درس تفسیر آیت الله سبحانی

92/04/23

بسم الله الرحمن الرحیم

 موضوع: تفسیر سوره یس
 (وَجَعَلْنَا مِن بَيْنِ أَيْدِيهِمْ سَدًّا وَمِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا فَأَغْشَيْنَاهُمْ فَهُمْ لَا يُبْصِرُ‌ونَ ﴿٩﴾ وَسَوَاءٌ عَلَيْهِمْ أَأَنذَرْ‌تَهُمْ أَمْ لَمْ تُنذِرْ‌هُمْ لَا يُؤْمِنُون) ﴿١٠﴾
 در آیه قبلی یک بحثی باقی مانده، که باید آن را تکمیل کنیم، آیه قبل این است که: (إِنَّا جَعَلْنَا فِي أَعْنَاقِهِمْ أَغْلَالًا فَهِيَ إِلَى الْأَذْقَانِ فَهُم مُّقْمَحُونَ) ﴿٨﴾
 پرسش
 در این آیه مبارکه یک سوالی مطرح است و آن این است که خدا می‌فرماید،‌ما در گردن های آنها غل ها و حلقه های بزرگ را قرار دادیم، غل های بزرگ، (فَهِيَ إِلَى الْأَذْقَانِ) و این اغلال تا چانه‌های شان آمده است، (فَهُم مُّقْمَحُونَ) اگر خدا این کار را کرده است، پس با این وجود، گناه ابو سفیان ها و ابوجهل ها چیست، چون شما که می‌گویید: (إِنَّا جَعَلْنَا) ما قرار دادیم (فِي أَعْنَاقِهِمْ أَغْلَالًا) در گردن آنها، این غل با این زنجیر بسته می‌شود تا این ذقن، سر نمی‌تواند تکان بخورد فقط به بالا می‌نگرد، اگر خدا این کار را کرده، چه گناهی ابوسفیان و ابوجهل دارد؟
 در این باره جواب شما چیست؟
  در جلسه گذشته عرض کردیم که مراد از این «اغلال» همان عقاید باطل و اندیشه های باطل و خرافات است که به اصطلاح زندگی اینها را پر کرده بود، یعنی سراسر زندگی اینها را خرافات و عقیده های باطل تشکیل می‌دادند، به گونه‌ای که ‌اصلاً‌ نمی‌توانستند از این عقیده‌های باطل بیرون بیایند، اگر این گونه است، این کار مربوط است به خود قریش، پس چرا می‌گوید: (إِنَّا جَعَلْنَا فِي أَعْنَاقِهِمْ أَغْلَالًا).
  پس سوال دوتا شد:
 1،‌اگر مراد از این اغلال همان اندیشه ها و عقاید باطل است، این مربوط می‌‌شود به خود قریش فلذا ارتباطی به خداوند ندارد.
  2، و اگر واقعاً اغلال را خدا قرار داده، دیگر قریش، ابوسفیان و ابوجهل چه تقصیری دارند؟
  پاسخ
 ما دراینجا باید به یک نکته‌ای توجه کنیم، که گاهی ضلالت نتیجه عمل انسان است، خداوند انسان را گمراه می‌کند، اما این گمراهی نتیجه عمل خودش است، من در اینجا دوتا آیه می‌خوانم: (فَبِمَا نَقْضِهِم مِّيثَاقَهُمْ لَعَنَّاهُمْ وَجَعَلْنَا قُلُوبَهُمْ قَاسِيَةً) [1]
 .
  از آنجا که یهود پیمان خود را می‌شکستند، آنها را از رحمت خود دور کردیم و دل های آنها را قسی قرار دادیم،‌خدا می‌فرماید ما قرار دادیم،‌اما کار خدا قبلاً سببش خودِ یهود است،‌سببش چه بود؟
  (فَبِمَا نَقْضِهِم مِّيثَاقَهُمْ) یعنی مرتب پیمان می‌بستند و پیمان خود رامی‌شکستند، فلذا از رحمت ما دور شدند و نتیجه این شد که (لَعَنَّاهُمْ وَجَعَلْنَا قُلُوبَهُمْ قَاسِيَةً).
  این هم فعل خداست و هم فعل یهود، فعل یهود است،‌چون سبب خودِ یهود است، سببش چیه؟ سببش نقض پیمان آنان است، یعنی از بس که پیمان شکن بودند،این نتیجه عمل شان است.
  اما فعل خداست، چون وقتی خدا آنها را از رحمت خودش دور کرد، قهراً قلب انسان می‌شود قسی، کسانی که واقعاً سرباز سوری را می‌کشند و سپس جگرش را در می‌آورند ومی‌خورند، اینها ( وَجَعَلْنَا قُلُوبَهُمْ قَاسِيَةً)،‌اینها همان سنگ دل ها هستند، این سنگ دلیلی را خدا قرار داده است، اما سبب خود شان هستند، معلوم می‌شود که اینها مبدأ یک سلسله کار های زشتی هستند که هم خدا اینها را از رحمتش دور کرده است و هم دل های اینها را قسی قرار داده، به گونه‌ای که انسانی را می‌کشند و جگرش را هم می‌خورند، «آکلة الأکباد» در جهان فقط یک نفر را داشتیم و آن همسر ابوسفیان و مادر معاویه بود، یعنی هند جگر خوار، که در تاریخ هم اسمش به عنوان «آکلة الأکباد» باقی ماند، الآن این جمعیتی که در اطراف کشور سوریه جمع شده‌اند و این گونه عمل می‌کنند، «آکلة الأکباد» هستند، وَجَعَلْنَا قُلُوبَهُمْ قَاسِيَةً). چرا؟ چون سببش خود آنها است،‌آیه دیگر بخوانم: (فَلَمَّا زَاغُوا أَزَاغَ اللَّـهُ قُلُوبَهُمْ وَاللَّـهُ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفَاسِقِينَ) [2] . ، خدا آنها را از راه حق منحرف کرد، اما نه ابتداءً، بلکه قبلاً خود شان زمنیه را فراهم کرده بودند، خودشان منحرف شدند، ما هم رحمت خود را بر داشتیم، (أَزَاغَ اللَّـهُ قُلُوبَهُمْ)، دل های آنها به باطل میل کرد
 بنابراین، اگر کاری را خدا انجام می دهد، کاری که در حقیقت به ضرر بشر است، سببش خودش است، چون قرآن می فرماید: (فَبِمَا نَقْضِهِم مِّيثَاقَهُمْ لَعَنَّاهُمْ وَجَعَلْنَا قُلُوبَهُمْ قَاسِيَةً).
  ‌آیه دوم هم می‌فرماید: (فَلَمَّا زَاغُوا) چون خودشان میل به باطل کردند، ما هم رحمت خود را برداشتیم، (أَزَاغَ اللَّـهُ قُلُوبَهُمْ)، آیه مورد بحث هم از این قبیل است: (إِنَّا جَعَلْنَا فِي أَعْنَاقِهِمْ أَغْلَالًا فَهِيَ إِلَى الْأَذْقَانِ فَهُم مُّقْمَحُونَ) اما سببش خود آنها هستند، چرا؟ چون راه انبیا و اولیا را نرفتند، سراغ کاهن ها رفتند، سر تا پای زندگانی قریش اغلال است، یعنی یک رشته عقاید واندیشه های باطل است که هر انسانی با خرد و عقل می‌خندد.
 مثلاً، شخصی مانند ابوذر وقتی می‌خواهد در صحرا برای رفع حاجت ‌بروند،‌می‌گوید خوب نیست که خدای خود را با خود در دستشوئی ببرم خدایش را در مکانی می‌گذارد، آنگاه به احترام خدایش چند متر دور می‌رود تا رفع حجت کند، یک روز که چنین کرد، موقع آمدن دید که عجب یک روباهی از آنجا رد شده و این خدا را آلوده کرده، در همانجا که مغز ابوذر تکان خورد و با خود گفت:
 أربّ یبول الثعلبان برأسه *** لقد ذلّ من بالت علیه الثعالب
  بنابراین، اگر اینها سر تا پا خرافای شدند، سبب خودشان هستند،‌چون نرفتند سراغ انبیا، قهراً زندگی شان همین خرافات تشکیل داد،پس (إِنَّا جَعَلْنَا فِي أَعْنَاقِهِمْ أَغْلَالًا) ما قرار دادیم، اما سبب خودشان هستند، آقایانی که با منطق قرآن وارد باشند، منطق قرآن این است که خدا دوتا هدایت دارد، یک هدایتی دارد که همگانی است و حتی شامل فرعون و ابلیس هم می‌شود، یزید را هم می‌گیرد، یک رحمت همگانی دارد، یک دعوت همگانی و هدایت همگانی که مال همه بشر است، اگر بشر از این هدایت همگانی استفاده کرد، رحمت دوم شاملش می‌شود، اما اگر از این دعوت عمومی استفاده نکرد، شقاوت نصیبش می‌شود.
 مثال
 مثلاً،‌یک نفر از شما سوال می‌کند که من می‌خواهم حرم حضرت معصومه (سلام الله علیها) بروم،راه حرم کجاست؟ شما به او راه حرم را نشان می‌دهید، اگر این آدم به راهنمایی شما گوش داد، هدایت دوم هم شاملش می‌شود، اگر از هدایت اول بهره گرفت، هدایت دوم هم (که قول بقال است) ‌نصیبش می‌شود.
 ای بلند از وهم و قال و قیل من *** خاک بر فرق من و تمثیل من
 خدا انبیا را فرستاده که هدایت اول باشد، موسی را برای فرعون و غیر فرعون فرستاده است و هکذا پیامبر اسلام را برای قریش و غیر قریش فرستاد است، اگر کسی از قول موسی وپیغمبراسلام بهره گرفت، یک هدایت خصوصی هم نصیبش می‌شود.
 اما اگر از هدایت اول بهره نگرفت، هدایت خصوصی هم نصیبش نمی‌شود، این قانون کلی است.
  بنابراین، این فعل هم فعل خود اینهاست و هم فعل خدا، نکته‌ دوم
 من یک معنای دیگر هم می‌گویم و آن این است که: (إِنَّا جَعَلْنَا فِي أَعْنَاقِهِمْ) مربوط به دنیا نیست، بلکه مربوط است زندگی اخروی، یعنی در روز قیامت اینها را که محشور می‌کنیم در این حالت محشور می‌کنیم که غل درگردن اینهاست تا چانه، سر ها بالا، نمی‌توانند سر شان را به این طرف و آن طرف تکان بدهند، شاهد جمله ماضی است، کدام جمله ماضی؟(إِنَّا جَعَلْنَا) قرار دادیم، خدا کی قرار داده است؟ ‌می‌گویند در محقق الوقوع، فعل ماضی را به کار می‌برند،مانند (إِذَا وَقَعَتِ الْوَاقِعَةُ ، لَيْسَ لِوَقْعَتِهَا كَاذِبَة) [3] . که محقق الوقوع است.
 بنابراین، این آیه مبارکه دو معنا را پیدا کرد، اگر مربوط به دنیا باشد، مراد خرافاتی است که زندگانی اینها را گرفته و در جلسه پیش هم آیاتی را از سوره اعراف خواندم (وَيَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَ‌هُمْ وَالْأَغْلَالَ الَّتِي كَانَتْ عَلَيْهِمْ) [4]
 . ممکن است این آیه ناظر به آخرت باشد، باید هم باید بگوییم که: العلم عند الله.
  (وَجَعَلْنَا مِن بَيْنِ أَيْدِيهِمْ سَدًّا وَمِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا فَأَغْشَيْنَاهُمْ فَهُمْ لَا يُبْصِرُ‌ونَ ﴿٩﴾ وَسَوَاءٌ عَلَيْهِمْ أَأَنذَرْ‌تَهُمْ أَمْ لَمْ تُنذِرْ‌هُمْ لَا يُؤْمِنُونَ) ﴿١٠﴾ .
 در لغت عرب، به جلو می‌گویند: «بین أیدیهم»، به عقب هم می‌گویند: «و من خلفهم»، این کلمه فارسی بر نمی‌دارد، یعنی اگر کسی بخواهد این آیه را تحت اللفظی ترجمه کند غلط است،یعنی نمی‌توانیم بگوییم قرار دادیم میان دوتا دست شان سد، این ترجمه غلط است، باید لغات و الفاظ عرب را مثل خود شان معنا کنیم، ( مِن بَيْنِ أَيْدِيهِمْ)، یعنی جلو، یعنی پیش رو، نه میان دوتا دست، یعنی این کلمه کنایه از جلو روست،‌ (وَمِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا فَأَغْشَيْنَاهُمْ فَهُمْ لَا يُبْصِرُ‌ونَ)
 ‌چشم اینها را پرده پوشاندیم،(فَهُمْ لَا يُبْصِرُ‌ونَ)
  اگر به دنیا بزنیم همان گونه که آیه قبلی را به دنیا زدیم، این را هم به دنیا می‌زنیم،‌این افراد کافر که اصلاً توانایی شنیدن گفتار انبیا را ندارند،‌اولاً، غل در گردن دارند، سر شان هم بالاست، به گونه ای که نمی‌توانند سر شان را تکان بدهند، جلو هم سدی است که نمی‌توانند پیش بروند،پشت سرشان هم سدی است که نمی‌توانند عقب بروند، خیلی خوفناک و هولناک است، خدای نکرده اگر یک اسیری را بگیرند، غل و زنجیر بر گردنش ببندند تا چانه، که نتواند سرش را تکان بدهد و یک سد آهنی هم جلوش قرار بدهند و یک سدی آهنی هم عقبش، حالش چه گونه می‌شود؟ غیر از مرگ، نتیجه دیگری دارد؟ نه،
 می‌فرماید: این قریش در این دنیا یک چنین حالتی را دارند، یعنی سدی در جلوی شان است، سدی هم در پشت سر شان است.
 مراد از سدهائی از پیش و پس، چیست؟
  البته خدا می‌داند که مراد از این سد چیست؟
  ولی مفسرین می‌گویند: انسان از دو نوع ابزار بهره می‌گیرد:
 الف، گاهی ابزار باطنی بهره می‌گیرد و آن عبارت است از خرد و فطرت، خرد و فطرت ابزار باطنی انسان است.
  ب، ابزار خارجی، ابزار خارجی انسان عبارت است از انبیا،‌اولیا و قرآن، این جمعیت از هردو ابزار بهره نگرفتند،یعنی هم خرد و فطرت را عقب زدند و هم انبیا،‌اولیا و براهین را عقب زدند.
 به بیان دیگر هم در حقیقت از ابزار داخلی خود را محروم کردند،یعنی به فطرت گوش نکردند، چون فطرت انسان می‌گوید،‌این جهان بی خدا نیست، کشتی هر موقع به حالت طوفانی باشد،‌همه می‌گویند: یا الله، گوش به فطرت نکردند، گوش به حکم خرد هم نکردند، که این نظام نمی‌تواند بدون ناظم باشد، و هکذا به حرف انبیا هم گوش نکردند، خرد و فطرت یک ابزار شناخت است که از آن بهره نگرفتند و این شده سد برای شناخت، انبیا را گوش نکردند، آنهم یک سد دیگر شده است، آنهم از راه یافتن به واقع. (وَجَعَلْنَا مِن بَيْنِ أَيْدِيهِمْ سَدًّا وَمِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا فَأَغْشَيْنَاهُمْ) فَهُمْ لَا يُبْصِرُ‌ونَ) چشم آنان را پوشاندیم، (فَهُمْ لَا يُبْصِرُ‌ونَ).
  الإشکال، الإشکال، الجواب، الجواب.
 اشکال کدام بود؟ اشکال این بود که خدایا تو که این کار را کردی، (وَجَعَلْنَا مِن بَيْنِ أَيْدِيهِمْ سَدًّا وَمِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا فَأَغْشَيْنَاهُمْ فَهُمْ لَا يُبْصِرُ‌ونَ).
  پس اینها چه تقصیر دارند؟
 الجواب، الجواب، اگر این سد است، نتیجه اعمال خود شان است، چون حرف خرد و فطرت را گوش نکردند، قهراً میان آنها و واقعیات یک سدی پیش آمد، البته این سد،‌سد مادی نیست، بلکه سد معنوی است، انسانی که فطرت و خرد را زیر پا بگذارد، دیگر نمی‌تواند واقع را ببیند، همچنین حرف انبیا،‌اولیا و براهین حکما را کنار گذاردند،‌در واقع یک سدی بین خود و واقعیات ایجاد کردند.
 مثال
 فرض کنید جنابعالی یک پسری دارد، او را نصیحت می‌کنید، اگر نصیحت شما را گوش نکند، بین خود و واقعیات یک سدی ایجاد کرده که دیگر نخواهد دید، (وَجَعَلْنَا مِن بَيْنِ أَيْدِيهِمْ سَدًّا وَمِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا،‌الخ.) . چرا؟ به خاطر اعمال بدشان، (فَبِمَا نَقْضِهِم مِّيثَاقَهُمْ لَعَنَّاهُمْ وَجَعَلْنَا قُلُوبَهُمْ قَاسِيَةً)..
  آیه دوم می‌گوید: (فَلَمَّا زَاغُوا) چون خودشان میل به باطل کردند، ما هم رحمت خود را برداشتیم، (أَزَاغَ اللَّـهُ قُلُوبَهُمْ).
  خدا می‌فرماید این سد را من میان اینها هم پیش و هم پس ایجاد کردم، چرا؟
 بخاطر کارهای خود شان، نتیجه کار خود شان این سد است،‌کسی که از انبیا و اولیا بهره نگیرد،‌کسی که از فطرت بهره نگیرد،‌این فرد نمی‌تواند واقع را ببیند، قهراً در گمراهی واقع می‌شود. (بیان اول)
 ‌بیان دوم، ممکن است این آیه ناظر به عالم آخرت باشد،یعنی ‌ممکن است که در عالم آخرت یک چنین سدی بین آنها و ما باشد، احتمالش است، (العلم عند الله).
  بنابراین، (وَجَعَلْنَا مِن بَيْنِ أَيْدِيهِمْ سَدًّا وَمِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا فَأَغْشَيْنَاهُمْ فَهُمْ لَا يُبْصِرُ‌ونَ) هم احتمال دارد مربوط به دنیا باشد و هم احتمال دارد که ناظر به آخرت باشد نه دنیا،‌مراد از این سد، سد خاکی و سیمانی نیست، بلکه مراد سد معنوی است، اینکه واقع را نمی‌بینند، سد معنوی است که حقایق را نمی‌بینند،این بر اثر اعمال خودشان است،‌که ممکن است در آخرت در حیات اینها یک چنین سد باشد. آنگاه می‌فرماید:
 (وَسَوَاءٌ عَلَيْهِمْ أَأَنذَرْ‌تَهُمْ أَمْ لَمْ تُنذِرْ‌هُمْ لَا يُؤْمِنُونَ).
 ارتباط این آیه با آیه قبلی
  ارتباط این آیه با ماقبل چیه؟ حتماً آیات با هم مربوط هستند،‌ما فکر می‌کنیم که ارتباط ندارد، قطعاً ارتباط دارد و ارتباطش هم خیلی روشن است،‌چون آدمی که در خرافات غرق باشد، یعنی سراسر زندگی او را خرافات تشکیل بدهد، آدمی که بین او و واقعیات سدی باشد، چنین کسی را هر چند که در گوشش سور یس بخواند، اثری نداردر (وَسَوَاءٌ عَلَيْهِمْ أَأَنذَرْ‌تَهُمْ أَمْ لَمْ تُنذِرْ‌هُمْ لَا يُؤْمِنُونَ). چرا؟ چون شایستگی را از دست داده‌اند، گاهی می‌بینید وقتی یک مریضی را به بیمارستان می‌برند، او را نمی‌پذیرند. ‌چرا؟ می‌گویند بدن این مریض شایستگی پذیرش دوا و دارو را ندارد،‌این آدم باید آرام آرام جان بدهد و تمام کند،‌مادامی که در بدن آمادگی باشد،بیمارستان می‌پذیرد، اگر نباشد،‌رد می‌کند، این افراد آمادگی ندارند، هر چه هم بگوییم برای آنان اثر ندارد و به اصطلاح ایمان نمی‌آورند، یعنی ایمان بیار نیستند. مثل بیماری که قابلیت پذیرش در بیمارستان را از دست داده باشد،‌همان گونه که بیماری اگر قابلیت پذیرش را از دست داد، بیمارستان او را بر می‌گرداند، انبیا و اولیا هم از اینها مایوس‌اند،‌)وَسَوَاءٌ عَلَيْهِمْ أَأَنذَرْ‌تَهُمْ أَمْ لَمْ تُنذِرْ‌هُمْ لَا يُؤْمِنُونَ).
 نکته ادبی
 نکته‌ی ادبی این است که همیشه در نوشتن عربی بعد از کلمه‌ی «سواء» حرف «أم» را بیاورید نه «أو» را، یعنی آوردن «أو» غلط است. یعنی ابدا قابل ایمان آوردن نیستند.
 باز در اینجا شفاخانه و بیمارستان به درد این آدم‌ نمی‌خورد،اگر هزاران شفا خانه ببرند،‌فایده ندارد،‌حتی اگر ببرند به ضریح پیغمبر اکرم یا به ضریح امیر المؤمنان و سایر ائمه (علیهم السلام) ‌باز هم فایده ندارد،‌چرا؟ چون این آدم قابلیت حیات را از دست داده،بدنش ‌هیچ نوع آمادگی برای حیات ندارد، آمپول در او کارگر نیست، غذا به او بدهی،استفراغ می‌کند و بر می‌گرداند، هر کاری بکنید، فایده ندارد.
  روحیات انسان هم عیناً چنین است، یعنی یک آدمی اگر در گناه غرق شود، اصلاً قابل هدایت نیست، حتی گاهی افکارش هم عوض می‌شود، خوبی ها در نظرش بد جلوه می‌کند،بدی ها هم در نظرش می‌شود خوب. یک آیه مبارکه در قرآن هست که حضرت زینب آن را در مجلس عبید الله خواند. (ثُمَّ كَانَ عَاقِبَةَ الَّذِينَ أَسَاءُوا السُّوأَىٰ أَن كَذَّبُوا بِآيَاتِ اللَّـهِ وَكَانُوا بِهَا يَسْتَهْزِئُونَ) [5] .
 ‌انسان وقتی که غرق گناه باشد،‌کم کم خدا را هم انکار می‌کند.
 ولی اگر کمتر گناه کند،‌کم کم توبه می‌کند، اما اگر غرق در گناه شود و در بدی فرو رفته باشد، به گونه‌ای که تمام در های معرفت بر رویش بسته شود، این دیگر هدایت شدنی نیست. (أَن كَذَّبُوا بِآيَاتِ اللَّـهِ) فرعون،‌نمرود و یزید از این قبیل آدم ها هستند،‌اصلاً اینها آیات الهی را هم تکذیب می‌کردند، چرا؟ از بسکه گناه کرده‌اند فلذا مجسمه گناه شده‌اند ‌)وَسَوَاءٌ عَلَيْهِمْ أَأَنذَرْ‌تَهُمْ أَمْ لَمْ تُنذِرْ‌هُمْ لَا يُؤْمِنُونَ)
 کاملاً ارتباطش با آیه قبلی روشن است.
  چرا؟ چون ناظر به همان جمعیتی است که (إِنَّا جَعَلْنَا فِي أَعْنَاقِهِمْ أَغْلَالًا فَهِيَ إِلَى الْأَذْقَانِ فَهُم مُّقْمَحُونَ) جمعیتی که سد معنوی بین آنها و واقعیات قرار داده شده است، هر چه هم بگوییم چیزی نخواهند فهمید.
 


[1] مائده/سوره5، آیه13
[2] صف/سوره61، آیه5
[3] واقعه/سوره56، آیه1
[4] اعراف/سوره7، آیه157
[5] روم/سوره30، آیه10