درس خارج اصول آیت الله سبحانی

96/01/27

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: مقدمات حکمت

گفتیم هم مکتب آیت الله بروجردی که ما هم تابع ایشان هستیم و هم مکتب علماء این است که در اطلاق نیاز به مقدمات حکمت[1] [2] داریم ولی مشهور از مقدمات حکمت می خواهند ثابت کنند که موضوع، ساری و شایع است و «اعتق رقبة» یعنی رقبه‌ی ساری یعنی هم رقبه ی مؤمنه را شامل می شود و هم کافره. ولی طبق مذهب آیت الله بروجردی و حضرت امام و ما هرچند احتیاج به مقدمات حکمت داریم ولی لازم نیست که سریان و شیوع را ثابت کنیم بلکه همین مقدار که ثابت شود «ما وقع تحت دائرة الطلب تمام الموضوع» کافی است.

مقدمات حکمت در واقع دو تا[3] است ولی ظاهرا چهار تا می باشد

الاول: متکلم در مقام بیان باشد.

الثانی: قرینه بر غیر نباشد.

الثالث: عدم قدر متیقن در مقام خطاب نباشد تا متکلم در بیان قید به آن تکیه کند و بگوید اگر قید را نیاوردم به سبب وجود آن قدر متیقن بود. مثلا بگوید: آب بیاور. واضح است که آب برای نوشیدن است زیرا قدر متیقن همان شرب است.

الرابع: عدم انصراف به یک فرد. مثلا «دابة» منصرف به چهارپا است نه به «کل ما یدّب فی الارض»

به هر حال مهم، همان اولی و دومی است. اما قدر متیقن در مقام تخاطب را بعدا بحث می کنیم. اما عدم انصراف، به همان عدم قرینه بر می گردد. زیرا انصراف یک نوع قرینه می باشد.

اما المقدمة الاولی: کون المتکلم فی مقام البیان

گاه متکلم اصلا متمکن از بیان قید نیست. مثلا در قصد امر گفتیم که گروهی از علماء اصول معتقد هستند که قصد الامر قابل اخذ در متعلق نیست زیرا متکلم نمی تواند آن را بیان کند زیرا مستلزم دور و تسلسل است. البته ما آن را رد کردیم.

یا اینکه متمکن هست ولی نمی خواهد تمامی خصوصیات را بیان کند. مثلا می خواهد حلال ها را بشمارد و می گوید: الغنم حلال، البقر حلال و الابل حلال و الکلب حرام و الخنزیر حرام. او در مقام شمارش حلال ها و حرام ها است و در مقام بیان حالات نیست تا گفته شود که غنم حتی اگر مغصوب، مسروق و موطوء هم باشد باز حلال است.

توضیح بیشتر: فرض کنید که در مجلسی هستید و پزشکی[4] هم در آنجا هست. او به یک نفر نگاه می کند و می بیند که چهره اش کبود است و قیافه اش به انسان سالم نمی خورد در نتیجه به او می گوید که باید دوا بخوری. پزشک در اینجا در مقام بیان نیست در نتیجه مریض نمی تواند به داروخانه رود و هر دارویی که خواست را بخورد.

ولی گاه مریض به مطب پزشک می رود و پزشک او را معاینه می کند و بعد نسخه می نویسد، پزشک در اینجا در مقام بیان است و هرچه نوشت را باید کلا و جزئا عمل کرد (این مثال را آیت الله گلپایگانی در سال 1326 هنگام تدریس کفایه به ما گفت.) بنا بر این متکلم گاه در مقام اجمال و اهمال است و گاه در مقام بیان است.

نکته ی دیگر[5] این است که گاهی از اوقات متکلم از یک حیث در مقام بیان است و از یک حیث در مقام بیان نیست. این نکته در کفایه نیست ولی در رسائل شیخ انصاری وجود دارد. آن اینکه آیه می فرماید: اگر شما سگ شکاری را برای شکار فرستادید و سگ شکاری صید را گرفت این به جای تذکیه[6] محسوب می شود و در نتیجه اگر صید در وسط بمیرد میته محسوب نمی شود. البته اگر جان داشته باشد باید آن را تذکیه کرد.

شیخ طوسی می فرماید: جای دندان سگ روی حیوان شکاری پاک است زیرا قرآن می فرماید: ﴿فَكُلُوا مِمَّا أَمْسَكْنَ‌ عَلَيْكُمْ وَ اذْكُرُوا اسْمَ اللَّهِ عَلَيْهِ[7] و الا اگر قرار بود محل دندان را آب کشید آیه می بایست می گفت: «فاغسلوا و کلوا» شیخ انصاری به شیخ طوسی اشکال می کند که این آیه از یک نظر در مقام بیان است ولی از حیث دیگر در مقام بیان نیست.

آیه ی فوق از یک نظر در مقام بیان است و آن اینکه سگ شکاری برای گرفتن صید که رفت اگر صیاد بسم الله بگوید، این به جای تذکیه است. اما اینکه موقع خوردن باید محل دندان سگ را آب کشید یا نه، در مقام بیان نیست. از این رو باید آن محل را آب کشید.

بنا بر این متکلم گاه در مقام بیان تمامی جهات است مانند نسخه ی پزشک و گاه در مقام اجمال و اهمال است و گاه از یک حیث در مقام بیان است و از یک حیث در مقام بیان نیست[8] .

فرق اهمال با اجمال این است که اهمال جایی است که متکلم توجه ندارد ولی اجمال در جایی است که متکلم عمدا می خواهد مجمل صحبت کند.

بقیت هنا کلیمة: هل الاصل فی المتکلم کونه فی مقام البیان او لا؟[9]

محقق خراسانی و دیگران قائل هستند که اصل در متکلم این است که در مقام بیان باشد زیرا متکلم عاقل، فاضل، مختار و آزاد است و می خواهد مطلبی را به مخاطب بفهماند. اصل این است که در مقام بیان باشد مگر اینکه قرینه باشد که در مقام بیان نیست مانند پزشکی که در خیابان انسان را می بیند و می گوید باید دارو مصرف کنی.

ان قلت: اگر اصل در متکلم این است که در مقام بیان باشد پس اگر متکلم، مطلقی را گفت و شش ماه بعد یک مقیدی را بیان کرد پس باید گفت که متکلم در مقام بیان نبوده است و الا قید را همان اول بیان می کرد. بنا بر این هر مطلقی که مقیدی دارد باید گفت که متکلم در مقام بیان آن نبوده است و حال آنکه همه ی علماء با اینکه مقید ها را در سنت می بینند، به مطلقات قرآن عمل می کنند. مثلا به ﴿وَ أَحَلَ‌ اللَّهُ‌ الْبَيْعَ‌ وَ حَرَّمَ الرِّبا[10] عمل می کنند و حال آنکه در سنت تقییدهای بسیاری بر آن وارد شده است مانند: «لا ربا بین الزوج و الزوجه» و یا «لا ربا بین الوالد و الولد» در بیع هم مبیع اگر مجهول باشد بیع باطل است و هکذا. بنا بر این تمامی مطلقات قرآن نباید قابل احتجاج باشد زیرا خداوند در مقام بیان نبوده است.

قلت: متکلم باید قانونا و قاعدتا در مقام بیان باشد. در کفایه در بحث عام و خاص آمده است که متکلم عام را قاعدتا و قانونا در عموم استفاده می کند که اگر روزی شک در مخصص پیدا شد، بتوان به آن عام عمل کرد.

در ما نحن فیه نیز متکلم قانونا مطلق را به دست مخاطب می دهد تا اگر روزی شک در مقید پیدا کرده است بتواند به آن مطلق عمل کند همچنین اگر روزی مقید را پیدا کرد این دلیل بر آن نیست که مطلق، مطلق نیست و متکلم در مقام بیان نیست بلکه دلیل بر این است که مطلق در این مورد حجت نمی باشد. مقید منفصل ظهور اطلاق را از بین نمی برد بلکه فقط حجیّت آن را از بین می برد. بله اگر مقید متصل باشد هم بر ظهور و هم بر حجیّت مطلق صدمه می زند. حال که مقید منفصل صدمه بر حجیّت می زند باید فحص کرد. اگر مقید را پیدا کردیم به آن عمل می کنیم و الا به همان مطلق به عنوان یک قانون عمل می کنیم.

المقدمة الثانیة: عدم القرینة[11]

واضح است که اگر قید در کار باشد، مطلق دیگر مطلق نیست.

المقدمة الثالثة: عدم وجود قدر متیقن در مقام خطاب[12]

این بحث را محقق خراسانی بعدا مطرح می کند.

المقدمة الرابعة: عدم الانصراف

انصراف بر دو قسم است: گاه انصراف، بدوی است. این انصراف به کار نمی آید. مثلا خداوند می فرماید: ﴿كُلُوا وَ اشْرَبُوا حَتَّى يَتَبَيَّنَ‌ لَكُمُ الْخَيْطُ الْأَبْيَضُ مِنَ الْخَيْطِ الْأَسْوَدِ مِنَ الْفَجْر[13] حالی کسی می گوید که مراد اکل و شرب است بنا بر این اگر کسی برگ درخت که به آن اکل و شرب نمی گویند را بخورد و سیر شود مانعی ندارد. این انصراف هرچند وجود دارد و اکل و شرب انصراف به گوشت و پلو و آب و مانند آن دارد ولی این انصراف بدوی است و نباید به آن اهمیت داد. از این رو بعضی از اهل سنت در سابق فتوا می دادند که اگر از آسمان تگرگ بیاید فرد صائم می تواند آن را بخورد زیرا اکل و شرب منصرف به آنچه است که در زمین است. ما در جواب می گوییم که این انصراف بدوی است و ارزش ندارد.

در مقابل انصراف مستقر است. مثلا در روایات است که نماز در وَبَر و گوشت و پوست ما لا یؤکل لحمه باطل است. از این رو موی گربه و شیر و پلنگ و امثال آن اگر روی لباس باشد، نماز باطل است. یکی می گفت که اگر ریش کسی روی بدنش افتاده باشد نمازش باید باطل باشد زیرا انسان نیز «ما لا یؤکل لحمه» است. پاسخ این است که روایت مزبور انصراف به چیزهایی دارد که برای اکل خلق شده باشد و آن حیوانات هستند که گاه لحم آنها حلال است و گاه حرام ولی انسان از این حیطه بیرون است و جهان کلا برای انسان آفریده شده است و انسان برای ذبح خلق نشده است بلکه برای انتفاع از آنچه خدا خلق کرده است خلق شده است.

 


[1] المبسوط في أُصول الفقه، الشيخ جعفر السبحاني، ج2، ص563.
[2] کفاية الاصول، الآخوند الخراساني، ج1، ص247.
[3] المبسوط في أُصول الفقه، الشيخ جعفر السبحاني، ج2، ص563.
[4] المبسوط في أُصول الفقه، الشيخ جعفر السبحاني، ج2، ص564.
[5] المبسوط في أُصول الفقه، الشيخ جعفر السبحاني، ج2، ص565.
[6] فرائد الأصول، الشيخ مرتضى الأنصاري، ج3، 198.
[7] مائده/سوره5، آیه4.
[8] المبسوط في أُصول الفقه، الشيخ جعفر السبحاني، ج2، ص565.
[9] المبسوط في أُصول الفقه، الشيخ جعفر السبحاني، ج2، ص565.
[10] بقره/سوره2، آیه275.
[11] المبسوط في أُصول الفقه، الشيخ جعفر السبحاني، ج2، ص566.
[12] المبسوط في أُصول الفقه، الشيخ جعفر السبحاني، ج2، ص567.
[13] بقره/سوره2، آیه187.