درس خارج اصول آیت الله سبحانی

94/11/14

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: فرق بین مبدأ و مشتق
المسئلة الثانیة: الفرق بین المبدا و المشتق
صاحب کفایة این مسأله را تبعا للصاحب الفصول مطرح کرده است. خلاصه ی این مسأله این است که بین کتابت و کاتب و بین ضرب و ضارب و نصر و ناصر و امثال آن چیست؟
(بین سه قولی که در مسأله ی اولی مطرح بود فقط سید شریف که قائل به قول اول بود باید این مسأله را مطرح کند. او معتقد بود ذات نه ابتداء در مشتق وجود دارد و نه انتهاء بنابراین الآن باید بگوید که وقتی ذات در مشتق نیست پس چه فرقی بین ضرب و ضارب وجود دارد زیرا ضارب هم ابتداء و هم تحلیلا طبق نظر ایشان بسیط است و ضرب نیز که مصدر است بسیط می باشد.)
اما قائل به قول دوم که قائل بود مشتق هم ابتداء و هم تحلیلا حاوی ذات است اصلا این مسأله را مطرح نمی کند زیرا او می گوید مشتق ذاتی است که به مبداء منسوب است.
هکذا قول ما که قائل هستیم هنگام تحلیل، ذات وجود دارد.
مرحوم شریف می گوید: فرق مشتق و مبدأ (یا مصدر) همانند فرق جنس با ماده و یا فرق فصل با صورت می باشد.
از حیوان گاه به جنس و گاه به مادة عقلیة تعبیر می کنند. (حیوان اگر لا بشرط باشد جنس و اگر بشرط لا باشد ماده می شود.)
همچنین از ناطق گاه به فصل و گاه به صورة عقلیة تعبیر می کنند. (ناطق اگر لا بشرط باشد فصل و اگر بشرط لا باشد صورت می شود.)
ما ابتدا باید فرق بین جنس و ماده و فرق بین فصل و صورت را مشخص کنیم فنقول:
حکماء بحث بشرط لا و لا بشرط را در دو جا بحث می کنند:
یکی در عوارض الماهیة است. صاحب منظومه نیز در همین باب این شعر معروف را دارد که می فرماید:
                   مطلقة مخلوطة مجردة        عند  اعتبارات علیها موردة
شیء نسبت با عوارض خود سه حالت دارد. مثلا رقبة گاه بشرط ایمان است که از آن به بشرط شیء تعبیر می کنند. گاه می گویند: رقبه بشرط اینکه کافر نباشد که به آن بشرط لا می گویند. و گاه شرطی در آن نیست که به آن لا بشرط می گویند. (دقت شود که بحث در عوارض ماهیّت است نه خود ماهیّت.)
و جای دوم، لحاظ الماهیة می باشد. در اینجا بحث در خود ماهیّت است نه عوارض آن. مثلا می گوییم: انسان ماهیّتی دارد به نام حیوان ناطق. حیوان را گاه می توانیم لا بشرط مطالعه کنیم که در این صورت جنس است و گاه بشرط لا که در این صورت ماده می باشد. (مراد جنس و ماده ی ذهنی است و اینکه بعضی می گویند ماده ی خارجی  اشتباه است.)
الفرق بین الجنس و المادة: در فلسفه می گویند: حیوان که جنس است به دو گونه ملاحظه می شود. گاه آن را بما انه مفهوم ناقص قابل لان یکون احد الانواع ملاحظه می کنیم. یعنی حیوان مفهوم ناقصی است که در مسیر تکامل است و می تواند به یکی از فصل ها متصف شود و در نتیجه می تواند انسان باشد و یا غنم و فرس. مرحوم سبزواری می گوید:
        ابهام جنس حسب الکون خذا             اذ کونه الدائر بین ذا و ذا
در این حال به حیوان جنس می گویند یعنی حیوانی که مبهم است و می توان انسان باشد یا فرس. این حالت همان قابلیت لا بشرط است و قابل حمل می باشد و می توان گفت: الانسان حیوان یعنی انسان عین حیوان است یعنی حیوان که در مسیر تکامل است جزء  انسان می شود بلکه عین انسان می شود.
اما اگر به مفهوم حیوان به عنوان یک مفهوم تام و روشن و بریده از تمام مقارنات (مانند فرس، انسان و غیرهما) نگاه کنیم می گوییم:  جسم نام حساس متحرک بالارادة در این هنگام به حیوان مادة عقلیة (ماده ی ذهنی) می گویند. حیوان در این صورت جزء انسان و جزء ماهیّت می شود و مانند قبلی عین انسان نمی شود.
این حالت بشرط لا است یعنی حیوان مفهومی است تام و این قابلیت را ندارد که انسان، فرس و سایر انواع شود.
بر این اساس می گویند که اگر حیوان لا بشرط و جنس باشد از اجزاء حد می باشد ولی اگر ماده و بشرط لا باشد جزء  المحدود که همان انسان است می باشد.
با این بیان روشن می شود که جنس، قابل حمل است و می توان گفت الانسان حیوان. اما مادة قابل حمل نیست زیرا گفتیم مادة بشرط لا هست و نمی تواند حمل شود.
بنابراین وقتی حیوانی که جنس است بر انسان حمل شود در این حال حیوان همه ی انسان می شود نه جزء انسان. بنابراین در الانسان حیوان یعنی انسان کله حیوان.
اما حیوانی که ماده است بر انسان حمل نمی شود و اگر آن را با انسان بسنجیم دیگر کل انسان نیست بلکه جزء انسان می باشد.
با این بیان به یک اصطلاح فلسفی آشنا می شویم که عبارت است از اجزاء حملیة و اجزاء حدیة
اگر حیوان جنس باشد چون قابل حمل است به آن اجزاء حملیة می گویند. ولی اگر به معنای ماده باشد چون مفهومی تام و غیر قابل حمل است در این حال اگر با انسان سنجیده شود اجزاء حدیة می شود یعنی حد و حدود انسان را بیان می کند یعنی حد انسان یک بخشش از حیوان است و بخش دیگرش ناطق بودن است.
با این بیان فرق بین فصل و صورة عقلیة روشن می شود. مثلا گاه ما ناطق را به عنوان مفهوم مبهمی که قابلیت لحوق به جنس دارد مطالعه می کنیم که در این صورت لا بشرط و فصل می شود ولی اگر به عنوان یک مفهوم واضح مطالعه شود صورت و بشرط لا می باشد. (دقت شود که هم فصل ذهنی است و هم صورت زیرا بحث در ماهیّت است و ماهیّت در خارج وجود ندارد.)
اذا عرفت هذا فاعلم که صاحب فصول تصور کرده است که بحث ما در مقام اول است یعنی بحث در عوارض ماهیّت است و حال بحث سید شریف و دیگران در اجزاء ماهیّت می باشد.
با این بیان می گوییم: سید شریف می گوید: همین فرقی که بین جنس و ماده و بین فصل و صورت است (که یکی لا بشرط و دیگری بشرط لا است.) در مشتق و مبدأ هم پیاده می شود. یعنی مشتق مانند ضارب همان ضرب است ولی ضربی که لا بشرط است و قابل حمل می باشد (مانند زید ضارب) ولی مبدأ که ضرب است بشرط لا است و نمی توان آن را بر چیزی حمل کرد. (نمی توان گفت: زید ضَرب)
محقق دوانی این کلام سید شریف را توضیح می دهد و می گوید: گاه سخن از ابیض است که مشتق است و گاه بیاض که مبدأ است. بیاض را می توان به دو گونه مطالعه کرد:
گاه می گوییم: بیاض وقتی ایجاد می شود از ماهیّت خود عدم را طرد می کند. مثلا عمامه که سفید می شود یعنی سفیدی که سابقا نبود الآن ایجاد شد و ماهیّت او که لا بیاض داشت به بیاض تبدیل شد.
دیگر اینکه علاوه بر اینکه از خودش عدم را طرد می کند از موضوعش مانند عمامه نیز عدم اگر طرد کرده است.
از آن لحاظ که از خودش عدم را طرد می کند به آن بیاض می گویند و  از آن جهت که از موضوعش عدم را طرد می کند به آن ابیض می گویند. به همین دلیل می گویند: العمامة ابیض و نمی گویند العمامة بیاض صاحب منظومه می گوید:
           و عرضی الشیئ غیر العرض       ذاک البیاض و ذاک مثل الابیض
نقول: در مطالعه ی مفاهیم در فلسفه این مطالب همه صحیح و به جا است. ولی این مطالب به بحث ما هیچ ارتباطی ندارد زیرا بحث ما در وضع است و باید دید واضع که با فلسفه کاری ندارد کلمه ی مشتق و ماده (که همان مبدأ است را بر چه چیزی وضع کرده است. با مسائل عقلی نمی توان مسائل اعتباری را حل کرد. مثلا باید دید که زدن با زننده چه فرقی دارد و واضح است که اولی حدث و دومی موصوف به حدث می باشد.
به تعبیر دیگر آنچه تا به حال گفتیم مربوط به عالم تکوین است یعنی در عالم تکوین حیوان بر دو قسم است و بین بیاض و ابیض فرق است ولی در ما نحن فیه، در وضع واضع که از عالم اعتباریات است بحث می کنیم. یکی از اشتباهات اصول معاصر ما در این است که مسائل تکوینی را با مسائل اعتباری مخلوط کرده اند.
بحث اخلاقی:
رجال الكشي عَنِ ابْنِ قُولَوَيْهِ عَنْ سَعْدٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْأَهْوَازِيِّ عَنْ مُعَمَّرِ بْنِ خَلَّادٍ قَالَ قَالَ أَبُو الْحَسَنِ ع‏ مَا ذِئْبَانِ‏ ضَارِيَانِ‏ فِي غَنَمٍ قَدْ غَابَ‏ عَنْهَا رِعَاؤُهَا بِأَضَرَّ فِي دِينِ الْمُسْلِمِ مِنْ حُبِّ الرِّئَاسَة[1]
امام رضا علیه السلام می فرماید: اگر گله ای را فرض کنیم که چند گرگ درنده به آن حمله کرده است (که از صفات گرگ این است که به جای بسنده کردن به یک گوسفند کل گله را خفه می کند) ضرری که آنها به گله وارد می کنند در حالی که چوپان در خواب است کمتر از ضرر حب ریاست در انسان است.
اگر همه ی هستی انسان در حب ریاست و مقام خلاصه شود بسیار خطرناک است و البته اگر ریاست به سراغ انسان بیاید و انسان قبول مسئولیت کند اشکال ندارد. مرحوم حاج شیخ مؤسس حوزه می فرمود: من به دنبال ریاست و مرجعیت نرفتم اما وقتی به سراغ من آمد در را به روی آن نبستم.
امیر مؤمنان علی علیه السلام نیز می فرماید: وَ الَّذِي فَلَقَ الْحَبَّةَ وَ بَرَأَ النَّسَمَةَ لَوْ لَا حُضُورُ الْحَاضِرِ وَ قِيَامُ‏ الْحُجَّةِ بِوُجُودِ النَّاصِرِ وَ مَا أَخَذَ اللَّهُ عَلَى الْعُلَمَاءِ أَلَّا يُقَارُّوا عَلَى كِظَّةِ ظَالِمٍ وَ لَا سَغَبِ مَظْلُومٍ لَأَلْقَيْتُ حَبْلَهَا عَلَى غَارِبِهَا وَ لَسَقَيْتُ آخِرَهَا بِكَأْسِ أَوَّلِهَا وَ لَأَلْفَيْتُمْ دُنْيَاكُمْ هَذِهِ أَزْهَدَ عِنْدِي مِنْ عَفْطَةِ عَنْزٍ[2]
یعنی اگر نبود که با آمدن آنها به درب و دعوت من بر به عهده گرفتن امور نبود من افسار این شتر را بر دوشش می انداختم.
بنا بر این اگر اموراتی مانند امامت جماعت، تدریس و امثال آن به سراغ انسان آمد فبها و الا انسان نباید به دنبال این امور باشد تا مبادا این حب به او ضرر برساند. ریاست نباید بر انسان حکومت کند بلکه باید ابزاری باشد که انسان از آن برای خدمت استفاده کند.




[1] بحار الانوار، علامه مجلسی، ج73، ص154، ط بیروت.
[2] نهج البلاغه، خطبه ی 4.