درس خارج اصول آیت الله سبحانی

96/01/15

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: بداء

محقق خراسانی درباره ی مسأله ی بداء که یک مسأله ی کلامی است به نحو اجمال بحث کرده است و اطلاع کمتری بر اشکالاتی که بر بداء وارد می شود داشته است.

ما برای اینکه این مسأله را به طور محققانه بحث کنیم باید چند مطلب را مورد توجه قرار دهیم.

بحث به اینجا رسید که بداء گاه در مقام ثبوت مورد بحث قرار می گیرد و گاه در مقام اثبات. بداء در مقام ثبوت به این معنا است که انسان و جامعه می تواند با اعمالی که انجام می دهد سرنوشت خود را تغییر دهد: ﴿يَمْحُوا اللَّهُ‌ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْكِتابِ[1] در مقابل، لوح «ام الکتاب» است که قابل تغییر نیست.

به همین دلیل در شب های قدر در دعاها می خوانیم که خداوندا! اگر نام من را در زمره ی اشقیاء نوشته ای آن را در زمره ی سعداء بنویس. حتی در در المنثور آمده است که خلیفه ی دوم این دعا را می خواند.

من وقتی مسأله ی بداء را به این معنا در اردن مطرح کردم فردی از اهل سنت که رابطه ی خوبی با تشیع نداشت آن را قبول کرد. خاصیت این بداء این است که جنبه ی تربیتی دارد به این معنا که اگر کسی مبتلا به گناه شده است بداند که می تواند سرنوشت خود را تغییر دهد و در نتیجه ناامید نمی شود.

در جلسه ی گذشته به آیاتی که به این نوع از بداء می پردازد اشاره کردیم.

البته یهود این نوع از بداء را قبول ندارد ولی تمامی مسلمانان به آن اعتقاد دارند.

 

اما بداء در مقام اثبات: گاه به انبیاء و اولیاء به صورت مقتضی گزارشی می رسد (نه به صورت علت تامه) و به گفته ی محقق خراسانی گاه آنها با لوح محو و اثبات تماس می گیرند و ملائکه به آنها خبر می دهد و آنها نیز به مردم می گویند ولی محقق نمی شود. البته این کار قرینه بر صدق انبیاء و اولیاء است نه دلیل بر کذب آنها.

بر این اساس، انبیاء و از جمله صدیقه ی طاهره محدَّث هستند یعنی ملائکه به آنها خبرهایی می دهند.

مثلا در جریان یونس می خوانیم که او مدت مدیدی قوم خود را به توحید دعوت کرد ولی آنها کمتر او را اجابت کردند. یونس به آنها وعده ی عذاب دارد و از شهر خارج شد. در این زمان، علائم عذاب در آسمان ظاهر شد. در میان آنها یک راهب مسیحی وجود داشت و به آنها گفت که توبه ی واقعی کنید تا عذاب از شما برطرف شد. زن ها و بچه ها و مردم به بیابان رفتند و بعد از توبه، عذاب از آنها مرتفع شد. در این جریان، هم پیشبینی حضرت یونس صحیح بود زیرا مقدمات عذاب مشاهده شده و هم مرتفع شدن عذاب بعد از استغفار صحیح بود و رخ داد. در اینجا حضرت یونس از مقتضی خبر داده بود و تصور می کرد که علت تامه است و واقعیت این بود که اگر استغفار نکنند عذاب بر آنها نازل می شود.

جریان دوم در مورد حضرت موسی است که ابتدا به مردم فرمود که سی روز برای گرفتن تورات به طور می رود. در این مدت قوم موسی دست از پا خطا نکردند ولی این مدت به چهل روز انجامید و خطاب به موسی آمد که باید ده شب دیگر در آنجا بماند. در این ده شب بود که قوم موسی بت پرست و مرتد شدند: ﴿وَ واعَدْنا مُوسى‌ ثَلاثينَ‌ لَيْلَةً وَ أَتْمَمْناها بِعَشْرٍ فَتَمَّ ميقاتُ رَبِّهِ أَرْبَعينَ لَيْلَةً[2] یعنی وعده ی اول به نحو مقتضی بود و بعد مشخص شد که مصلحت بالاتری وجود دارد و آن اینکه موسی باید چهل شب در طور می ماند.

در اینجا نکته ای است و آن اینکه از آیات استفاده می شود که ایمانی که افراد هنگام عذاب می آورند بی ارزش است: ﴿فَلَمَّا رَأَوْا بَأْسَنا قالُوا آمَنَّا بِاللَّهِ وَحْدَهُ وَ كَفَرْنا بِما كُنَّا بِهِ مُشْرِكينَ * فَلَمْ يَكُ يَنْفَعُهُمْ إيمانُهُمْ لَمَّا رَأَوْا بَأْسَنا سُنَّتَ اللَّهِ الَّتي‌ قَدْ خَلَتْ في‌ عِبادِهِ وَ خَسِرَ هُنالِكَ الْكافِرُونَ[3]

اما در مورد قوم یونس چنین نبود زیرا قرآن می فرماید: ﴿فَلَوْ لا كانَتْ قَرْيَةٌ آمَنَتْ فَنَفَعَها إيمانُها إِلاَّ قَوْمَ‌ يُونُسَ‌ لَمَّا آمَنُوا كَشَفْنا عَنْهُمْ عَذابَ الْخِزْيِ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ مَتَّعْناهُمْ إِلى‌ حينٍ[4]

به نظر می آید که این دو آیه با هم تعارض ظاهری دارد. ولی حل آن این است که ایمان در هنگام نزول عذاب از روی الجاء است و پایه ی برهانی ندارد ولی ایمان قوم یونس چنین نبوده است بلکه از صمیم دل ایمان آوردند و شاهد آن این است که وقتی یونس برگشت آنها همچنان بر ایمان خود و بر خط توحید باقی مانده بودند.

مسأله ی بداء در مقام اثبات در روایات به شکل گسترده ای منعکس شده است.

در روایت است که رسول خدا (ص) نشسته بود و یک یهودی بر او عبور کرد و گفت: «السام علیک» و «سام» به معنای مرض و بیماری است.

رسول خدا (ص) فرمود آن مرد خواهد مرد. ولی بعد از مدتی آن فرد در حالی که باری از خار بر دوشش بود سالم بر گشت. اصحاب از رسول خدا (ص) علت زنده ماندن او را پرسیدند. حضرت فرمود که بارش را وارسی کنند دیدند که در آن یک افعی وجود دارد که مأمور به زدن او بود. فرمود: ای پیرمرد! چه کار نیکی انجام داده ای؟ او گفت: چند تکه نان داشتم که به فقراء دادم. رسول خدا (ص) فرمود: این عمل خوب مانع از آن تقدیر شد: مَرَّ يَهُودِيٌّ بِالنَّبِيِّ ص فَقَالَ‌ السَّامُ‌ عَلَيْكَ‌ فَقَالَ النَّبِيُّ ص عَلَيْكَ فَقَالَ أَصْحَابُهُ إِنَّمَا سَلَّمَ عَلَيْكَ بِالْمَوْتِ فَقَالَ الْمَوْتُ عَلَيْكَ فَقَالَ النَّبِيُّ ص وَ كَذَلِكَ رَدَدْتُ ثُمَّ قَالَ النَّبِيُّ ص إِنَّ هَذَا الْيَهُودِيَّ يَعَضُّهُ أَسْوَدُ فِي قَفَاهُ فَيَقْتُلُهُ قَالَ فَذَهَبَ الْيَهُودِيُّ فَاحْتَطَبَ حَطَباً كَثِيراً فَاحْتَمَلَهُ‌ ثُمَّ لَمْ يَلْبَثْ أَنِ انْصَرَفَ فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ ص ضَعْهُ فَوَضَعَ الْحَطَبَ فَإِذَا أَسْوَدُ فِي جَوْفِ الْحَطَبِ عَاضٌّ عَلَى عُودٍ (خاری را بر دهان گرفته) فَقَالَ يَا يَهُودِيُّ مَا عَمِلْتَ الْيَوْمَ قَالَ مَا عَمِلْتُ عَمَلًا إِلَّا حَطَبِي هَذَا حَمَلْتُهُ فَجِئْتُ بِهِ وَ كَانَ مَعِي كَعْكَتَانِ‌ فَأَكَلْتُ وَاحِدَةً وَ تَصَدَّقْتُ بِوَاحِدَةٍ عَلَى مِسْكِينٍ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص بِهَا دَفَعَ اللَّهُ عَنْهُ وَ قَالَ إِنَّ الصَّدَقَةَ تَدْفَعُ مِيتَةَ السَّوْءِ عَنِ الْإِنْسَانِ.[5]

در روایت دیگر در مورد بنی اسرائیل آمده است که حضرت مسیح از جایی عبور می کرد و دید که در جایی عروسی است. فرمود: امشب این زن با شوهرش ملاقات می کند ولی فردا از دنیا می رود. فردا شد، دیدند که عروس همچنان زنده است. جریان را از حضرت مسیح پرسیدند. او از عروس سؤال کرد که چه کار نیکی انجام داده ای؟ او گفت: صدقه ای در راه خدا دادم. بعد فرمود: رخت خواب خود را بردارد و دیدند که یک مار در زیر آن بود. فرمود: اگر آن صدقه نبود، آن مار تو را می کشت.

این نوع اخبار هرچند آحاد است ولی تعداد آنها بسیار می باشد و روایات بسیاری در مورد اینکه صدقه موجب دفع بلا می شود وارد شده است.

در تمامی این موارد، اخبار انبیاء و اولیاء هرچند خلاف در می آید ولی دروغ در نمی آید زیرا قرائن نشان می دهد که اخبار آنها راست بوده است.

در اینجا روایت مفصلی است که در بخاری آمده است. کسانی که می خواهند علیه اهل سنت احتجاج کنند نمی توانند با روایت بحار و امثال آن احتجاج کنند بلکه باید از کتب معتبر آنها احتجاج کنند.

در صحیح بخاری آمده است که سه نفر بودند که بیماری داشتند یکی بیماری برص داشت دیگری سرش مو نداشت و دیگری اعمی بود. ملک بر اولی نازل شد و گفت چه می خواهی؟ او گفت که مردم از من تنفر دارند و من می خواهم پوست خوبی داشته باشم و در دنیا می خواهم شترهای فراوانی داشته باشم. ملک از جانب خدا هر دو را به او داد.

بعد به سراغ کسی که اقرع بود آمد و از او خواست چه می خواهی؟ او گفت سرم چنین است و مردم از من متنفرند و سری که پوست خوبی داشته باشد می خواهم و همچنین گاوهای متعددی داشته باشم و ملک هر دو را به او داد.

بعد به سراغ فرد نابینا رفت و او هم چشم بینا می خواست و هم گوسفندانی و ملک هر دو را به او داد.

سپس ملک دوباره به شکل انسانی تمثل پیدا کرد و نزد آن سه نفر آمد و گفت که فقیر هستم و چیزی دارید به من بدهید دو نفر از آنها چیزی به او ندادند در نتیجه، «بدا لله» و دوباره به حال قبلی خود بر گشتند. ولی فردی که کور بود به او از اموال خود دارد و در نتیجه نعمت هایش نزد او باقی ماند.[6]

شارحین صحیح بخاری به این روایت که می رسند حیران می شوند و نمی توانند عنوان «بدا لله» را معنی کنند.

ما ان شاء الله این عبارت را در جلسه ی آینده معنی می کنیم.

 

در اینجا یک روایت از امام صادق علیه السلام است که می فرماید: بدا لله فی اسماعیل[7] یعنی قرار بود که اسماعیل امام شود ولی برای خداوند بداء رخ دارد و امامت از او به حضرت موسی بن جعفر منتقل شد.

ابتدا باید سند روایت را بررسی کرد و اگر سند آن درست باشد، امام علیه السلام خود، آن را معنی کرده است و آن اینکه اسماعیل مبتلا به بیماری سختی شده بود که مرگش حتمی بود. امام صادق علیه السلام با دادن صدقه و دعا این بلا را از او رفع کرد. در این روایت نیامده است که امامت قرار بود مال اسماعیل باشد و از او به موسی بن جعفر منتقل شد.

امامت از روز اول در دوازده امام علیهم السلام قطعی است. در حدیث جابر که از دخت گرامی رسول خدا (ص) نقل می کند که لوحی در دست حضرت دیده بود که نام اهل بیت در آن نوشته شده بود.

به هر حال، بداء منحصر است به یک دایره ی کوچک که همان سرنوشت انسان ها است و الا قوانین کلی خداوند مانند خاتم بودن پیغمبر اکرم (ص) و مشخص بود ائمه ی معصومین و همچنین اصل موت، قابل بداء نیست.

 

ان شاء الله در جلسه ی آینده بعد از تکمیل بحث بداء به مسأله ی المطلق و المقید خواهیم پرداخت.

 


[1] الرعد/سوره13، آیه39.
[2] اعراف/سوره7، آیه142.
[3] غافر/سوره40، آیه84 و 85.
[4] یونس/سوره10، آیه98.
[5] بحار الانوار، علامه مجلسی، ج4، ص121، ط بیروت.
[6] صحیح بخاری، ج4، ص171.
[7] بحار الانوار، علامه مجلسی، ج4، ص109، ط بیروت.