درس خارج اصول آیت الله سبحانی

96/02/25

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: آیه ی وصیت و خمس

بحث در آیه ی وصیت بر والدین و اقربین است: خداوند در سوره ی بقره می فرماید: ﴿كُتِبَ عَلَيْكُمْ إِذا حَضَرَ أَحَدَكُمُ‌ الْمَوْتُ‌ إِنْ تَرَكَ خَيْراً الْوَصِيَّةُ لِلْوالِدَيْنِ وَ الْأَقْرَبينَ بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَى الْمُتَّقينَ[1]

گفتیم که این آیه، آیه ی محکمی است زیرا اولا از از واژه ی ﴿كُتِبَ﴾ استفاده می کند که در عرب به معنای نقش در سنگ می باشد و بعدها نوشته های روی کاغذ را هم شامل شد. همچنین در انتهای آیه می فرماید: ﴿حَقًّا عَلَى الْمُتَّقينَ

کسانی که می خواهند این آیه را مخدوش کنند گاه می گویند که آیه ی مواریث ناسخ آن است و گاه می گویند که حدیث نبوی آن را نسخ می کند. بحث نسخ با آیه ی مواریث را ذکر کردیم و گفتیم که این استدلال به سه دلیل مخدوش است و اکنون به بحث در نسخ با سنت نبوی رسیده ایم.

این روایت را دو نفر نقل کرده اند: یکی ابو امامه ی باهلی است که اعرابی و بیابان نشین است (مراد از اعرابی، عرب نیست بلکه مراد کسی است که شهرنشین نیست و در بیابان زندگی می کند که به او کولی می گویند اکثر این افراد دور از منطق و اسلام بودند همان گونه که خداوند می فرماید: ﴿الْأَعْرابُ أَشَدُّ كُفْراً وَ نِفاقاً وَ أَجْدَرُ أَلاَّ يَعْلَمُوا حُدُودَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ عَلى‌ رَسُولِهِ[2] ) و در تمامی فقه فقط همین یک روایت را نقل کرده است. (این علامت آن است که این فرد، اهل نقل روایت نبوده است) او نقل می کند که رسول خدا (ص) در حجة الوداع سخنرانی می کرد و من هم در کنار شتر حضرت بودم و حتی مشاهده می کردم که شترش نشخوار می کند و رسول خدا (ص) فرمود: خداوند حقوق افراد را معین کرده و لا وصیة للوارث.

عین همین روایت را عمرو بن خارجة نقل کرده است که البته او اعرابی نیست ولی هر دوی آنها از صحابه اند.

اهل سنت نسبت به صحابه جرح و تعدیلی ندارند. تمامی روایاتی که در این مورد نقل شده است به همین دو نفر می رسد. مثلا پنج نفر از ابو امامه ی باهلی نقل می کند و از عمرو بن خارجه نیز پنج نفر نقل کرده اند. چون اهل سنت روایات صحابی را حجت می دانند در آن دو فرد نمی توان خدشه کرد ولی افراد بعدی را می توان مورد نقادی قرار داد و اگر کسی آنها را بررسی کند متوجه می شود که اسناد همه ی آنها مخدوش هستند.

به هر حال، این روایت نمی تواند ناسخ قرآن باشد زیرا:

اولا: مقام قرآن بسیار عظیم است زیرا کلام خداست و تمام کلمات و حروفش از وحی است و نمی توان با یک خبر واحد ظنی که در آن احتمال می رود که راویان آن اشتباه کرده باشند، کلام خداوند را نسخ کرد. مخصوصا که یک راوی اعرابی و بیابان نشین است و در مقابل قرآن کتابی است که ﴿كِتابٌ أُحْكِمَتْ‌ آياتُهُ[3]

در اصول خواندیم که نسخ قرآن با خبر واحد قطعا جایز نیست و فقط بحث است که آیا خبر واحد می تواند عموم آیه ی قرآن را تخصیص بزند یا نه و البته ما در تخصیص هم متوقف هستیم. البته با خبر متواتر و یا خبر واحد محفوف به قرائن می توان عموم قرآن را تخصیص زد.

ثانیا: حدود هشتاد هزار نفر یا بیشتر با رسول خدا (ص) در حجة الوداع همراه بودند. آنها هنوز به غدیر نیامده بودند که کم شوند زیرا بخشی در مکه ماندند و بخشی به یمن رفته بودند. حجة الوداع آخرین سفر رسول خدا (ص) بود که اعمال و مسائل حج را به افراد آموزش می داد و همه در فراگیری سخنان حضرت اهتمام داشتند. بر این اساس خطبه ی حجة الوداع را افراد بسیاری از شیعه و سنی نقل کرده اند حال چطور شده است که حدیث مزبور را فقط دو نفر نقل کرده اند؟ به همین دلیل است که صحیح مسلم و بخاری این حدیث را نقل نکرده است و این حدیث فقط در سنن نقل شده است و اعتبار سنن از صحاح کمتر است.

ثالثا: ائمه ی اهل بیت آیا در ردیف این دو نفر نیستند و حال آنکه اهل بیت آیه ی مزبور را محکم و غیر قابل نسخ می دانند.

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي نَصْرٍ عَنِ ابْنِ بُكَيْرٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنِ‌ الْوَصِيَّةِ لِلْوَارِثِ‌ فَقَالَ تَجُوزُ قَالَ ثُمَّ تَلَا هَذِهِ الْآيَةَ- إِنْ تَرَكَ خَيْراً الْوَصِيَّةُ لِلْوالِدَيْنِ وَ الْأَقْرَبِينَ‌[4]

ائمه ی اهل بیت عِدل قرآن می باشند و حکم به جواز می کنند.

 

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ أَبِي الْمَغْرَاءِ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ‌ الْوَصِيَّةِ لِلْوَارِثِ‌ فَقَالَ تَجُوزُ. [5]

ابو بصیر شاگرد امام صادق علیه السلام بوده است.

رابعا: این وجه موجب خاتمه دادن نزاع می شود و آن اینکه «ان التعارض فرع عدم الجمع بینهما» یعنی معارضه در جایی است که بین دو دلیل نتوانیم جمع کنیم ولی اگر بتوانیم جمع کنیم دیگر نوبت به تعارض نمی رسد. بر این اساس گفته اند که «الجمع مهما امکن اولی من الترک». البته شاید کلیت این عبارت را نتوان قبول کرد ولی همه جمع عرفی را قبول کرده اند.

بر این اساس می توان گفت که عدم جواز وصیت بر وارث در جایی است که مازاد بر ثلث باشد و سنی و شیعه اتفاق دارند که وصیت افزون بر ثلث باطل است. شاید رسول خدا (ص) فرموده بود که لا وصیة للوارث اذا کان ازید من الثلث ولی آن دو راوی آن قید اضافه را از حضرت نشنیده بودند.

گفته نشود که این، صرف یک احتمال است و قابل اهمیت نیست زیرا در پاسخ می گوییم. دارقطنی حدیث فوق را چنین نقل کرده است: عَنْ عَمْرِو بْنِ خَارِجَةَ قَالَ: خَطَبَنَا رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ بِمِنًى , فَقَالَ: «إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَجَلَّ قَدْ قَسَمَ لِكُلِّ إِنْسَانٍ نَصِيبَهُ مِنَ الْمِيرَاثِ فَلَا يَجُوزُ لِوَارِثٍ وَصِيَّةٌ إِلَّا مِنَ الثُّلُثِ.[6]

حدیث دارقطنی در واقع یک نوع فصل الخطاب است.

خامسا: آئین اسلام آئین فطرت است و با آفرینش بشر مطابق است و از این رو آئین خاتم نیز می باشد و چون فطرت، تغییر نمی کند، قطعا آئین اسلام هم عوض نمی شود. مرحوم طباطبایی و مرحوم مطهری در کتب خود اصرار دارند که این مطلب را ثابت کنند.

بر این اساس می گوییم که در زندگی بشر کم نیست کسانی که در شرف مرگ هستند و وارثانی دارند که برخی از آنها ضعیف و ناتوان هستند و بعضی قوی و توانا می باشند. میّت می خواهد قبل از مرگ نسبت به وارث ضعیف و ناتوان مبلغی را از ثلث خود اختصاص دهد تا زندگی او کمی تأمین شود. معنا ندارد بگوییم، اسلام جلوی این عمل را گرفته است. البته همان گونه که در آیه ی منعکس است، وصیت باید به معروف باشد یعنی نباید خلاف عرف باشد. مثلا نباید برای یک فرد پولدار وصیت به ثلث کرد.

 

آیه ی خمس: امروزه دشمنان شیعه خمس را مورد حمله قرار داده اند و گاه می گویند که دلیلی بر خمس در قرآن نیست و اگر هم باشد ائمه ی اهل بیت آن را برای شیعه مباح کرده اند. این بحث ها سیاسی و برای تضعیف حوزه ها می باشد زیرا حوزه ها از طریق همین خمس اداره می شود.

خداوند در سوره ی انفال می فرماید: ﴿وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْ‌ءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ‌ خُمُسَهُ‌ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي الْقُرْبى‌ وَ الْيَتامى‌ وَ الْمَساكينِ وَ ابْنِ السَّبيلِ إِنْ كُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللَّهِ وَ ما أَنْزَلْنا عَلى‌ عَبْدِنا يَوْمَ الْفُرْقانِ يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعانِ وَ اللَّهُ عَلى‌ كُلِّ شَيْ‌ءٍ قَديرٌ[7]

آیه ی دیگری که باید بحث شود آیه ی تمتع است. اهل سنت بعد از اعمال عمره، فورا لباس احرام را می پوشند و حال آنکه طبق نظر شیعه بین عمره و حج، باید مُحل شد.

مقدمه ی این آیه نیز محل بحث است آنجا که خداوند می فرماید: ﴿وَ أَتِمُّوا الْحَجَّ وَ الْعُمْرَةَ لِلَّه‌[8]

اهل سنت می گویند مراد این است که «فصّلوا بین الحج و العمرة» یعنی حج را در ذی حجة و شوال و ذی قعده بیاورید و عمره را در رجب انجام دهید.

 

اما آیه ی خمس: در کتاب های فقهی هر وقت از غنیمت سخن به میان آید مراد، غنائم حربی است. اگر چنین باشد خمس، دلیل قرآنی ندارد زیرا خمس ما همان ارباح مکاسب است. بنا بر این باید واژه ی «غنمتم» را در آیه ی فوق معنا کنیم. اهل سنت می گویند که چون در آیه ی از ﴿يَوْمَ الْفُرْقانِ که روز بدر است سخن به میان آمده است و این قرینه است که مراد، غنائم حربی است. ما خواهیم گفت که چنین نیست و مراد از غنیمت، کل ما افاد الناس من قلیل و کثیر می باشد.

مراد از «ذی القربی» نیز تمامی بستگان هستند و حال آنکه این عبارت در قرآن بر دو قسم است. اگر در کنارش «رسول» باشد مراد از آن ذی القربای رسول است و اگر چنین نباشد، مراد بستگان آن انسان می باشد. در آیه ی فوق «ذی القربی» در کنار رسول آمده است و بنا بر این مراد از آن ذی القربای رسول است نه همه ی بستگان.

در آیه ی ﴿قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى‌[9] کشاف و غیره گاه می گویند که مراد از آنها صله ی ارحام و نیکی به بستگان است. این در حالی است که این آیه از کلام رسول خدا (ص) سخن می گوید و همچنین مودة فی القربی باید استثناء از اجر رسالت باشد. بنا بر این باید مستثنی منه یک نوع تناسب با اجر و یک نوع ارتباطی با پیغمبر داشته باشد. اگر یک بیابانی برود با یک بیابانی دیگر صله ی ارحام کند این چه ارتباطی به پیغمبر و اجر رسالت دارد.

قهرا «یتامی و مساکین و ابن سبیل» همه یتامی و مساکین و ابن سبیل رسول می باشند.

 


[1] بقره/سوره2، آیه180.
[2] توبه/سوره9، آیه97.
[3] هود/سوره11، آیه1.
[4] الاصول من الکافی، شیخ کلینی، ج7، ص10، ط دار الکتب الاسلامیة.
[5] الاصول من الکافی، شیخ کلینی، ج7، ص9، ط دار الکتب الاسلامیة.
[6] سنن دارقطنی، ج5، ص268.
[7] انفال/سوره8، آیه41.
[8] بقره/سوره2، آیه196.
[9] شوری/سوره42، آیه23.