درس خارج اصول آیت الله سبحانی

94/11/05

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: ادعای خروج بعضی از موارد از نزاع در مشتق
گفتیم بعضی از علماء سه مورد را از مبحث مشتق خارج کرده اند و به مورد دوم رسیده ایم:
المورد الثانی: اسماء المفاعیل
اسم مفعول است مانند مضروب و مقتول است که گفته شده است در این مورد انقضی عنه المبدأ معنی ندارد و انسان مقتول همیشه مقتول است و مضروب نیز همواره مضروب است.
یلاحظ علیه: این یک نوع مغالطه است گاه مضروب صفت است و به عنوان معرِّف استعمال می شود مانند زید المضروب و علیّ قالع باب الخیبر در این حال صفت همواره وجود دارد و هرگز از ذات جدا نمی شود و همواره تلبس وجود دارد.
ولی اگر صفت نباشد بلکه به عنوان حدث باشد محل نزاع وجود دارد. مثلا در زید مضروب می گوییم: زمانی مضروب بودن بر زید صدق می کند که کسی در حال ضرب او باشد و بعد از آن دیگر مضروب بودن صدق نمی کند.

المورد الثالث: مشتقاتی که بدون ضم ضمیمه از ذات منتزع می شوند مانند: واجب، ممکن و ممتنع
اینها صفاتی هستند که از ذات انتزاع می شوند و در واقع محقِّق ذات می باشند به این معنا که اگر واجب از برود دیگر ذاتی باقی نمی ماند هکذا اگر امکان یا امتناع از بین برود. و حال آنکه بحث در مشتق در جایی است که مشتق از بین برود و ذات باقی بماند مانند مصلی و حال آنکه این سه مورد از ضم ضمیمه انتزاع نمی شوند بلکه از حاق ذات انتزاع می شوند به این معنا که انسانیت بدون ضم ضمیمه از زید انتزاع می شود و اگر انسانیت از بین برود زید هم از بین می رود. اگر قرار باشد وقتی مثلا امکان از بین می رود ذات ممکن باقی بماند این مستلزم انقلاب است که در فلسفه محال می باشد.
محل بحث در مشتق در جایی است که اگر مبدا از بین رفت ذات باقی باشد.
نقول: یک جواب کلی برای آن سه مثال می توان ارائه کرد و آن اینکه واضع ماده ی ممکن را وضع نمی کند بلکه وزن مفعل که هیئت است را وضع می کند همچنین ماده ی واجب را وضع نمی کند بلکه وزن فاعل را وضع می کند. همچنین است در مورد ممتنع بنا بر این نباید گفت شود که در این سه مورد اگر مبدأ از بین برود ذات هم از بین می رود. واضع کبری را وضع کرده است نه صغری را بنا بر این اگر در یک مورد ماده ای وجود داشت که بحث مشتق در او متصور نبود دلیل نمی شود که کل هیئت آن ماده از محل نزاع خارج شود.
اما جواب برای تک تک آن موارد: در مورد وزن مُفعل در ممکن این سؤال مطرح می شود که آیا واضع آن را برای متلبس وضع کرده است یا بر اعم. این وزن فقط یک مصداق که ممکن باشد ندارد بلکه مقیم نیز بر همین وزن است که بحث مشتق در او راه دارد که اگر کسی مقیم قم باشد به او مقیم می گویند ولی اگر اعراض کند و به شهر دیگری رود آیا باز بر او مقیم صدق می کند یا نه.
همچنین است در مورد واجب که واضع هیئت فاعل را وضع کرده است که هزاران مصداق مانند آکل، شارب، جالس و قائم دارد و بحث مشتق در آنها راه دارد. بله در یک مورد که واجب است بحث فوق ممکن است راه نداشته باشد.
همچنین است در مورد ممتنع که واضع هیئت مفتعل است را وضع کرده است که مصادیقی مانند مجتهد و مستمع دارد که شکی نیست که بحث مشتق در آنها جاری است و فقط در همان یک مصداق که ممتنع است مشکل وجود دارد.

الامر الخامس: اشتهر بین الادباء ان الفعل دال علی الزمان
گفتیم در مشتق یک مسأله ی اساسی وجود دارد و آن اینکه مشتق بر متلبس وضع شده است یا بر اعم. برای بیان این مطلب چند مقدمه را باید بیان کنیم. اکنون به مقدمه ی پنجم می پردازیم که یک مسأله ی ادبی است و آن اینکه آیا افعال دلالت بر زمان می کنند یا نه. مراد ما از افعال، ماضی و مضارع است.
مرحوم رضی شرحی بر کافیه ی ابن حاجب در صرف دارد و شرحی بر شافیه ی ابن حاجب در نحو دارد که هر دو کتاب ممتازی است و شاید در عالم ادب مانند این دو کتاب نوشته نشده باشد.
سیوطی در کتاب بغیة الوعاة فی شرح النحاة هنگامی که به رضی می رسد می گوید: تمامی نحاة از سفره ی او استفاده کرده اند.
او در شرح کافیه می گوید: الفعل ما دل علی معنی مقترن باحد الازمنة الثلاثة
از نظر ایشان واقعیت فعل این است که دلالت بر حدث می کند ولی آن حدث به یکی از ازمنه ی ثلاثه مقترن است. ماضی دلالت بر گذشته می کند و مضارع مشترک بین حال و استقبال است.
محقق خراسانی با این قول مخالفت می کند و با پنج دلیل در صدد است ثابت کند افعال دلالت بر زمان ندارند.
قبل از بررسی دلیل های ایشان این سؤال را مطرح می کنیم که لغت را نباید با ادله ی عقلیه ثابت کرد بلکه باید آن را با تبادر حل کرد. بنا بر این حتی اگر دلیل هایی که ارائه می کند صحیح باشد و یا اگر کسی نتواند جوابی برای آنها پیدا کند مشکلی ایجاد نمی کند.

الدلیل الاول: ما هو الدلیل علی الزمان؟
فعل ماضی مانند ضرب یک هیئت دارد و یک ماده. ماده دلالت بر حدث می کند و هیئت هم دلالت بر نسبت این ماده به فاعل می کند. دیگر چیزی باقی نمی ماند که زمان از آن استفاده شود. زیرا زمان احتیاج به دال دارد و این دال یا باید ماده باشد و یا هیئت و حال آنها هیچ یک دلالت بر زمان ندارد.
یلاحظ علیه: این مشکل به راحتی قابل دفع است زیرا می توانیم بگوییم: همان هیئت، بر زمان نیز دلالت می کند زیرا هیئت دلالت می کند بر تحقق نسبت در فاعل (در ماضی) و یا ترقب نسبت (در مضارع) بنا بر این در (زید آمد)، از آمدن تحقق مجیء را متوجه می شود و از (زید می آید)، ترقب مجیء را. تحقق در ماضی و ترقبا در حال و آینده است.

الدلیل الثانی: قیاس الماضی و المضارع بالامر و النهی
در امر و نهی مانند: (اضرب) و (لا تضرب) زمان نیست و ماضی و مضارع هم که فعل هستند باید مانند این دو باشند.
بله در امر و نهی انشاء، در زمان حال واقع می شود ولی این مسأله از خصوصیت امر و نهی است به این معنا که لازمه ی وجود امر و نهی این است که انشاء آن در زمان حال باشد و الا خودشان دلالت بر زمان ندارند بنابراین ماضی و مضارع هم که فعل هستند نباید دلالت بر زمان داشته باشند.
یلاحظ علیه: انه قیاس مع الفارق. امر و نهی از چیز خبر نمی دهد و فقط انشاء چیزی است از این رو در آن زمان وجود ندارد. این بر خلاف ماضی و مضارع است که در آن گزارش وجود دارد و دلالت بر تحقق و یا ترقب دارند و گزارش از حال یا از آینده در آنها وجود دارد.

الدلیل الثالث: عدم تصور وجود الزمان فی الامثلة الثلاثة
المثال الاول: مضی الزمان
در این مثال فاعل زمان است و اگر فعل هم دلالت بر زمان داشت باشد لازمه اش این است که فاعل که زمان است خودش زمان داشته باشد یعنی زمانی باشد که زمان از آن بگذرد. واضح است که زمان خودش مستغنی از زمان است.
المثال الثانی: علم الله
نمی توانیم بگوییم خداوند در گذشته عالم بود زیرا علم خداوند ما فوق زمان است و قبل از این زمان آفریده شود خداوند عالم بود.
المثال الثالث: خلق الله الارواح یا خلق الله العقول
ارواح و عقول از مجردات هستند و آنها مافوق زمان هستند. زمان از حرکت تولید می شود و حرکتی در ارواح و عقول نیست.
یلاحظ علیه: مسائل ادبی را نباید با قواعد فلسفی حل کرد. این مسائل را باید به مراجعه به عرف حل کرد. از زمان صاحب فصول: فلسفه وارد اصول شد و اصول را به جای اینکه کامل کند متورم کرد.
جواب کلی از این مثال ها این است که واضع، هیئت ماضی و مضارع را بر تحقق و ترقب که در آنها دلالت بر زما است وضع کرده است حال اگر یک یا چند مثال بر این قاعده تطبیق نکرد دلیل نمی شود که قاعده ی کلی در هیئت مزبور را منکر شویم.
اما بررسی تک تک موارد فوق:
اما مثال اول: این از نظر فلسفی غلط است زیرا نمی توان گفت زمانی بود که زمان از آن گذشت ولی این مثال از نظر عرفی صحیح است. اینکه در عرف می گویند روزی بود غیر از خدا هیچ کس نبود. این به دید عقلی تناقض است زیرا اگر غیر از خدا کسی نبود و گردش ماه و خورشید هم نبود پس چرا می گویید روزی بود که معنای آن این است که در کنار خدا زمان وجود داشت و خورشیدی بود که زمان از آن محقق شود.
عرف در واقع یک زمان موهومی را تصور می کند و بعد از آن سخن می گوید. مراد عرف از زمان، زمان واقعی نیست. مثال: مضی الزمان هم همین است به این معنا که فرد یک زمان موهومی را تصور می کند که ظرف برای زمان است که فاعل می باشد.
بله از نظر فلسفی همه اتفاق دارند که عالم حادث است ولی از نظر حدوث زمانی اگر تک تک موجودات را تصور کنیم حدوث زمانی دارند زیرا هر موجودی در سابق نبوده است ولی اگر مجموع جهان را تصور کنیم حدوث زمانی در مورد آن معنا ندارد و زمان در این مورد جنبه ی فکری دارد یعنی نبود و بعد شد.
اما مثال دوم: واضع کلمه ی عَلِمَ را وضع کرده است بر علم بر گذشته و میلیون ها مصداق دارد. مانند عَلِمَ زید و عَلِمَ بکر. بله در مورد علم خداوند این عبارت به مشکل بر می خورد ولی موجب نمی شود که به سبب یک مصداق واضع، وضع خود را تغییر دهد.
مضافا بر اینکه این خصوصیت را فیلسوف متوجه می شود نه مردم عادی.
با این بیان جواب از مثال سوم هم روشن می شود. عقول قبل از زمان خلق شده اند ولی وقتی از آن زمان خبر می دهیم آن در واقع یک زمان موهوم است.

الدلیل الرابع: المضارع لیس مشترکا لفظیا و لا مشترکا معنویا
این استدلال مخصوص فعل مضارع است و نه ماضی. در مورد مضارع می گوییم: یجیء زید الیوم او غدا. می پرسیم مضارع مشترک لفظی است یا معنوی؟ اگر مشترک لفظی باشد لازم می آید که در جمله ی فوق لفظ مشترک را در اکثر از معنی به کار برده باشیم. اگر مشترک معنوی باشد می گوییم: اجزاء زمان با هم متباین هستند و در متباین ها قدر مشترکی در کار نیست.
یلاحظ علیه: ما می گوییم: نختار انه مشترک معنوی و با این حال قائل به قدر مشترک هستیم به این بیان که مضارع وضع شده است بر نسبت حدث به فاعل فی زمان لم یمض. لم یمض هم شامل حال است و هم شامل استقبال.

الدلیل الخامس: گاهی فعل به ظاهر ماضی است ولی در باطن مستقبل می باشد. مانند: یاتی زید فی السنة الآتیة و قد ضرب قبل یومین. ضَرَبَ به ظاهر ماضی است ولی در باطن مستقبل است و امری است که دو روز قبل از سال بعد اتفاق می افتد. ماضی بودن آن به سبب نسبت آن با جمله ی قبل است.
همچنین گاهی فعل به ظاهر مستقبل است ولی در باطن ماضی است مانند: جاء زید فی شهر رجب و هو یضرب بعد یومین. هم شهر رجب گذاشته است و هم دو روز بعد از ماه رجب. از این رو فعل یضرب به ظاهر مضارع است ولی مربوط به زمان گذشته می باشد.
یلاحظ علیه: میزان در ماضی و مستقبل حال تکلم نیست بلکه میزان حدثی است که در عبارت به کار برده شده است. اگر به حدثی که در عبارت به کار برده شده دقت کنیم کاملا معنای مضارع و ماضی بودن شفاف می شود. بنا بر این باید حدث را به مجیئ نسبت داد نه به زمان تکلم. محقق خراسانی چون این دو فعل را به زمان تکلم نسبت داده است آن اشکال مطرح شده است.

برای این بحث یک تتمه ای باقی مانده است که ان شاء الله در جلسه ی بعد آن را مطرح می کنیم.