درس خارج اصول آیت الله سبحانی

96/10/03

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: حجیّت خبر واحد[1] [2] و ادله ی قائلین به عدم حجیت

بحث در اشکال میرزای قمی[3] است که می فرماید: بحث در حجیّت خبر واحد در واقع بحث در وجود موضوع است یعنی آیا دلیل داریم یا نه و این بحث از مبادی تصوریه است. پاسخ هایی به این اشکال شده است که در جلسه ی گذشته بیان کردیم.

پاسخی که به نظر ما رسیده است این است: [4] در جلسه ی گذشته مشبه بهی را بیان کردیم و آن اینکه در فلسفه در فن اعلی که به آن امور عامه نیز می گویند چنین تقسیمی وجود دارد که می گویند: «الموجود اما واجب او ممکن و الممکن اما جوهر او عرض، و الجوهر اما عقل او نفس الی آخر». فلاسفه در مقابل سوفسطایی ها هستند که منکر هستی و وجود می باشند ولی فلاسفه قائل هستند که اصل اینکه هستی هست یقینی است و بعد در مورد تعینات آن سخن می گویند و آن اینکه این وجود گاه تعین می یابد به این که واجب باشد و گاه ممکن و ممکن تعین می یابد به اینکه گاه جوهر باشد و گاه عرض. همان طور که بحث از تعین ها بحث از وجود الموضوع نیست بلکه بحث از عوارض موجود است (زیرا «موجود» قطعا وجود دارد و بعد در عوارض آن بحث می کنیم) در ما نحن فیه نیز می گوییم: فقیه می داند که بین او خداوند حجت هایی وجود دارد اما تعینات این حجت برای ما روشن نیست. لذا بحث می کنیم که آیا «الحجة خبر الواحد» یعنی آیا حجت متعین به خبر واحد هست یا نه همچنین است در مورد «الحجة هو الشهرة» و هکذا. در تمام این موارد، اصل حجت قطعی است ولی در حدود و تعینات و قالب های آن حجت بحث می کنیم.

به تعبیر علمی تر، موضوع علم اصول، ادله ی اربعه نیست بلکه موضوع آن، «الحجة فی الفقه» می باشد. لازم نیست که اعراض همواره مادی باشد بلکه می تواند عقلی نیز باشد همان گونه که در ما نحن فیه چنین است.

ان قلت:[5] اگر حرف شما درست است که موضوع علم اصول، «الحجة فی الفقه» می باشد پس مسائل علم اصول را باید تغییر دارد و لذا نباید گفت: «خبر الواحد حجة» بلکه باید گفت: «الحجة خبر الواحد» و هکذا. این در حالی است که «حجت» موضوع نیست بلکه محمول است. لذا چرا اصولیون موضوع علم را در موضوع مسأله اخذ نکردند بلکه آن را در محمول مسأله اخذ کرده اند؟ این اشکال را امام قدس سره در درس آیت الله بروجردی مطرح کرد.

قلت:[6] برای تسهیل تعلیم همیشه اخص را موضوع قرار می دهند نه اعم را. لذا در فن اعلی نیز نمی گویند: «الموجود عقل» بلکه می گویند: «العقل موجود».

در هندسه نیز آنی که موضوع است عبارت است از «کم متصل» و باید گفت: «کم المتصل خط» ولی برای تسهیل می گویند: «الخط کم متصل» و هکذا.

 

المطلب الثالث: الاقوال فی المسألة[7]

در اینکه آیا خبر واحد حجت است یا نه، بین قدماء و بین متأخرین اختلاف است. قدماء غالبا قائل بودند که خبر واحد حجت نیست زیرا در زمانی زندگی می کردند که اخبار یا متواتر بود و یا متضافر و یا محفوف به قرائن بود. لذا نیازی به خبر واحد نداشتند.

علمدار این قول سید مرتضی و بعد شاگرد او ابن برّاج و بعد شاگرد شاگرد او طبرسی بود. به مرور زمان این قرائن از بین رفت.

گاه اهل سنت از ما این سؤال را مطرح می کنند که علم درایه ی شما در قرن ششم توسط علامه یا استاد و یا شاگرد او پیدا شده است که می گویند: اخبار یا صحیح است یا حسن یا موثق و یا ضعیف. چرا این علم در قرن ششم ایجاد شده است و حال آنکه علم درایه ی ما در قرن سوم بوده است.

پاسخ آن روشن است و آن اینکه روایات شیعه تا قبل از زمان علامه محفوف به قرائن و مفید علم بود لذا نیازی به بررسی سند نداشتند. ولی بعد از آنکه اصول اربع مائه از بین رفت و کتب اربعه روی کار آمد شیعه مجبور شد که علم درایه را پایه ریزی کند.

شیخ طوسی هرچند جزء آخرین افراد در قدماء است در کتاب عدة الاصول در حجیّت خبر واحد چهار[8] قول دارد:

     گاه می گوید که خبر قول ثقه حجت است.

     گاه می گوید که هر خبری حجت است مگر اینکه مطعون باشد یعنی ضعیف باشد. لذا صحیح و موثق و حسن و حتی خبر مهمل هم حجت می باشد.

     گاه می گوید که حتی مطعون هم اگر با قرینه همراه باشد حجت است.

     گاه می گوید که قول فاسق هم حجت است به شرط اینکه راوی از لحاظ زبان فاسق نباشد. (بر خلاف کتاب شهادت که قول فاسق را حجت نمی دانند.)

از زمان علامه به بعد کسی را نیافتیم که خبر واحد را حجت نداند.

 

قائلین به عدم حجیّت خبر واحد به سه[9] آیه استدلال کرده اند:

الآیة الاولی: ﴿إِنَّ الَّذینَ لا یؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ لَیسَمُّونَ الْمَلائِکةَ تَسْمِیةَ الْأُنْثى‌ وَ ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِنْ یتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ إِنَّ الظَّنَّ لا یغْنی‌ مِنَ الْحَقِّ شَیئاً[10]

در این آیه هم صغری ذکر شده است و هم کبری. خبر واحد نیز ظن آور است لذا نباید حجت باشد.

الآیة الثانیة: ﴿یا أَیهَا الَّذینَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا کثیراً مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ[11]

در این آیه فقط کبری ذکر شده است.

الآیة الثالثة: ﴿وَ لا تَقْفُ ما لَیسَ لَک بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ کلُّ أُولئِک کانَ عَنْهُ مَسْؤُلا[12]

﴿وَ لا تَقْفُ﴾ از ماده ی «قفی یقفوا» به معنای پیروی کردن است.

در دو آیه ی اول کلمه ی «ظنّ» وجود دارد و در آیه ی سوم سخن از «عدم علم» است.

دو پاسخ[13] از این آیات داده شده که پاسخ صحیحی نیست و بیانگر آن است که قبل و بعد این آیات مطالعه نشده است.

پاسخ اول این است که این آیات مربوط به اصول دین است و ما نیز قائل هستیم که در اصول دین خبر واحد حجت نیست. خبر واحد فقط در احکام حجت است.

نقول: آیه ی سوم عام است و هم اصول دین را شامل می شود و هم احکام را. حتی می توان گفت که آیه ی دوم نیز در مورد اخلاق است نه اصول دین.

پاسخ دوم[14] این است که عام تخصیص می خورد و مطلق نیز مقید می شود. بنا بر این می توان گفت که تبعیت کردن از ظن صحیح نیست مگر در خبر واحد.

نقول: بعضی از آیات و روایات آبی از تخصیص هستند و نمی توان آنها را تخصیص زد زیرا لحن آیه به گونه ای است که اگر آن را تخصیص بزنیم زشت می باشد. مانند اینکه کسی بگوید: «تمامی حرف های فلان فرد مزخرف و باطل است و نباید به آن گوش فرا داد مگر فلان حرف مزخرف او که می توانی به آن عمل کنی»!!!

آیات فوق هم آبی از تخصیص می باشد. این آیات فطرت ما را بیدار می کند و آن اینکه فطرت ما می گوید مادامی که دلیلی نباشد نباید کلامی را پذیرفت و به گفته ی شیخ الرئیس اگر کسی بی دلیل مطلبی را پذیرفت او از فطرت خود خارج شده است.

شیخ این مسأله را در تعادل و تراجیح مطرح می کند که روایاتی که می گوید آنچه بر خلاف کلام خداست زخرف است و نباید آنها را پذیرفت به گونه ای است که قابل تخصیص نیست. زیرا مثلا نمی توان گفت مگر فلان خبر واحد که آن را استثناء بپذیر.

فخر رازی[15] [16] نیز پاسخ دیگری داده است. او فرد شکاکی است و مسأله را به جای اینکه حل کند مورد شک قرار می دهد و می گوید: این آیات اگر دلیل بر عدم حجیّت خبر واحد باشد از وجودش عدم لازم می آید. یعنی این آیات، خودشان ظهور دارند و ظهور نیز از باب ظن است و شما با دلیل ظنی قائل هستید که ظن حجت نیست و این یا دور است و یا از وجودش عدم لازم می آید.

یلاحظ علیه: ما قبلا ثابت کردیم که دلالت ظواهر بر معانی خود جزء قطعیات می باشد. به همین دلیل من که در حال سخنرانی هستم همه می گویند که من قطع به مراد داریم. این توهین به قرآن است که بگوییم ظواهر قرآن ظنی است و دلالت آن بر مرادش ظنی می باشد. اعجاز قرآن به دو چیز است: زیبایی الفاظ و اتقان معانی. اگر دلالت قرآن بر معانی جزء ظواهر باشد اعجاز قرآن نیز ظنی می شود.

پاسخ چهارم[17] این است که باید ظن در قرآن را بررسی کرد. ظن در فلسفه و منطق به معنای «الطرف الراجح» است.

 

ان شاء الله در جلسه ی آینده ظن در قرآن[18] را بررسی خواهیم کرد.

 


[1] المبسوط في أُصول الفقه، الشيخ جعفر السبحاني، ج3، ص239.
[2] کفاية الاصول، الآخوند الخراساني، ج1، ص293.
[3] المبسوط في أُصول الفقه، الشيخ جعفر السبحاني، ج3، ص240.
[4] المبسوط في أُصول الفقه، الشيخ جعفر السبحاني، ج3، ص243.
[5] المبسوط في أُصول الفقه، الشيخ جعفر السبحاني، ج3، ص244.
[6] المبسوط في أُصول الفقه، الشيخ جعفر السبحاني، ج3، ص244.
[7] المبسوط في أُصول الفقه، الشيخ جعفر السبحاني، ج3، ص245.
[8] المبسوط في أُصول الفقه، الشيخ جعفر السبحاني، ج3، ص245.
[9] المبسوط في أُصول الفقه، الشيخ جعفر السبحاني، ج3، ص246.
[10] نجم/سوره53، آیه26 و 27.
[11] حجرات/سوره49، آیه12.
[12] اسراء/سوره17، آیه36.
[13] المبسوط في أُصول الفقه، الشيخ جعفر السبحاني، ج3، ص247.
[14] المبسوط في أُصول الفقه، الشيخ جعفر السبحاني، ج3، ص248.
[15] المبسوط في أُصول الفقه، الشيخ جعفر السبحاني، ج3، ص248.
[16] تفسیر الرازی، فخرالدین الرازي، ج20، ص341.
[17] المبسوط في أُصول الفقه، الشيخ جعفر السبحاني، ج3، ص248.
[18] المبسوط في أُصول الفقه، الشيخ جعفر السبحاني، ج3، ص249.