درس خارج اصول آیت الله سبحانی

96/02/24

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: آیه ی وصیت

خداوند در سوره ی بقره می فرماید: ﴿كُتِبَ عَلَيْكُمْ إِذا حَضَرَ أَحَدَكُمُ‌ الْمَوْتُ‌ إِنْ تَرَكَ خَيْراً الْوَصِيَّةُ لِلْوالِدَيْنِ وَ الْأَقْرَبينَ بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَى الْمُتَّقينَ[1]

هر جا که قرآن از واژه ی ﴿كُتِبَ﴾ استفاده می کند این علامت شدت وجود است. این لغت در عرب به معنای نقش در سنگ می باشد؛ سابقا که متن هایی را روی سنگ می نوشتند و به آن سنگ نوشته می گفتند، برای آن لفظ «کتب» را به کار می بردند ولی بعدها نوشته های روی کاغذ را هم شامل شد.

مراد از ﴿إِذا حَضَرَ أَحَدَكُمُ‌ الْمَوْتُ﴾ یعنی اگر علائم مرگ برای کسی آشکار شود و الا اگر مرگ حاضر شود انسان نمی تواند سخن بگوید و نمی تواند وصیت کند. مراد از علائم مرگ مثلا این است که کسی بیماری ای دارد که قطعا منجر به مرگ او می شود و یا پیر شده و دیگر توانایی لازم را از دست داده است.

البته این دلیل نیست که وصیت همیشه در این حالت باشد، در روایات آمده است که مؤمن نمی خوابد مگر اینکه وصیت او زیر سرش باشد. بنا بر این حتی در دوران جوانی هم خوب است انسان وصیت کند. به هر حال آیه مفهوم ندارد و فقط به یک صورت که همان صورت حضور مرگ است اشاره می کند و دلیل نمی شود که انسان در غیر حضور موت نباید وصیت کند. به عبارت دیگر، اثبات شیء نفی ما عدا نمی کند.

مردم از وصیت می ترسند و تصور می کنند که وصیت به معنای مرگ است و گاه جوانان وصیت نمی کنند تا اینکه بعضا مرگ ناگهانی به سراغ آنها می آید.

﴿إِنْ تَرَكَ خَيْراً﴾ یعنی اگر مال و ثروتی را از خود به جای می گذارد و الا اگر فقیر و بی پول باشد که وصیت به مال معنا ندارد. خداوند لفظ «خیر» را به معنای مال گرفته است و مال را خوب می داند. مالی که از راه حلال به دست آورده شود و در راه حلال نیز خرج شود چیز با ارزش و نیکی است. «خیر» در مقابل شر است و مراد در آیه ی مزبور مال است. مسجدها به وسیله ی مال ساخته می شود و به وسیله ی مال حوزه ها اداره می شود و کارخانه ها می چرخد.

﴿الْوَصِيَّةُ لِلْوالِدَيْنِ وَ الْأَقْرَبينَ﴾ وصیت یا برای والدین است که وارث هستند و یا برای اقربین که گاه وارث هستند و گاه نیستند. مثلا اگر کسی اولاد داشته باشد دیگر نوبت به عمو و دایی نمی رسد ولی اگر فرزند نداشته باشد آنها نیز ارث می برند.

﴿حَقًّا﴾ مفعول فعل مقدر است یعنی حقّ حقّا.

﴿عَلَى الْمُتَّقينَ﴾ یعنی این کار حقی برای با تقواها است که این کار را انجام دهند و این کار برای آنها امر باطلی نیست. تقوا را گاه به اتیان واجبات و اجتناب از محرمات معنا می کنند. حق این است که این معنا نتیجه ی تقوا است و تقوا در اصل به معنای سپر است یعنی انسان به گونه ای در می آید که شیطان در او اثر نمی کند و نتیجه ی آن انجام واجبات و ترک محرمات است و الا تقوا امری است وجودی نه عدمی.

لسان آیه حاوی تأکید است زیرا می گوید: ﴿حَقًّا عَلَى الْمُتَّقينَ

ظاهر آیه این است که کسی که مرگ را احساس می کند می تواند علاوه بر ارثیه ای که بر وارث می رسد چیزی از ثلث خود را نیز وصیت کند. زیرا هر کسی مالک ثلث مال خود می باشد و می تواند در مورد آن وصیت کند و نگذارد که به ارث برسد. آیه ی مزبور می گوید علاوه بر اینکه والدین از انسان ارث می برند انسان می تواند چیز زائدی را برای آنها و اقربین وصیت کند و بگوید که این مال را از ثلث من به آنها بدهید.

اشکال شده است که وصیت مزبور موجب می شود که در وراث عقده ایجاد شود که چرا به کسی بیشتر داده است و شارع مقدس به این کار راضی نیست که به برخی از ورثه ها بیشتر برسد و به بعضی کمتر.

پاسخ آن آسان است و آن اینکه وصیت کسی که وصیت می کند روی حساب و کتاب است مثلا اگر برای پدر و مادر خود وصیت می کند به سبب این است که آنها پیر هستند و به مال بیشتری احتیاج دارد و الا جوانان از ورثه می توانند کار کنند تا مال بیشتری به دست آورند. این نوع وصیت ها نه تنها ایجاد عقده نمی کند بلکه یک نوع دلگرمی در میان وراث ایجاد می کند. به همین دلیل است که خداوند در آیه می فرماید که وصیت مزبور باید «﴿بِالْمَعْرُوفِ﴾ باشد یعنی عرف آن را بپسندد و بی حساب و کتاب نباشد. اگر والدین و اقربین بی نیاز باشند وصیت به مال در مورد آنها بی معنا است همچنین اگر نیازمند باشند و فرد مقدار بسیار کمی که بی ارزش است را برای آنها وصیت کند.

در عین حال، که آیه با این صراحت سخن می گوید، مذاهب اربعه قائل هستند که برای وارث نمی توان وصیت کرد و قائل هستند که آیه ی مزبور با سنت رسول خدا (ص) منسوخ شده است. روایت «لا وصیة للوارث» را دو نفر از پیغمبر اکرم (ص) نقل کرده اند که حضرت در حجة الوداع بعد از خطبه این کلام را فرمود. اهل سنت می گویند که وارث چون سهم الارث خود را می برند دیگر وصیت کردن به او امر زائدی است.

پاسخ اینکه:

اولا: آیا این آیه قابل نسخ است؟ آیه ای که نسخ می شود نباید حاوی دلالت محکمی باشد و الا اگر کسی با شدت و حدت سخن بگوید و بعد کلام خود را نسخ کند این بر خلاف فصاحت است. اگر قرار بود خداوند آیه ی مزبور را نسخ کند دیگر لازم نبود که با آن شدت سخن بگوید و از الفاظی مانند: ﴿كُتِبَ﴾ که دلالت بر شدت وجوب می کند و از عبارت ﴿حَقًّا عَلَى الْمُتَّقينَ﴾ استفاده کند.

البته ما در سابق گفتیم که طبق نظر ما فقط دو آیه در قرآن منسوخ می باشد که یکی آیه ی صدقه و دیگری حد زانیه است.

ثانیا: ارث در مرحله ی ایصاء نیست. اول وصیت انجام می گیرد و بعد که وصیت کننده فوت کرده است نوبت به ارث می رسد. در چند مورد از قرآن از عبارت ﴿مِنْ بَعْدِ وَصِيَّةٍ يُوصي‌ بِها أَوْ دَيْن‌[2] یعنی ارث را هنگامی می توانند تقسیم کنند که به وصیت میّت و دیونی که دارد عمل کرده باشند و آنها را جدا کرده باشند. حتی ارث در مرحله ی سوم است یعنی اول باید دین میّت را پرداخت کرد و بعد به وصیت او عمل کرد و بعد ما بقی را به عنوان ارث تقسیم نمود.

اهل سنت علاوه بر اینکه آیه ی وصیت را منسوخ به سنت می دانند آن را منسوخ به آیه ی دیگری از قرآن نیز می دانند که به آیة المواریث مشهور است که می فرماید: ﴿وَ لِأَبَوَيْهِ لِكُلِّ واحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ‌ مِمَّا تَرَكَ إِنْ كانَ لَهُ وَلَد[3] بنا بر این سهم ارث ابوین در این آیه مشخص شده است و نصیب آنها همان یک ششم است و دیگر وصیتی بر ارث نمی توان برای آنها کرد.

نقول:

اولا: ناسخ و منسوخ در جایی است که یکی مثبت و دیگری منفی باشد و اگر هر دو مثبت باشند بین آنها تنافی ای وجود ندارد تا یکی دیگری را نسخ کند. در ما نحن فیه هر دو مثبت هستند یکی حکم به وصیت می کند و دیگری حکم به ارث بردن یک ششم بنا بر این نسخی در کار نیست.

در آیه ی نجوا خداوند در یک آیه می فرماید: ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِذا ناجَيْتُمُ الرَّسُولَ فَقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيْ نَجْواكُمْ صَدَقَة[4] و در آیه ی بعد می فرماید که آن را از مردم رفع کرده است.

ثانیا: گفتیم که وراثت در نوبت بعد از وصیت قرار دارد بنا بر این در یک رتبه نیستند که با هم تعارض داشته باشند. در ناسخ و منسوخ شرط است که در یک رتبه باشند.

ثالثا: مفسرین اهل سنت از جمله صاحب المنار می گوید که در ناسخ و منسوخ تقدم و تأخر شرط است و از کجا مشخص است که آیه ی مواریث که در سوره ی نساء است بعد از آیه ی وصیت که در سوره ی بقره است نازل شده باشد.

جالب اینکه اهل سنت در مورد آیه ی وصیت گاه می گویند که منسوخ است که بیانش گذشت که به والدین نمی توان وصیت کرد و به اقربین هم اگر وصیت می شود در صورتی صحیح است که وارث نباشند و گاه می گویند که تخصیص خورده است به این بیان که والدینی که قرار شد برای آنها وصیت شود والدینی هستند که محروم از ارث باشند مانند والدینی که قاتل باشند، مرتد و یا کافر باشند. بنا بر این والدین در آیه ی وصیت تخصیص خورده و مسلمانان را بیرون کرده است.

پاسخ آن این است که اگر تخصیص را قبول کنیم این همان تخصیص اکثر است که مستهجن می باشد که خلاف بلاغت می باشد که فردی کلامی را به شکل عام به کار ببرد و بعد آنقدر آن را تخصیص بزند که افراد کمی تحت آن بمانند. در آیه ی وصیت نیز قبیح است که قرآن به آن بیان محکم سخن بگوید و بعد مشخص شود که مراد والدین غیر مسلمان است و حال آنکه بیش از نود و نه درصد از والدین ها، مسلمان می باشند.

مرحوم شیخ جواد مغنیه در کتاب «الفقه علی المذاهب الخمسة» می گوید که الآن قانون مزبور در مصر عوض شده و اجازه می دهند که فرد به والدین و اقربین وصیت کند و بعد اضافه می کند که در لبنان نیز قانونی به مجلس داده اند که انسان به والدین و اقربین وصیت کنند ولی هنوز (در آن زمان) تصویب نشده است.

همان گونه که گفتیم اهل سنت گاه قائل هستند که آیه ی وصیت با آیه ی مواریث منسوخ شده و گاه می گویند که با سنت منسوخ شده است.

ابو امامه ی باهری نقل می کند: سمعت رسول الله یقول فی خطبته عام حجة الوداع: ان الله قد اعطی لکل ذی حق حقه فلا وصیة لوارث...

همین روایت را عمرو بن خارجة نیز نقل کرده است و بجز این دو نفر کسی این روایت را از پیامبر نقل نکرده است. بعدها این روایت بسیار نقل شده است ولی سند آن روایات به همین دو نفر می رسد ابن خارجة می گوید: أنّ النبی ص خطب علی ناقته و أنا تحت جرانها (من زیر گلوی شتر آن حضرت قرار داشتم) و هی تقصّع بجرّتها (نیشخوار می‌ کرد) و إنّ نعامها یسیل بین کتفی فسمعته یقول: « إنّ الله أعطی کلّ ذی حقّ حقّه، و لا وصیة لوارث و الولد للفراش و للعاهر الحجر [5]

 

خوب است که تا جلسه ی دیگر به کتب رجال اهل سنت مانند: «تهذیب الکمال» و «میزان الاعتدال» مراجعه شود و نام دو راوی فوق در آن بررسی شود. البته اینها از صحابه هستند و اهل سنت غالبا صحابه را جرح نمی کنند و اگر بخواهند جرح کنند، بعدی ها را جرح می کنند. آنها عملا صحابه را مانند معصوم می دانند. یکی از آنها در تمام عمرش یک روایت بیشتر نقل نکرده است. این نشان می دهد که او اهل حدیث نبوده است.

 


[1] بقره/سوره2، آیه180.
[2] نساء/سوره4، آیه11.
[3] نساء/سوره4، آیه11.
[4] مجادله/سوره58، آیه12.
[5] سنن ترمذی، ج4، ص433، باب ما جاء لا وصیة لوارث، ح2120 -2121.