درس خارج اصول آیت الله سبحانی

96/02/11

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: آیه های مجمل

بحث در آیاتی است که ادعا شده است مجمل می باشند ولی ما درصدد آن هستیم که اجمال آن را برطرف نماییم. یکی از آنها آیه ی وضو است: ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِذا قُمْتُمْ‌ إِلَى‌ الصَّلاةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ وَ أَيْدِيَكُمْ إِلَى الْمَرافِقِ وَ امْسَحُوا بِرُؤُسِكُمْ وَ أَرْجُلَكُمْ إِلَى الْكَعْبَيْنِ[1]

بهترین مورد اجمال در این آیه در دو مورد است: یکی کیفیت غَسل ید که از فوق است یا از تحت یعنی یا ﴿إِلَى الْمَرافِقِ قید ﴿فَاغْسِلُوا است که ظاهر آن این است که از پائین به بالا باید شست یا اینکه قید «ید» می باشد. یعنی شستن باید تا مرافق باشد.

گفتیم که کیفیت غسل را همه می دانند و احتیاج به بیان ندارد بنا بر این مقدار شستن است که احتیاج به بیان دارد.

اهل سنت جمود کرده اند به ظاهر کلمه ی «إِلَى» و گفته اند که مراد چگونگی غسل است و باید از پائین به بالا باشد.

مورد دومی که در آن ادعای اجمال شده است عبارت ﴿وَ امْسَحُوا بِرُؤُسِكُمْ وَ أَرْجُلَكُمْ إِلَى الْكَعْبَيْنِ﴾ که بحث در این است که «ارجل» را باید مسح کرد یا غسل.

در اینجا دو فعل داریم یکی ﴿فَاغْسِلُوا﴾ است یعنی «فاغسلوا وجوهکم و ایدیکم و ارجلکم» و دیگری ﴿امْسَحُوا﴾. اگر این آیه را به دست یک فرد عرب زبان باشد که مبنای فقهی نداشته باشد می گوید آن فعلی که نزدیک تر است در «ارجل» مؤثر واقع می شود که همان ﴿امْسَحُوا﴾ می باشد.

مثلا می گوییم: «قبّلت وجه زید و رأسه و مسحت بکتفه و یده» همه در این مثال می گویند که «یده» مربوط به «مسحت» می باشد.

یا مثلا می گوییم: «اُحب زیدا و عمروا و مررت بخالد و بکر» در اینجا عامل در «بکر» همان «مررت» است و کسی در آن شک نمی کند. هرچند «احب» می تواند عامل باشد ولی چون بعید است کسی ذهنش به سراغ آن نمی رود.

ان قلت: این فرمایش صحیح است ولی در قرآن ﴿أَرْجُلَكُمْ﴾ با فتحه آمده است. بله اگر با کسره بود می شد آن را عطف به ﴿بِرُؤُسِكُمْ﴾ گرفت. این نشان می دهد که ﴿أَرْجُلَكُمْ﴾ عطف بر ﴿وُجُوهَكُمْ﴾ می باشد. یعنی «فاغسلوا وجوهکم و ایدیکم و ارجلهم»

قلت: اولا این آیه دو قرائت دارد. چهار قاری از قراء سبعه ﴿أَرْجُلَكُمْ﴾ را مجرور خوانده اند و سه نفر آن را منصوب. عاصم هم گاه آن را مجرور خوانده است و گاه منصوب.

ما به راحتی می گوییم: اگر مجرور باشد همان گونه که صاحب مجمع البیان و فخر رازی این قرائت را ذکر کرده اند، جای بحث نیست و به نفع ما می باشد. اما اگر منصوب باشد ﴿أَرْجُلَكُمْ﴾ عطف بر محل ﴿بِرُؤُسِكُمْ﴾ است که در قرآن و شعر عرب فراوان است. مثلا در قرآن می خوانیم: ﴿أَنَ‌ اللَّهَ‌ بَري‌ءٌ مِنَ الْمُشْرِكينَ وَ رَسُولُه[2] ‌ که ﴿رَسُولُه﴾ عطف به محل الله می باشد. «الله» ظاهرا منصوب و اسم «انّ» است ولی محل آن مرفوع است چون مبتدا می باشد.

در اشعار عرب این مورد فراوان است و در باب رابع مغنی اشعار و آیات مختلفی از باب عطف بر محل ذکر شده است.

اهل سنت در مقابل می گویند که اگر ﴿أَرْجُلَكُمْ﴾ منصوب باشد عطف بر ﴿وُجُوهَكُمْ﴾ است و عامل در آن ﴿فَاغْسِلُوا﴾ است.

اشکال این تفسیر این است که بین معطوف و معطوف علیه یک فعل مغایر وجود دارد. بله بین معطوف و معطوف علیه می تواند یک جمله فاصله شود ولی فعل مغایر نمی تواند فاصله شود زیرا دور از فصاحت است. قرآن می خواهد با این آیه وضو را آموزش دهد و لذا نباید چنین صحبت کند و بین معطوف و معطوف علیه از فعل مغایر که ﴿امْسَحُوا﴾ استفاده کند.

اهل سنت در پاسخ می گویند که علت اینکه ﴿أَرْجُلَكُمْ﴾ را در آخر ذکر کرده است به خاطر رعایت ترتیب است زیرا اول صورت بعد دست و بعد سر و سپس پا.

پاسخ این است که هرچند ترتیب را قبول داریم ولی اگر عطف بر ﴿فَاغْسِلُوا﴾ بود خداوند می توانست این فعل را قبل از ﴿أَرْجُلَكُمْ﴾ تکرار کند.

اما اگر ﴿أَرْجُلَكُمْ﴾ مجرور باشد می گویند که لبّا عطف بر «وجوه» است ولی ظاهرا عطف بر «رؤوس» است و به آن عطف جوار می گویند یعنی حکم همسایه را بر آن وارد می کنند و چون ﴿بِرُؤُسِكُمْ﴾ است ﴿أَرْجُلَكُمْ﴾ هم مجرور شده است.

مثلا می گویند: «جُحر ذبٍّ خربٍ» و حال آنکه باید «خربٌ» می شد.

نقول: اولا: این توجیه بسیار سخیف است زیرا جر، به جوار بسیار شاذ است و در عرب یکی دو مثال بیشتر ندارد و قرآن بر لغت شاذ نازل نشده است بلکه بر لغت فصیح که لغت قریش است نازل شده است.

ثانیا جر به جوار در جایی است که واو عاطفه در کار نباشد بلکه صفت باشد و حال آنکه در قرآن، واو عاطفه وجود دارد: ﴿وَ أَرْجُلَكُمْ

ثالثا: عطف به جوار در جایی است که مورد اشتباه نباشد مثلا در آن مثال عرب همه می دانند که سوسمار نمی تواند خراب باشد بلکه خانه اش است که خراب می باشد. نه در مانند آیه که مجرور شدن منشأ اشتباه می شود.

یک مسأله ی دیگر در آیه باقی می ماند و آن اینکه مراد از «کعب» چیست.

در آن دو قول است یکی همان بلندی پا است که محل بند کفش است و دیگری اینکه مفصل می باشد. کعب از کعاب است که به جای بلندی می گویند. در قرآن کعاب را که به پستان زن می گویند به سبب این است که یک نوع برآمدگی دارد. کعب هم همان بلندی است. البته احتیاط در این است که تا مفصل بکشند.

محل بحث سوم: ما در این مورد با اهل سنت بحث نداریم بلکه با صاحب المنار بحث داریم. خداوند در ادامه ی آیه ی فوق می فرماید: ﴿وَ إِنْ كُنْتُمْ مَرْضى‌ أَوْ عَلى‌ سَفَرٍ أَوْ جاءَ أَحَدٌ مِنْكُمْ مِنَ الْغائِطِ أَوْ لامَسْتُمُ النِّساءَ فَلَمْ تَجِدُوا ماءً فَتَيَمَّمُوا صَعيداً طَيِّباً

غائط به معنای گودال است و بعدها معنای امروزه را پیدا کرد. در سابق دستشویی به شکل گودال هایی بوده که به آنجا می رفتند و قضای حاجت می کردند. بنا بر این عبارت ﴿أَوْ جاءَ أَحَدٌ مِنْكُمْ مِنَ الْغائِطِ﴾ کنایه از قضای حاجت است.

به هر حال خداوند در این آیه از چهار فرقه نام می برد: مریضان، کسانی که در سفر اند، کسانی که قضای حاجت می کند و مجامعت با زنان. اینها اگر آب پیدا نکردند باید تیمّم کنند.

همه قائل هستند که عبارت ﴿فَلَمْ تَجِدُوا ماءً﴾ قید هر چهار تا می باشد یعنی «ان کنتم مرضی فلم تجدوا ماء» و هکذا. بنا بر این اگر کسی مریض است ولی آب برایش ضرر ندارد او باید وضو بگیرد. هکذا اگر در سفر است و به آب دسترسی دارد. عدم وجدان در مورد مریض یعنی آب برایش ضرر دارد ولی در مورد مسافر یعنی آب وجود ندارد و این به سبب مناسبت حکم و موضوع است.

در عین حال، صاحب المنار می گوید که ﴿فَلَمْ تَجِدُوا ماءً﴾ قید دو مورد اخیر است که قضای حاجت و مجامعت با زنان است. اما اولی و دومی قید ندارد از این رو مریض و مسافر حتی اگر ﴿فَلَمْ تَجِدُوا ماءً﴾ نباشند می توانند تیمم کنند. بعد می گوید: که مشایخ دیگر این گونه فتوا نمی دهند ولی ظاهر آیه چنین است. بنا بر این خداوند برای مریض و مسافر نوعی رخصت ایجاد کرده است که حتی اگر دسترسی به آب داشته باشند همچنان می توانند تیمّم کنند.

بعد برای ادعای خود دلیل می آورد که اگر واقعا مرض و سفر موضوعیت نداشته باشد، مرض چه خصوصیتی دارد زیرا انسان سالم هم اگر آب برایش ضرر دارد باید تیمّم کند و همچنین اگر انسان در حضر باشد و آب گیرش نیاید او هم باید تیمّم کند. بنا بر این مقید کردن به مریض و مسافر لغو می باشد.

بعد عبده می گوید که من بیست و پنج تفسیر را مطالعه کردم و مشکل من برطرف نشد از این رو سرآخر به آنچه گفتم معتقد شده ام.

نقول: اگر عبده کمی بیشتر دقت می کرد متوجه می شد که چرا خداوند مریض و مسافر را نام برده است و حال آنکه صحیح و حاضر هم مانند آنها هستند و آن اینکه غالب بر مریض این است که آب برایش ضرر دارد و غالب مسافرها مخصوصا در زمان قدیم آب نمی یافتند. اما در دو مورد اخیر فقدان ماء کمتر رخ می دهد.

مضافا بر اینکه اگر قید به دو مورد اخیر بر گردد مصداق آیه بسیار نادر می شود زیرا انسان غالبا در خانه دسترسی به آب دارد و کم پیش می آید که قضای حاجت کند و با نساء مجامعت کند و در خانه آب نداشته باشد. اما اگر قید، به هر چهار مورد بر گردد لازم نمی آید که ما آن را حمل بر صورت نادره کنیم.

 

ان شاء الله در جلسه ی آینده به سراغ آیه ی صوم در سفر می رویم.

 


[1] مائده/سوره5، آیه6.
[2] توبه/سوره9، آیه3.