواند در اینجا میفرماید: «وَمَا أَنزَلْنَا عَلَىٰ قَوْمِهِ مِن بَعْدِهِ مِن جُندٍ مِّنَ السَّمَاءِ وَمَا كُنَّا مُنزِلِينَ» ﴿٢٨﴾،و حال آنکه در جنگ بدر فرشتگان را فرستاد؟
پاسخ
پاسخ این پرسش این است که مقامات فرق میکند، مقام پیغمبر اکرم با این شهید (حبیب نجار) فرق میکند،این شهید درست است که مقام دارد، اما اگر او را نسبت به پیغمبر اکرم بسنجیم، فاصله خیلی زیاد است ولذا به احترام پیغمبر اکرم میفرماید: ما فرشتگانی را فرستادیم:« إِذْ يُوحِي رَبُّكَ إِلَى الْمَلَائِكَةِ أَنِّي مَعَكُمْ فَثَبِّتُوا الَّذِينَ آمَنُوا ۚ سَأُلْقِي فِي قُلُوبِ الَّذِينَ كَفَرُوا الرُّعْبَ فَاضْرِبُوا فَوْقَ الْأَعْنَاقِ وَاضْرِبُوا مِنْهُمْ كُلَّ بَنَانٍ»[7] . «وَاضْرِبُوا مِنْهُمْ كُلَّ بَنَانٍ»
یعنی سر انگشتان آنها را بزنید.
خلاصه فرق است بین این شهید،اینجا باید فقط بی اعتنایی کرد، اعتنا به این قوم نکرد، بلکه باید با یک صیحه آسمانی آنها را خاموش کرد.
اما در جنگ بدر،پیغمبر اکرم است که غایت خلقت و افضل و خاتم انبیاست ولذا خداوند منان به احترام او، ملائکه را میفرستاد تا پیغمبر اکرم را یاری کنند.
بنابراین، تفاوت این دو موضع و دو نفر سبب میشود که در اینجا با یک صیحه آسمانی بکشد،یعنی ارزش آن را ندارند که ملائکه بیایند،اما در جنگ بدر که در حقیقت اسلام و شرک بهم گره خوردهاند، یعنی یا اسلام یا شرک، پیغمبر در صحنه جنگ است فلذا به احترام آن حضرت فرشتگان میآیند كَانَتْ إِلَّا صَيْحَةً وَاحِدَةً فَإِذَا هُمْ خَامِدُونَ﴿٢٩﴾».
آنگاه این آیه قرآن است که نه ربطی به شهید دارد و نه به ملائکه، بلکه خداوند میفرماید:« يَا حَسْرَةً عَلَى الْعِبَادِ ۚ مَا يَأْتِيهِم مِّن رَّسُولٍ إِلَّا كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِئُونَ» ﴿٣٠﴾.
افسوس بر این بندگان،خداوند اظهار تاسف میکند، افسوس بر این بندگان، چرا افسوس بر این بندگان؟ چون «مَا يَأْتِيهِم مِّن رَّسُولٍ إِلَّا كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِئُونَ» ﴿٣٠﴾.
زیرا هر پیغمبری که از طرف ما میآید، به جای اینکه به او ایمان بیاورند،او را مسخره میکنند، واقعاً جای افسوس و حسرت است.
مثال
مثلاً اگر کسی یک دبیرستان بسیار زیبایی را بسازد، مدیران شایستهای را برای آن قرار بدهد و معلمان ماهر و حاذق را هم برای آنجا انتخاب کند و صد نفر دانش آموز را هم بپذیرد، ولی این دانش آموزان درس نخوانند،بلکه همیشه مشغول بازی و کارهای دیگر باشند. در اینجا مدیران مدرسه چه خواهند گفت؟ آیا غیر از اظهار تاسف و افسوس خوردن، چیز دیگر خواهند گفت؟ یا حسرة علی المحصلین، خواهند گفت:
افسوس بر این دانش آموزان و دانشجویان، چرا افسوس؟ چون به جای اینکه از چنین امکاناتی برای پیشرفت خود بهره گیری کنند،دنبال بازی و کارهای بیهوده میروند.
خداوند نیز با این زبان با ما سخن میگوید و میفرماید: من دنیا را آفریدم، مکتب دادم، مدیر مکتب فرستادم و...، به جای اینکه از این امکانات و مدیران درس بگیرید، آنان را مسخره میکنید و به سوی آنان سنگ پرانی میکنید، فحش میدهید و آنان را متهم میکنید،جا دارد که خداوند افسوس بخورد.
البته افسوس خداوند با افسوس ما فرق دارد، انسان اگر افسوس بخورد،دلش میسوزد و حالت سوزش در او پیدا می شود،ولی در خداوند سوزش نیست. چرا؟ چون در خداوند قانون کلی است که:
«خذ الغایات و اترک المبادی»، مبادی در خدا نیست، اما نتیجه است و آن این است که انسان بر این جمعیت نفرین کند که چه آدم های ناجوری هستید، این مکتب،این انبیا و این استادان، به جای اینکه از آنان درس یاد بگیرد، آنان را سنگ باران میکنید« يَا حَسْرَةً عَلَى الْعِبَادِ ».
افسوس بر این بندگان. چرا؟ چون «مَا يَأْتِيهِم مِّن رَّسُولٍ إِلَّا كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِئُونَ» ﴿٣٠﴾
هیچ پیامبر و رسولی نمیآید،مگر اینکه عکس العمل شان در برابر آنان این است که مسخره کنند.