موضوع: تفسیر سوره یس.
﴿اضْرِبْ لَهُم مَّثَلًا أَصْحَابَ الْقَرْيَةِ إِذْ جَاءَهَا الْمُرْسَلُونَ ﴿١٣﴾ إِذْ أَرْسَلْنَا إِلَيْهِمُ اثْنَيْنِ فَكَذَّبُوهُمَا فَعَزَّزْنَا بِثَالِثٍ فَقَالُوا إِنَّا إِلَيْكُم مُّرْسَلُونَ ﴿١٤﴾ قَالُوا مَا أَنتُمْ إِلَّا بَشَرٌ مِّثْلُنَا وَمَا أَنزَلَ الرَّحْمَـٰنُ مِن شَيْءٍ إِنْ أَنتُمْ إِلَّا تَكْذِبُونَ ﴿١٥﴾ قَالُوا رَبُّنَا يَعْلَمُ إِنَّا إِلَيْكُمْ لَمُرْسَلُونَ ﴿١٦﴾ وَمَا عَلَيْنَا إِلَّا الْبَلَاغُ الْمُبِينُ ﴿١٧﴾﴾.
گوشه نشینی با پیغمبری سازگار نیست
انبیای عظام، خصوصاً انبیایی که برای جهانیان مبعوث شدهاند، نمیتوانند تنها در یک نقطهای متمرکز بشوند، یعنی ناچارند برای انتشار دعوت خود افرادی را به اطراف بفرستند، تا دعوت این انبیا را در خارج پخش کنند.
آیا حضرت عیسی از پیغمبران اولو العزم بوده؟
حضرت عیسی (علی نبینا و آله و علیه السلام) بنابر بر قول مشهور پیغمبر اولوالعزم است،یعنی برای منطقه واحدی نیست، بلکه برای مناطق متعدد است، و لو در سوره صف میفرماید
: ﴿وَإِذْ قَالَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ يَا بَنِي إِسْرَائِيلَ إِنِّي رَسُولُ اللَّـهِ إِلَيْكُم مُّصَدِّقًا لِّمَا بَيْنَ يَدَيَّ مِنَ التَّوْرَاةِ وَمُبَشِّرًا بِرَسُولٍ يَأْتِي مِن بَعْدِي اسْمُهُ أَحْمَدُ ۖ فَلَمَّا جَاءَهُم بِالْبَيِّنَاتِ قَالُوا هَـٰذَا سِحْرٌ مُّبِين﴾.
[1]
ولو در اینجا می فرماید بنی اسرائیل،ولی اثبات شیء نفی ما عدا نمی کند، چون ممکن است هم رسول بنی اسرائیل باشد و هم رسول اقوام دیگر.
بنابراین، جناب عیسی در فلسطین است، اما مردمِ «انطاکیه» در شامات بت پرستند، باید ندای توحید را از فلسطین تا آخرین نقطهی شامات (که انطاکیه است) برساند،چون انطاکیه به این طرف تقریباً آخرین نقطهی شامات است، دو نفر را میفرستد که این دو نفر پیام توحید را برای آنان برسانند، خدا میفرماید داستان این دو رسول را به مردم بازگو کن، تا عبرت بگیرند، الآن که میخواهیم داستان این دو نفر را بگوییم، هم از یک نظر برای مومنان تقویت باشد و هم برای کافران عبرت.
﴿وَاضْرِبْ لَهُم مَّثَلًا أَصْحَابَ الْقَرْيَةِ إِذْ جَاءَهَا الْمُرْسَلُونَ﴾.
در جلسه قبل عرض کردم که ضرب المثل در قرآن غیر از ضرب المثلی است که در افهام و السنه مردم است، ضرب المثل،یعنی بیان حال،«و ضرب مثلاً، در آخر سوره یاسین
﴿وَضَرَبَ لَنَا مَثَلًا وَنَسِيَ خَلْقَهُ ۖ قَالَ مَن يُحْيِي الْعِظَامَ وَهِيَ رَمِيمٌ﴾
«ضرب لنا مثلاً» یعنی چه؟ یعنی استخوانی را آورد و آن را در آسمان پخش کرد ،ضرب لنا مثلاً ، أی بیّن لنا حال موضوع.
بنابراین، ﴿وَاضْرِبْ لَهُم مَّثَلًا أَصْحَابَ الْقَرْيَةِ﴾ ای پیغمبر اصحاب این قریه حال شان را به این مردم قریش بگو،کی؟ ﴿إِذْ جَاءَهَا الْمُرْسَلُونَ﴾ آنگاه که به آن قریه مرسلون آمدند،یعنی آن دو نفر، دو نفر از طرف پیغمبری (بنام مسیح) به انطاکیه آمدند،ضمیر ﴿جَاءَهَا﴾ بر میگردد به «قریة»، از قریة ساختمان، و از ضمیر اهلش مراد است و به این در اصطلاح اهل ادب میگویند که از مرجع یک چیز اراده شده و از آن ضمیری که به آن بر میگردد چیز دیگر. ﴿وَاضْرِبْ لَهُم مَّثَلًا أَصْحَابَ الْقَرْيَةِ﴾
أی أهل القریة،قریة،یعنی ساختمان ها،﴿إِذْ جَاءَهَا الْمُرْسَلُونَ﴾ ضمیر ﴿جَاءَهَا﴾ را اگر به قریه بر گردانیم، این استخدام است.
اما اگر به اصحاب بر گردانیم،استخدام نیست ﴿إِذْجَاءَهَا الْمُرْسَلُونَ﴾،حالا این دو نفر از طرف چه کسی آمده بودند؟
ظاهر آیه این است که خدا فرستاده است، ولی در شأن نزول میگویند از طرف خدا نبودهاند،بلکه از طرف مسیح بودهاند،اینها اوصیا بودهاند وفرستاده.
البته منافات ندارد که هم از جانب مسیح باشند و هم از جانب خدا، چون کار مسیح هم کار خداست، در حقیقت خدا گاهی فعل مباشری دارد و گاهی فعل تسبیبی دارد.
سخن بعضی از مفسرین
ولی بعضی از مفسرین میگویند این دو نفر واقعاً پیغمبر بودهاند،منتها مقام شان از حضرت عیسی کمتر بوده، مانند هارون، هارون وزیر موسی بود،اما پیغمبر هم بود.
بنابراین، این دو نفر یا اوصیا هستند برای مسیح یا پیغمبرانی بودهاند که از نظر درجه و مقام کمتر از حضرت مسیح بودهاند ﴿إِذْجَاءَهَا الْمُرْسَلُونَ﴾ کی؟ ﴿إِذْ أَرْسَلْنَا إِلَيْهِمُ (اصحاب قریة) اثْنَيْنِ (دو نفر، یعنی یوحنّا و شمعون) فَكَذَّبُوهُمَا فَعَزَّزْنَا بِثَالِثٍ فَقَالُوا إِنَّا إِلَيْكُم مُّرْسَلُونَ﴾ ﴿١٤﴾ ؟
هنگامی که آن دو نفر وارد قریه شدند، اهل قریه آن دو نفر را تکذیب کردند،خدا میفرماید: ما دست روی دست نگذاشتیم، بلکه کمک فرستادیم ﴿فَعَزَّزْنَا بِثَالِثٍ﴾، سومی را هم به عنوان کمک فرستادیم.
پس دو نفر اول میروند در انطاکیه، تکذیب میشوند،خبر میرسد که این دو نفر مورد پذیرش نشدهاند، سومی را خدا یا حضرت مسیح میفرستد، هنگامی که رسیدند: ﴿فَقَالُوا إِنَّا إِلَيْكُم مُّرْسَلُونَ﴾
گفتند ما از طرف خدا آمدهایم.
پرسش
چرا دراینجا میگویند: ﴿إِنَّا إِلَيْكُم مُّرْسَلُونَ﴾، اما بعد ها که مذاکره میکنند،در آنجا میگویند: ﴿قَالُوا رَبُّنَا يَعْلَمُ إِنَّا إِلَيْكُمْ لَمُرْسَلُونَ﴾ این همه تاکید میکنند، یعنی در اول و ابتدای مذاکره به صورت ساده و بدون تاکید یا تاکید کم، کلام خودشان را بیان میکنند و میگویند: ﴿إِنَّا إِلَيْكُم مُّرْسَلُونَ﴾ ما از جانب خدا آمدهایم،اما بعد ها که بین شان مذاکره و گفتگو شده،در آنجا میگویند:
﴿رَبُّنَا يَعْلَمُ إِنَّا إِلَيْكُمْ لَمُرْسَلُونَ﴾، یعنی جملهی ﴿رَبُّنَا يَعْلَمُ﴾ را هم به عنوان تاکید میآورند، علاوه بر آن، لام تاکید را هم به کلمهی
﴿مُّرْسَلُونَ﴾ اضافه میکند و میگوید: ﴿لَمُرْسَلُونَ﴾.
چرا اول بسیط سخن گفتند و بعداً به صورت موکد؟
پاسخ
زمخشری جواب میدهد و میگوید در اولی، اولین باراست که میخواهند مذاکره کنند، هنگامی که میخواهند برای اولین بار مذاکره کنند،خیلی به خودشان فشار نمیآورند و فقط میگویند ما از جانب خدا آمدهایم،
اما بعد ها که تکذیب شدند،ناچارند که اینها کلام خود را موکد کنند و بگویند:
﴿رَبُّنَا يَعْلَمُ إِنَّا إِلَيْكُمْ لَمُرْسَلُونَ﴾
این از بلاغت قرآن است،قرآنی که در بیست و سه سال نازل شده،در جنگ و گریزها دقت را ببین! آنجا که ابتدای مذاکره را نقل میکند ساده است،یعنی ﴿إِنَّا إِلَيْكُم مُّرْسَلُونَ﴾
ما از جانب خدا آمدهایم،بعدها که مردم قریه آنان را تکذیب میکنند که شما دروغ میگویید و از جانب خدا نیامدهاید، کلام خودشان را موکد میکنند و میگویند: ﴿قَالُوا رَبُّنَا يَعْلَمُ إِنَّا إِلَيْكُمْ لَمُرْسَلُونَ﴾
اینها که آمدند،باید دید که اهل قریه با اینها چه رقم رفتار کردهاند؟
ببینید اینها چه قدر جاهلند، اما رسولان خدا یا رسولان حضرت مسیح چه اندازه عاقلند،هنگامی که اینها گفتند:
﴿إِنَّا إِلَيْكُم مُّرْسَلُونَ﴾.
دوتا جواب دادند، بلکه سه تا جواب دادند:
1، ﴿قَالُوا مَا أَنتُمْ إِلَّا بَشَرٌ مِّثْلُنَا﴾.
مردم انطاکیه که مشرک بودند،در مقابل رسولان حضرت مسیح سه تا جواب دادند، جواب اول شان این بود که ﴿قَالُوا مَا أَنتُمْ إِلَّا بَشَرٌ مِّثْلُنَا﴾ شما نیستید بشری مگر مثل ما،پیغمبر باید ملک و فرشته باشد نه بشری مثل ما، بشر که پیغمبر نمیشود، پس شما هم مثل ما هستید و چیزی از ما زیاد ندارید.
ولی نمیدانند که پیغمبر اگر ملک و فرشته باشد به درد نمیخورد، باید «پیغمبر» همجنس این افراد باشد تا با اینها مذاکره بکند و حرف بزند،ملک و فرشته تناسبی با بشر ندارد،عقل شان نمیرسید.
علاوه براین، آیا اینها مگر نمیدانستند که خدا انبیا را فرستاده،مثلاً موسی را فرستاده و هکذا عیسی را فرستاده، لا اقل حضرت ابراهیم را که همه قبول داشتند،چون همه اینها عرب هستند، پس معلوم میشود که مغالطه میکنند و میخواهند در مقابل حق سنگ اندازی کنند، اول میگویند شما هم مثل ما بشرید، پیغمبر باید ملک و فرشته باشد و حال آنکه ملک و فرشته نمیتواند آن کاری را که همجنس انجام میدهد انجام بدهد،قرآن میفرماید:
﴿لَقَدْ جَاءَكُمْ رَسُولٌ مِّنْ أَنفُسِكُمْ﴾.
[2]
چرا میگوید ﴿مِّنْ أَنفُسِكُمْ﴾ چون زبان شما را بلد است، منطق و فرهنگ شما را بلد است، از کلک های شما آگاه است، یک پیغمبری است که از جنس شماست،همه چیز شما را میداند ولذا چنین پیغمبری بهتر میتواند شما را هدایت کند، اما ملک و فرشته نمیتواند هدایت کند.
علاوه براین، بشر با بشر فرق دارد، مثلاً ابن سینا هم بشر است،یک بشر عادی هم بشر است،آیا این دوتا یکی هستند؟ این بشر کجا و آن بشر کجا؟! ولذا در آن آیه میفرماید: من نیستم یک بشری مثل شما،منتها من با شما یک فرقی دارم و آن این است که :
﴿يُوحَىٰ إِلَيَّ﴾، تفاوت من با شما این است که به من وحی میشود ولذا نباید در سینما ها صورت شان را نشان داد، چرا؟ چون انبیا را از نظر بشریت میشود صورت شان را نشان داد، اما انبیا یک ظرفیت دیگری دارند و آن کدام است؟ با عالم بالا مربوط هستند ، این دیگر قابل ارائه و نشان دادن نیست ولذا اگر فیلم های از انبیا و اولیا میسازند،نباید چهره آنان را نشان بدهند، انبیا دارای دو جنبهاند، از یک جنبه بشری،
﴿قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِّثْلُكُمْ يُوحَىٰ إِلَيّ﴾.
[3]
تو به تاریکی علی را دیدهای
زین سبب غیری بر او بگزیدهای.
روستایی گاو در آخر ببست.
شیر،گاوش خورد و در جایش نشست
بنابراین،اولین مغالطه اینها این که:
﴿قَالُوا مَا أَنتُمْ إِلَّا بَشَرٌ مِّثْلُنَا﴾
از دو نظر باطل است:
اولاً، غیر بشر نمیتواند بشر را هدایت کند،.
ثایناً،بشر تا بشر فرق دارد، علی (علیه السلام) هم بشر است،اما با دیگر بشر ها فرق دارد.
2، ﴿وَمَا أَنزَلَ الرَّحْمَـٰنُ مِن شَيْءٍ﴾.
جواب دوم یا اشکال دوم شان این بود که اصلاً خدا چیزی به شما نگفته، پیغمبری را نفرستاده، حرف«ما» در «مَا أَنزَلَ» نافیه است،خدا هرگز پیغمبری را نفرستاده است، چرا کلمهی «رحمن» را به کار برده، نفرمود:
﴿ وَمَا أَنزَلَ الرَّحْیم مِن شَيْءٍ﴾؟
جوابش این است رحمن را که به کار برده به اعتبار دنیا و آخرت،چون در اینجا بحث آخرت هم است، فلذا کلمهی «رحمن» را به کار میبرد، رحیم فقط بخاطر دنیاست، رحمان دنیا و آخرت،چون در دنیا و آخرت مطرح است فلذا کلمهی رحمن را به کار میبرد.
﴿وَمَا أَنزَلَ الرَّحْمَـٰنُ مِن شَيْءٍ﴾
اندیشه های غلط
در عصر و زمان ما نیز یک فکر بدی پیدا شده است، وقتی از کسی بپرسیم چرا و به چه دلیل این حرف را میزنی؟
در پاسخ میگوید من چنین فکر میکنم،اینکه شما چنین فکر میکنی،این دلیل نمیشود که فکر شما صحیح باشد،مردم انطاکیه هم میگفتند ما چنین فکر میکنیم،یعنی اینکه خدا پیغمبری را نفرستاده، بعداً هم مارک میزنند.
3، ﴿إِنْ أَنتُمْ إِلَّا تَكْذِبُونَ﴾.
جواب سوم شان این است که شما نیستید مگر دروغ گویان، مارک دروغ به این رسولان زدند.
ببیند اول منکر میشوند که بشر پیغمبر بشود.
ثانیاً، میگویند ما فکر میکنیم که کسی را نفرستاده.
ثالثاً، میگویند شما نیستید مگر دروغ گویان، یعنی مارک دروغ به رسولان میزنند.
همیشه مصلحان در دنیا گرفتار این جاهل ها هستند، مصلحی که در ایران پیدا بشود یا در مصر پیدا بشود یا در جای دیگر جهان اسلام مانند افغانستان، پاکستان و ...، پیدا بشود، اولین مارک،مارک کذب است و دروغ و بی پایه، به سید جمال الدین افغانی که در مصر پیدا شد،این مارک را زدند، همچنین علما و بزرگانی که در حقیقت مصلح هستند، دشمنان که منافع شان را در حال غرق شدن میبینند،مارک دروغ به این مصلحان میزنند.
در هر صورت مشرکان سه دلیل آوردند.
اما این رسولان در مقابل آنها چه میگویند:
﴿قَالُوا رَبُّنَا يَعْلَمُ إِنَّا إِلَيْكُمْ لَمُرْسَلُونَ﴾
خدای ما شاهد است و میداند که ما به تحقیق از طرف او آمدهایم.
ممکن است یک نفر بگوید،شما ادعا کردید، آنها ادعا کردند که شما از طرف خدا نیامدهاید،این رسولان هم ادعا کردند که ما از طرف خدا آمدهایم، چرا حرف شما را قبول کنند، چون انبیا باید دارای معجزه و شگفتی های باشند تا رابطه اینها را با عالم بالا ثابت کند؟
جواب این اشکال در آیه آمده است، چون اینها دست خالی نیامده بودند،اینها رسولان حضرت مریم هستند، عیسی بن مریم چه میکرد؟
بیماران صعب العلاج را شفا میداد، احیای موتی میکرد،یعنی مرده ها را زنده میکرد،فلذا این سه نفر هم دارای یک چنین معجزاتی بودند.
بنابراین، فرق است بین ادعای آنها و بین ادعای اینها، ادعای آنها بی مدرک و بدون دلیل، اما ادعای اینها که گفتند: ﴿رَبُّنَا يَعْلَمُ إِنَّا إِلَيْكُمْ لَمُرْسَلُونَ﴾ دارای مدرک و دلیل، یعنی معجزه، معجزه شان این بود: ﴿وَمَا عَلَيْنَا إِلَّا الْبَلَاغُ الْمُبِينُ﴾ ما آمدهایم که پیام رسان مبین باشیم،پیام رسان مبین باید همراه پیام، قرینه،دلیل و مدرک داشته باشد، و الا اگر دست خالی بیایند، مردم خواهند گفت از کجا معلوم که شما راست بگویید، عیسی بن مریم در فلسطین است و شما در انطاکیه به سر میبرید،بین اینجا و آنجا صد ها کیلومتر فاصله است،﴿وَمَا عَلَيْنَا إِلَّا الْبَلَاغُ الْمُبِينُ﴾ یعنی همراه ما پیام مبین و آشکار است، پیام کی آشکار می شود؟
وقتی که آنچه را «منوب عنه» دارد باید «نائب» نیز همان را داشته باشد، «منوب عنه» که حضرت عیسی باشد چه داشت؟ بیماران صعب العلاج را معالجه میکرد، اینها هم دارای یک چنین قوه و قدرتی بودند که بیماران صعب العلاج را معالجه کنند، هر چند آیه صریحاً به این مطلب اشاره نمیکند، اما از قرائن معلوم است که خدا هر جا انبیا را بفرستد، با معجزات بیّن و دلایل روشن میفرستد، و الا اگر دست خالی بیایند، اینها حق داشتند که بگویند شما دروغ میگویید،حتما باید دارای براهین عظمی باشند تا بتوانند حرف خود را به کرسی بنشانند ﴿وَمَا عَلَيْنَا إِلَّا الْبَلَاغُ الْمُبِينُ﴾
کلمهی ﴿الْبَلَاغُ الْمُبِينُ﴾پیام آشکار، خود میرساند که اینها دارای معجزاتی بودهاند، چون پیام آشکار، کی آشکار میشود؟
وقتی که همراهش دلایلی باشد ولذا هنگامی که این افراد وارد قریه شدند- باید دانست که قریه به معنای ده و روستا نیست، بلکه به معنای آبادی است، به شهرهای بزرگ هم قریه میگویند،مصر در اصطلاح قرآن قریه است.
﴿وَاسْأَلِ الْقَرْيَةَ الَّتِي كُنَّا فِيهَا﴾.
[4]
اولاد یعقوب به یعقوب میگویند از قریه سوال کن، آن قریه کدام است؟ مصر، مصری با آن عظمت که فراعنه در آنجا حکومت میکردند- پس اینها حتماً دارای معجزات بودهاند وبلاغ المبین شاملش است، بلاغ مبین که آمد،اینها عاجز شدند، زیرا قبلاً میتوانستند بگویند که شما هم مثل ما بشرید و چیزی از ما زیاد نداردید و خدا چنین کاری را نکرده و شما دروغ میگویید.
اما وقتی که دست شان رو بشود و اینها دارای معجزات و کراماتی باشند که ثابت کند که اینها از طرف خدا هستند، برنامه عوض میشود،در آیات بعدی برنامه عوض شده است، یعنی «قوة المنطق» تبدیل میشود به «منطق القوة».
«قوة المنطق» مال انبیا و اولیاست، منطق شان قوی است،اما زورگویان منطق القوه ندارند،چه دارند؟ قوة المنطق، سر نیزه،کم کم در آیات بعدی قوة المنطق آنها را نشان میدهد که با زبان زور حرف میزنند و سخن میگویند،زبان رجم است و زبان کشتن، در جلسه آینده به این آیه خواهیم رسید که : ﴿قَالُوا إِنَّا تَطَيَّرْنَا بِكُمْ لَئِن لَّمْ تَنتَهُوا لَنَرْجُمَنَّكُمْ وَلَيَمَسَّنَّكُم مِّنَّا عَذَابٌ أَلِيمٌ ﴿١٨﴾ قَالُوا طَائِرُكُم مَّعَكُمْ أَئِن ذُكِّرْتُم بَلْ أَنتُمْ قَوْمٌ مُّسْرِفُونَ﴾.
برنامه خیلی فرق کرد، مرحله اول فقط مرحله حرف زدن بود، یعنی یک چیزی آنها میگفتند و یک چیزی هم اینها، اما وقتی که اینها (با ارائه معجزات خود شان) طرف مقابل را محکوم کردند،آنها هم برنامه را عوض کردند، منطق سر نیزه و زور را پیش کشیدند که در جسله آینده بیان خواهیم نمود.
[1]
صف/سوره61، آیه6
[2]
توبه/سوره9، آیه128
[3]
فصلت/سوره41، آیه6
[4]
یوسف/سوره12، آیه82