درس خارج اصول آیت الله سبحانی

94/09/28

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: وضع در مرکبات
محقق خراسانی در شروع کفایه مقدمه ای با سیزده مطلب دارد و اکنون به امر ششم[1] [2]  رسیده ایم.
الامر السادس: فی وضع المرکبات
همان گونه که مفردات برای خود وضع دارند، هیئت ترکیبیه ی جمل نیز برای خود وضع خاصی دارد. مثلا در «زید انسان»، زید و انسان هر کدام وضع افرادی دارد و مجموع وضع دیگری دارد که مثلا می گویند: جمله ی اسمیه برای دوام و ثبوت وضع شده است. یعنی اگر بخواهند بگویند که محمول دارای دوام است و زود زائل نمی شود از جمله ی اسمیه استفاده می کنند. اما اگر به شکل جمله ی فعلیه بگویند: زید قام در آن دوام و ثبوت وجود ندارد.
جمله ها گاه سه وضع[3] دارند (اگر کلمات موجود در جمله جامد باشند مانند مثال زید قائم که یک وضع برای زید است و یک وضع برای قائم و یک وضع برای مجموع آن دو) و گاه پنج وضع دارند و آن جایی است که کلمات موجود در جمله مشتق باشند. مثلا در (القائم متعجب) قائم خود دو وضع دارد یکی ماده است و یکی هیئت (هیئت قائم وضع شده است برای کسی که قیام به او متکی است.) و هکذا کلمه ی متعجب. کل جمله هم وضع دیگری دارد که همان وضع جمله ی اسمیه است که دلالت بر دوام و استمرار دارد.
ملا محمود زمخشری (متوفای 538) که ساکن شرق خراسان در منطقه ی خوارزم بوده است کتابی دارد به نام المفصل فی علم النحو و بعد آن را مختصر کرده و نام آن را انموذج گذاشته است. ابن مالک شرحی بر مفصل نوشته است و در آن حرف نا صحیحی را از بعضی از علماء نقل کرده است و گفته است در جمله علاوه بر این سه وضع و پنج مجموع من حیث المجموع وضع دیگری دارد (وضع چهارم و یا ششم)
محقق خراسانی به این وضع اضافه اشکال می کند و آن اینکه:
اولا: این کار لغو[4] است زیرا وقتی سه وضع در اولی و یا پنج وضع در دومی کافی باشد دیگر چه احتیاجی به وضع مجدد داریم. زیرا مفردات مادة و هیئة وضع شده اند و جمله هم وضع دیگری دارد و ما به وضع مازادی احتیاج نداریم.
ثانیا: اگر چنین باشد باید هر کلامی که متکلم می گوید باید از آن دو مرتبه معنایی به ذهن وارد شود. یک مرتبه از وضع سه گانه یا پنج گانه و یک بار از وضع مازادی که او مطرح می کند.
یلاحظ علیه: این اشکال وارد نیست زیرا اصولا تبادر معنا به سبب انس است یعنی انسان چون این الفاظ را بسیار شنیده است با آنها انس دارد و از این رو به معنا منتقل شود و این در حالی است که انس قابل تکرار نیست. محقق خراسانی گویا تصور کرده است که تبادر معنای به سبب وضع است و حال آنکه علاوه بر تبادر باید انس هم باشد.
به هر حال، شاید مراد صاحب این قول وضع چهارم و یا ششم نباشد بلکه مراد او همان وضع جمله بوده باشد. بنا بر این اشکالی به کلام او وارد نیست.


الامر السابع فی علائم الوضع او الحقیقة و المجاز[5][6]: برای شناخت موضوع له از غیر آن چهار علامت ذکر کرده اند که عبارت است از: تبادر، عدم صحة السلب، الاطراد، تنصیص اهل اللغة.
اصولیون غالبا به دو مورد اول اهمیت داده اند ولی ما عکس این ایده را قبول داریم و اهتمام ما به دو مورد اخیر است که همان اطراد و تنصیص اهل لغت می باشد و اعتقاد داریم امروزه بیشتر از دو مورد خیر استفاده می کنیم.
البته محقق خراسانی سومی را رد کرده است و از چهارمی نیز اصلا سخنی به میان نیاورده است. به نظر ما مهمترین این چهار مورد همان اطراد می باشد.

اما التبادر: سبق المعنی من اللفظ بلا قرینة حالیة او مقالیة (عند اهل اللغة) [7]
مثلا اگر در زبان عرب بگویند: (جئنی بماء) همه می دانند که باید آب بیاورند. این قرینه بر این است که لفظ ماء برای آب وضع شده است.
این سبق به ذهن احتیاج به علت می خواهد. یا باید بین معنا و لفظ علاقه ی ذاتیه باشد مانند دود و آتش و یا حرارت و آتش. چنین چیزی صحیح نیست. اگر هم بگویند که این تبادر مستند به قرینه ی حالیه و مقالیه است فرض بر این است که چنین قرینه ای وجود ندارد. بنا بر این فقط باید بگوییم که این سبق معلول وضع است.
البته باید این تبادر در نزد اهل همان لغت باشد و الا اگر غیر آنها باشد شاید این تبادر به سبب مجاز باشد.
به تبادر اشکال شده است که اگر تبادر کاشف از وضع باشد مستلزم[8] دور است.
توضیح اینکه تبادر نزد اهل لسان متوقف بر علم به وضع است و الا اگر آنها علم به وضع نداشته باشند تبادری برای آنها حاصل نمی شود و از آن سو علم به وضع در مورد من که در صدد پیدا کردن معنای لغت هستم متوقف بر تبادر است.
حتی گاهی اهل لسان به تبادر روی می آورند تا معنای یک لفظ را بدانند. مثلا عربی می خواهد معنای ضیغم را بداند در این حال علم به وضع در او متوقف بر تبادر اوست و تبادر در مورد او هم متوقف بر علم به وضع است.
این رقم دور در کلمات علماء زیاد است مثلا در شکل اول، نتیجه موقوف بر کلیت کبری است. مثلا در العالم متغیر و کل متغیر حادث اگر بخواهیم نتیجه بگیریم که العالم حادث باید علم داشته باشیم که کبری کلیت دارد. مثلا اگر ندانیم کل متغیر حادث به کلیت خود باقی است نمی توانیم به آن نتیجه برسیم. بنا بر این اگر بگوییم: العالم متغیر و بعض متغیر حادث نمی توانیم بگوییم: فالعالم حادث زیرا ممکن است این عالم از آن بعض نباشد.
از آن سو، علم به کلیت کبری، متوقف بر علم به نتیجه است زیرا تا ندام عالم حادث است نمی توانم به شکل کلی بگویم: کل متغیر حادث.
به هر حال جواب داده شده است که تفاوت در اجمال و تفصیل است. و به عبار دیگر موقوف با موقوف علیه فرق دارد مثلا علم تفصیلی من بر اینکه لفظ ماء بر آب وضع شده است متوقف بر تبادر نزد عرب است. اما تبادر نزد عرب متوقف بر علم تفصیلی من نیست بلکه متوقف بر علم اجمالی او به وضع است.
توضیح اینکه کودک عرب هر وقت از پدر و مادر خود لفظ آب را می شنود متوجه می شود که آنها با مایع سیال کار دارند. او علم اجمالی و ارتکازی دارد و چون کودک است علم تفصیلی ندارد. یعنی به آن علم دارد ولی به اینکه علم دارد و می داند علم ندارد.
همچنین اگر یک فرد خارجی که در مقام یاد گرفتن لغت است از ما لفظ ماء را بشنود او اجمالا می داند که این کلمه بر آن مایع سیال دلالت می کند ولی علم اهل لغت به آن وضع، تفصیلی است.
بنا بر این علم تفصیلی به وضع متوقف بر تبادر است ولی تبادر متوقف بر علم اجمالی (علم ارتکازی) به وضع است.
در مورد شکل اول هم همین جواب را می دهند و آن اینکه علم تفصیلی به نتیجه موقوف بر کلیت کبری است و کلیت کبری نیز متوقف بر علم اجمالی به نتیجه است.
حق این است که باید در جواب اشکال از شکل اول گفت که علم تفصیلی به نتیجه متوقف بر کلیت کبری است ولی کلیت کبری متوقف بر برهان است نه بر علم اجمالی به نتیجه. برهان این است که مغیر یعنی چیزی که نبود و شد و این دلالت بر حدوث می کند. البته در این برهان، همان نتیجه به شکل اجمالی وجود دارد.
بقیت هنا کلیمة[9]: این نکته مربوط به امر خامس است ولی چون آنجا بیان نکردیم اکنون توضیح می دهیم و آن اینکه در کتاب های ادبی آمده است که وضع هیئات نوعی است و وضع مواد شخصی می باشد.
اما وضع هیئات که نوعی است به این معنا است که هیئت، قابل تلفظ نیست و نمی توان آن را گرفت و برای آن چیزی را وضع کرد بنا بر این باید آن را بر ماده سوار کرد و گفت: هیئت فاعل (در زید قائم) وضع شده است بر آنی که دلالت بر فعل می کند. بنا بر این هیئت فاعل باید بر ماده ی فاء عین و لام سوار شود. بعد هر چیزی که بر وزن فاعل است و به صیغه ی فاعل است تمانند ناصر، جالس و قائم این خصوصیت را دارند و این همان چیزی است که می گویند: وضع در هیئت نوعی است. در اینجا فقط یک وضع وجود دارد که همان فاعل است و ما بقی بر آن عطف شده است.
اما وضع در مواد چنین نیست و ماده قابل تلفظ است و ضرب به معنای زدن است. این وضع شخصی است و ضرب، نصر، و هر چیزی مستقلا وضع خاصی برای خودش دارد.




[1] المبسوط في أُصول الفقه، الشيخ جعفر السبحاني، ج1، ص132.
[2] کفاية الاصول، الآخوند الخراساني، ج1، ص16.
[3] المبسوط في أُصول الفقه، الشيخ جعفر السبحاني، ج1، ص132.
[4] کفاية الاصول، الآخوند الخراساني، ج1، ص18.
[5] المبسوط في أُصول الفقه، الشيخ جعفر السبحاني، ج1، ص136.
[6] کفاية الاصول، الآخوند الخراساني، ج1، ص18.
[7] المبسوط في أُصول الفقه، الشيخ جعفر السبحاني، ج1، ص136.
[8] المبسوط في أُصول الفقه، الشيخ جعفر السبحاني، ج1، ص137.
[9] المبسوط في أُصول الفقه، الشيخ جعفر السبحاني، ج1، ص134.