درس خارج اصول آیت الله سبحانی

94/10/30

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: بطون مختلف قرآن[1] و تطبیق آن با اشتراک لفظی

محقق خراسانی اشتراک لفظی را قبول دارد اما استعمال یک لفظ را در اکثر از معنای واحد قبول ندارد. سپس او در مقابل این مشکل قرار گرفته و آن اینکه دیده است روایاتی دلالت دار که قرآن دارای معانی و بطون سبعه یا سبعین است و معنای آن این است که لفظ واحد در اکثر از معنا به کار رفته است و این با مبنای او تطبیق پیدا نمی کند.

او از این اشکال دو جواب[2] [3] ارائه می دهد:

جواب اول این است که اگر معصوم می فرماید: قرآن دارای بطون مختلف است این معانی از لفظ اراده نشده است بلکه خود به خود اراده شده است. یعنی یک معنا از لفظ اراده شده است و ما زاد بر آن ارتباطی به لفظ ندارد.

جواب دوم اینکه معنای مطابقی یکی بیشتر نیست و مازاد بر آن بر اساس دلالت التزامی می باشد.

یلاحظ علیه[4] : اما جواب اول کافی نیست زیرا معانی متعدد یا با معنای اول ارتباط دارند یا نه. اگر ندارند دیگر به آن بطن آن آیه نمی گویند. این مانند آن است که کسی شعری بگوید مثلا بگوید: توانا بود هرکه دانا بود و سپس معنای دیگری که هیچ ارتباطی به آن ندارد را بر آن تحمیل کند مثلا بگوید در این شعر معنای: گنه کرد در بلخ آهنگری نیز در آن خوابیده است.

اگر هم گفته شود که معانی دیگر ارتباط با معنای اول دارند این بر می گردد به جواب دوم از ایشان که در بالا ذکر شد.

جواب دوم نیز خلاف ظاهر است زیرا ظاهر روایات این است که هر هفت تا یا هفتاد معنی همه از معانی مطابقی هستند نه التزامی یعنی همه جزء متن آن آیه هستند نه اینکه یکی از آن معانی اصلی باشد و دیگری مرتبط به آن.

 

نقول: ما در هیچ روایتی عبارت سبعین را مشاهده نکردیم. هر چه هست با لفظ سبع است و آن هم در غوالی اللئالی تألیف ابن ابی جمهور احسایی است که کتاب معتبری نیست. شیخ انصاری در رسائل نیز می فرماید: و قد طعن فیه من لیس دأبه الطعن فی کتب الاخبار. یعنی حتی محدث بحرانی که اخباری است کتاب غوالی اللئالی را قبول ندارد. روایات این کتاب غالبا عامی و مرسل است.

 

بله در روایات ما سخن از بطن و ظهر به میان آمده است:

فَإِذَا الْتَبَسَتْ‌ عَلَيْكُمُ‌ الْفِتَنُ‌ كَقِطَعِ اللَّيْلِ الْمُظْلِمِ فَعَلَيْكُمْ بِالْقُرْآنِ فَإِنَّهُ شَافِعٌ مُشَفَّعٌ وَ مَاحِلٌ مُصَدَّقٌ وَ مَنْ جَعَلَهُ أَمَامَهُ قَادَهُ إِلَى الْجَنَّةِ وَ مَنْ جَعَلَهُ خَلْفَهُ سَاقَهُ إِلَى النَّارِ وَ هُوَ الدَّلِيلُ يَدُلُّ عَلَى خَيْرِ سَبِيلٍ وَ هُوَ كِتَابٌ فِيهِ تَفْصِيلٌ وَ بَيَانٌ وَ تَحْصِيلٌ وَ هُوَ الْفَصْلُ لَيْسَ بِالْهَزْلِ وَ لَهُ ظَهْرٌ وَ بَطْنٌ فَظَاهِرُهُ حُكْمٌ وَ بَاطِنُهُ عِلْمٌ[5]

عیّاشی نیز نظیر این روایت را آورده است:

عن الفضيل بن يسار قال‌ سألت أبا جعفر ع عن هذه الرواية «ما في القرآن آية إلا و لها ظهر و بطن‌...[6]

 

اما تفسیر احادیث فوق:

تفسیر اول از آیت الله بروجردی است که حاصل آن عبارت است از: الالتقائات المختلفة من آیة واحدة

لعل این هفت معنا تابع استعداد مخاطب باشد. مخاطب های بسیط فقط یک معنا از آن متوجه می شوند و به تدریج کسانی که استعدادهای بیشتری دارند معانی بیشتری از آن درک می کنند. در واقع این معانی صور مختلف و درجاتی از یک معنا باشد.

ما برای توضیح کلام ایشان چند مثال می زنیم: در آیه ی نور می خوانیم: ﴿اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكاةٍ فيها مِصْباحٌ الْمِصْباحُ في‌ زُجاجَةٍ الزُّجاجَةُ كَأَنَّها كَوْكَبٌ دُرِّيٌّ يُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبارَكَةٍ زَيْتُونَةٍ لا شَرْقِيَّةٍ وَ لا غَرْبِيَّةٍ يَكادُ زَيْتُها يُضي‌ءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ نُورٌ عَلى‌ نُورٍ يَهْدِي اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ يَشاءُ وَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ لِلنَّاسِ وَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْ‌ءٍ عَليمٌ‌[7] هر مفسری این آیه را به گونه ای تفسیر کرده است که هیچ کدام مبطل معنای دیگر نیست مثلا حکماء آن را بر عقول عشره تطبیق می کنند. عرفاء آن را به گونه ای دیگر و روایات نیز آن را بر ائمه ی دوازده گانه تطبیق می کنند.

همه ی تفاسیر فوق می تواند صحیح باشد زیرا خداوند از این آیه تعبیر به مَثَل می کند ﴿وَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ لِلنَّاسِ و مثل علامت این است که معنای واحدی ندارد و در همه جا می تواند مورد استفاده قرار گیر. ظهر آن همان چیزی است که آن را می خوانیم ولی بطن آن معانی مختلف آن است که نزد افراد مختلف پیدا می شود.

یا اینکه در آیه ی دیگری می خوانیم: ﴿أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَسالَتْ أَوْدِيَةٌ بِقَدَرِها فَاحْتَمَلَ السَّيْلُ زَبَداً رابِياً وَ مِمَّا يُوقِدُونَ عَلَيْهِ فِي النَّارِ ابْتِغاءَ حِلْيَةٍ أَوْ مَتاعٍ زَبَدٌ مِثْلُهُ كَذلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْحَقَّ وَ الْباطِلَ فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفاءً وَ أَمَّا ما يَنْفَعُ النَّاسَ فَيَمْكُثُ فِي الْأَرْضِ كَذلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ[8]

خداوند در این آیه مثال می زند که سیلی می آید و دره های را پر می کند. روی سیل کف هایی وجود دارد. همچنین کسانی که فلزهایی را ذوب می کنند روی آن نیز کف هایی پدیدار می شود. سپس بیان می کند که حقیقت آن چیزی است که ته نشین می شود و باقی می ماند ولی باطل همان کفی است که روی سیل یا فلز ذوب شده قرار می گیرد که از بین می رود و خشک می شود.

هر کسی این مثل را در موردی به کار می برد و این همان بطن های مختلف آیه است. مثلا در مورد نهضت امام حسین علیه السلام این آیه را به کار می بریم به این گونه کار یزید همان کف است ولی نهضت امام علیه السلام همان چیزی است که باقی مانده است. در مورد نهضت امام قدس سره نیز می توان به این آیه تمسک کرد.

 

در سوره ی انعام / 75 می خوانیم: ﴿وَ كَذلِكَ نُري إِبْراهيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنينَ[9]

بعد می خوانیم: ﴿فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ رَأى‌ كَوْكَباً قالَ هذا رَبِّي فَلَمَّا أَفَلَ قالَ لا أُحِبُّ الْآفِلينَ[10] و هکذا آیات بعدی که او ماه و خورشید را نیز می بیند و ابتدا آنها را رب می داند و بعد از افول، این را علامت این می داند که آنها رب نیستند.

این براهین را چند جور می توان معنا کرد:

رب باید از وضع مربوب باخبر باشد زیرا ربّ به معنای مربی و تربیت کننده و برطرف کننده ی حوائج مربوب است ولی اینها وقتی خودشان می روند و افول می کنند چگونه می توانند ربّ باشند.

وقتی اینها افول می کنند یعنی اینها رب نیستند زیرا خودشان مسخَّر هستند و کسی آنها را می برد و می آورد. بنا بر این آن موجودی که مسخِّر آنها است او شایسته تر است که رب باشد.

همچنین می توان گفت: اینها حرکت می کنند و حرکت غایت می خواهد آیا آنها از نقص به کمال می روند پس خدا نیستند زیرا خدا نقص ندارد و اگر از کمال به نقص می روند یقینا خدا نمی توانند باشند.

 

الجواب الثانی: ما جواب دیگری ارائه می کنیم که خلاصه ی آن عبارت است از: تجرید الآیات عن شأن النزول[11]

اگر بخواهیم آیات را با شأن نزول معنا کنیم هرچند کار خوبی است ولی نباید آیه را به آن منحصر نماییم. مثلا در قرآن آمده است که خداوند می فرماید:: ﴿وَ يَقُولُ الَّذينَ كَفَرُوا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِنْ رَبِّه‌ إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هاد[12]

در روایت است که پیامبر اکرم (ص) به علی علیه السلام فرمود: (یا علی انا المنذر و انت الهادی) واضح است که آیه مقید به این مورد نیست. از این رو هر امامی در عصر خودش هادی می باشد و این امر اختصاص به پیامبر اکرم (ص) و امیر مؤمنان علیه السلام ندارد.

یا اینکه در آیه ی دیگر در مورد کفار قریش آمده است: ﴿وَ إِنْ نَكَثُوا أَيْمانَهُمْ مِنْ بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَ طَعَنُوا في‌ دينِكُمْ فَقاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْرِ إِنَّهُمْ لا أَيْمانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ يَنْتَهُون‌[13]

تا زمانی که پیامبر اکرم (ص) زنده بود احدی پیمان شکنی نکرد ولی در عصر امیر مؤمنان علی علیه السلام بعضی از همان افرادی که با او در سال 30 هجرت بیعت کرده بودند مانند طلحه و زبیر پیمان شکنی کردند. هنگامی که آنها در جنگ جمل رو در روی امیر مؤمنان علیه السلام ایستادند حضرت به این آیه تمسک کرد و فرمود: این آیه تا قبل از این روز مصداق پیدا نکرده است. (وَ الَّذِي فَلَقَ الْحَبَّةَ وَ بَرَأَ النَّسَمَةَ وَ اصْطَفَى مُحَمَّداً ص بِالنُّبُوَّةِ إِنَّكُمْ لَأَصْحَابُ هَذِهِ الْآيَةِ وَ مَا قُوتِلُوا مُنْذُ نَزَلَت‌)[14]

یا اینکه خداوند می فرماید: مثلا قرآن به مشرکین می گوید: اگر در نبوت پیامبر اکرم (ص) شک دارید از یهود بپرسید: ﴿وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ إِلاَّ رِجالاً نُوحي‌ إِلَيْهِم‌ فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُون[15] نحل / 43.‌
ه ی فوق یکی از ادله ی تقلید می باشد زیرا فقهاء اهل ذکر هستند و عوام، لا تعلمون هستند. اگر بخواهیم آیه را مقید به شأن نزول کنیم آیه از نورفشانی می افتد و حال آنکه خداوند آیات قرآن را تا آخر زمان حجّت می داند و می فرماید: ﴿وَ أُوحِيَ إِلَيَّ هذَا الْقُرْآنُ لِأُنْذِرَكُمْ بِهِ‌ وَ مَنْ‌ بَلَغ﴾‌[16] یعنی قرآن برای هر کسی که این قرآن به او رسید حاوی انذار است.

امام صادق علیه السلام به فضیل بن یسار می فرماید: ظَهْرُهُ تَنْزِيلُهُ وَ بَطْنُهُ تَأْوِيلُهُ مِنْهُ مَا قَدْ مَضَى وَ مِنْهُ مَا لَمْ يَكُنْ يَجْرِي كَمَا يَجْرِي الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ[17]

و مطابق این حدیث قرآن دارای بطن است به معنای این است که شان نزول ها را قید معنا نگیریم. شان نزول فقط سبب شده است قرآن نازل شود و اگر آیات مقید به شأن نزول نشوند مانند خورشید و ماه در طول زمان ها نور افشانی دارند.

 


[1] المبسوط في أُصول الفقه، الشيخ جعفر السبحاني، ج1، ص237.
[2] المبسوط في أُصول الفقه، الشيخ جعفر السبحاني، ج1، ص237.
[3] کفاية الاصول، الآخوند الخراساني، ج1، ص38.
[4] المبسوط في أُصول الفقه، الشيخ جعفر السبحاني، ج1، ص237.
[5] الاصول من الکافی، شیخ کلینی، ج2، ص599، ط دار الکتب الاسلامیة.
[6] تفسیر عیّاشی، ج1، ص11.
[7] نور/سوره24، آیه35.
[8] الرعد/سوره13، آیه17.
[9] انعام/سوره6، آیه75.
[10] انعام/سوره6، آیه76.
[11] المبسوط في أُصول الفقه، الشيخ جعفر السبحاني، ج1، ص241.
[12] الرعد/سوره13، آیه27.
[13] توبه/سوره9، آیه12.
[14] مستدرک الوسائل، میرزا حسین نوری، ج11، ص63، حدیث4.
[15] نحل/سوره16، آیه43.
[16] انعام/سوره6، آیه19.
[17] بحار الانوار، علامه مجلسی، ج97، ص64، ط بیروت.