درس خارج اصول آیت الله سبحانی

94/02/08

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: قاعده ی قرعه در کتاب و سنت
سخن در قاعده ی چهارم است که قاعده ی قرعه می باشد. گفتیم که عقلاء در دو مورد به قاعده ی قرعه عمل می کنند که عبارت است از تنازع و تزاحم.
قرعه از ماده ی قرع به معنای زدن گرفته شده است و قرع الباب به معنای در زدن است و علت اینکه به قرعه، قرعه می گویند این است که سهام را به هم می زنند تا یکی را انتخاب کنند.

الامر الثانی: القرعة فی الکتاب العزیز
الآیة الاولی: داستان کفالت مریم
حضرت مریم، دختر عمران است. حضرت عمران با زکریا هم دوره بوده است و همسر این دو با هم خواهر بودند. همچنین گفته شده است که شاید عمران نبی بوده باشد. به هر حال نام همسر عمران در روایات ذکر شده است ولی در قرآن نام او نیامده است. همسر عمران نذر کرده بود که آنچه در شکم دارد را خادم کنیسه قرار دهد و تصور می کرد که او به پسری باردار است. بعد از به دنیا آمدن متوجه شد که او دختر است و نمی تواند خادم کنیسه باشد بنا بر این به خداوند عرضه داشت: ﴿رَبِّ إِنِّي وَضَعْتُها أُنْثى‏ وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما وَضَعَتْ وَ لَيْسَ الذَّكَرُ كَالْأُنْثى‏[1]
در آیه ی فوق این سؤال مطرح است که زوجه ی عمران چرا می گوید: ﴿وَ لَيْسَ الذَّكَرُ كَالْأُنْثى﴾ و حال آنکه باید بگوید: و لیس الانثی کالذکر. این از مواردی است که مشترقین به قرآن اشکال می کنند زیرا همیشه ناقص را به کامل تشبیه می کنند و در هدفی که زوجه ی عمران دنبال می کرد پسر کامل تر بود.
جواب آن را می توان در کتب تفاسیر جستجو کرد.
به هر حال در اینکه او مریم را کی به کنیسه بود دو قول است یکی اینکه بعد از ولادت این کار را انجام داد و دوم اینکه چند سالی بعد از ولادت او بود. به هر حال او را به کنیسه آورد و نذر خود را بیان کرد و دنبال کسی بود که کفالت او را قبول کند. چند نفر از بزرگان کنیسه که یکی جناب زکریا بود حاضر شدند که مریم را تربیت کنند. این نشان می دهد که پدر مریم فوت کرده بود و الا با وجود او همسر عمران از دیگران تقاضای کفالت او را نمی کرد.
بزرگان کنیسه با هم اختلاف کردند و قرار شد در کنار نهر اردن رفته قرعه کشی کنند. قلم هایی از چوب آوردند و نام خود را بر آن نوشتند و در آب انداختند و قرار شد آنی که روی آب مانده است کفالت مریم را به عهده بگیرد. همه ی قلم ها زیر آب رفت و قلم زکریا (که همسرش خاله ی مریم است.) روی آب ماند در نتیجه او کفالت مریم را به عهده گرفت و مریم را به خانه ی خود برد.
به هر حال آنها برای رفع تزاحم قرعه کشیدند: ﴿ذلِكَ مِنْ أَنْباءِ الْغَيْبِ نُوحيهِ إِلَيْكَ وَ ما كُنْتَ لَدَيْهِمْ إِذْ يُلْقُونَ أَقْلامَهُمْ أَيُّهُمْ يَكْفُلُ مَرْيَمَ وَ ما كُنْتَ لَدَيْهِمْ إِذْ يَخْتَصِمُون‏[2]
اشکال نشود که استدلال به این آیه مبنی بر این است که شریعت سابقه برای ما حجّت باشد. گفته شده است که شریعت سابقه برای لاحقه حجّت نیست مگر بر اساس استصحاب که در استصحاب نیز اشکالی وجود دارد.
جواب این است که اگر قرآن مسأله را نقل کند و رد نکند، این علامت آن است که همان برای ما حجّت است.
مثلا وهابی ها می گویند که در کنار قبر نباید مسجد ساخت و حال آنکه عملا می بینند که قبر رسول خدا (ص) و شیخین در کنار مسجد النبی است: ما بر علیه ایشان آیه ی سوره ی کهف را به عنوان دلیل ذکر می کنیم که بعد از جریان اصحاب کهف عده ای از کفار گفتند که اطراف آن دیوار بکشید و خداوند خودش به ذات آنها خبر دارد ﴿إِذْ يَتَنازَعُونَ بَيْنَهُمْ أَمْرَهُمْ فَقالُوا ابْنُوا عَلَيْهِمْ بُنْياناً رَبُّهُمْ أَعْلَمُ بِهِم‏﴾ ولی کسانی که بر آنها غلبه داشند زیرا حکومت در دست مسیحیان بود نه بت پرستان گفتند این ایده را رد کردند و گفتند که ما در کنار قبور آنها مسجد می سازیم: ﴿قالَ الَّذينَ غَلَبُوا عَلى‏ أَمْرِهِمْ لَنَتَّخِذَنَّ عَلَيْهِمْ مَسْجِدا[3] قرآن این جریان را نقل می کند و رد نمی کند و این نشانه ی تائید قرآن است.

الآیة الثانیة: داستان حضرت یونس
﴿وَ إِنَّ يُونُسَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ إِذْ أَبَقَ (فرار کرد) إِلَى الْفُلْكِ الْمَشْحُونِ (کشتی پر) فَساهَمَ (قرعه کشید) فَكانَ مِنَ الْمُدْحَضِينَ (یعنی ساقطین) فَالْتَقَمَهُ الْحُوتُ وَ هُوَ مُلِيمٌ[4]
حضرت یونس به قوم خود وعده ی عذاب دارد و از شهر خارج شد. بعد که به شهر برگشت دید که چیزی در آن تغییر نکرده است و عذاب الهی نازل نشده است. این به سبب آن بوده است که آنها قبل از نزول عذاب، زن و مرد و حیوانات را به بیابان آوردند و استغفار کردند و عذاب از آنها برطرف شد. حضرت یونس که این صحنه را دید ناراحت شد و از شهر خارج شد: ﴿وَ ذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَيْهِ (خیال کرد که ما بر او سخت نمی گیریم. و مراد این نیست که نعوذ بالله حضرت یونس تصور کرد که خداوند بر او قادر نیست.) فَنادى‏ فِي الظُّلُماتِ أَنْ لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمينَ[5]
او سوار کشتی شد و می خواست به جایی برود. ناگهان کشتی به گردابی رسید و کشتی بان گفت که کشتی سنگین است و باید یک نفر به دریا افکنده شود. گاه گفته می شود که کشتی بان گفت که در کشتی ما برده ای گریزپا است و علت آن این است که در کنار کشتی ماهی ای دهانش را باز کرده و کسی را می طلبد. (البته این قول ضعیف است زیرا آیه ی سوره ی صافات سخن از کشتی از به میان می آورد که پر بوده است. هرچند دومی در روایات آمده است.) سه بار قرعه کشیدند و هر بار به نام یونس افتاد. بعد یونس که در دهان ماهی افتاد خود را ملامت می کرد که چرا شهر را ترک کرده است.
این نشان می دهد که قرعه ریشه ی تاریخی دارد و در زمان قبل هم به قرعه عمل می کردند.
گفته می شود که قرعه در جایی است که حق معینی وجود دارد ولی ما آن را نمی شناسیم و گاه گفته می شود که حق معینی در کار نیست و با قرعه در صدد آن هستیم که حق را تعیین کنیم. ولی با توجه به دو آیه ی فوق متوجه می شویم که قرعه اعم است و هم موردی را شامل می شود که حق معینی در کار باشد و هم جایی که چنین حقی در کار نباشد. هر دو داستان فوق حق معینی در کار نبوده است.
اشکال تمسک به شرایع سابقه و جوابی که گفتیم در این مورد نیز جاری است.
قرآن اگر کلامی را بیان کند که قبول نداشته باشد سریعا آن را رد می کند مانند جایی که خداوند از قول فرعون نقل می کند که گفت من خدای عالمیانم که سریعا حضرت ابراهیم می فرماید: ﴿فَإِنَّ اللَّهَ يَأْتي‏ بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ فَأْتِ بِها مِنَ الْمَغْرِبِ[6].
ممکن است گفته شود که جناب یونس معصیت کرده است و حال آنکه انبیاء معصوم هستند. جواب این است که او ترک اولی کرده است یعنی شایسته نبوده است او چنین کرد.

المقام الثالث: الاستدلال بالسنة المطهرة
ما حدود چهل و یک روایت در این مورد در کتاب آورده ایم. علت این استقساء این بود که تصور نشود که القرعة لکل امر مشکل او لکل امر مجهول. در تمامی این روایات فقط صورت تنازع و تزاحم ذکر شده است.
این روایات گاه عامه است یعنی کلی است و گاه خاصه یعنی در موارد خاصی ذکر شده است.
اما روایات عامه:
عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسَى عَمَّنْ أَخْبَرَهُ عَنْ حَرِيزٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ أَوَّلُ مَنْ سُوهِمَ عَلَيْهِ مَرْيَمُ بِنْتُ عِمْرَانَ وَ هُوَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ ما كُنْتَ لَدَيْهِمْ إِذْ يُلْقُونَ أَقْلامَهُمْ أَيُّهُمْ يَكْفُلُ مَرْيَمَ وَ السِّهَامُ سِتَّةٌ (بنا بر این شش نفر قرعه کشیدند) ثُمَّ اسْتَهَمُوا فِي يُونُسَ (و این نشان می دهد که جریان حضرت یونس بعد از جریان حضرت مریم بوده است.) لَمَّا رَكِبَ مَعَ الْقَوْمِ فَوَقَفَتِ السَّفِينَةُ فِي اللُّجَّةِ فَاسْتَهَمُوا فَوَقَعَ عَلَى يُونُسَ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ قَالَ فَمَضَى يُونُسُ إِلَى صَدْرِ السَّفِينَةِ فَإِذَا الْحُوتُ فَاتِحٌ فَاهُ فَرَمَى نَفْسَهُ ثُمَّ كَانَ (عِنْدَ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ) تِسْعَةُ بَنِينَ فَنَذَرَ فِي الْعَاشِرِ إِنْ رَزَقَهُ اللَّهُ غُلَاماً أَنْ يَذْبَحَهُ فَلَمَّا وُلِدَ عَبْدُ اللَّهِ لَمْ يَكُنْ يَقْدِرُ أَنْ يَذْبَحَهُ وَ رَسُولُ اللَّهِ ص فِي صُلْبِهِ فَجَاءَ بِعَشْرٍ مِنَ الْإِبِلِ فَسَاهَمَ عَلَيْهَا وَ عَلَى عَبْدِ اللَّهِ فَخَرَجَتِ السِّهَامُ عَلَى عَبْدِ اللَّهِ فَزَادَ عَشْراً فَلَمْ تَزَلِ السِّهَامُ تَخْرُجُ عَلَى عَبْدِ اللَّهِ وَ يَزِيدُ عَشْراً فَلَمَّا أَنْ خَرَجَتْ مِائَةٌ خَرَجَتِ السِّهَامُ عَلَى الْإِبِلِ فَقَالَ عَبْدُ الْمُطَّلِبِ مَا أَنْصَفْتُ رَبِّي فَأَعَادَ السِّهَامَ ثَلَاثاً فَخَرَجَتْ عَلَى الْإِبِلِ فَقَالَ الْآنَ عَلِمْتُ أَنَّ رَبِّي قَدْ رَضِيَ فَنَحَرَهَا[7]
این روایات صحیحه است.
در این روایت به قرعه کشی سومی که در زمان عبد المطلب بود نیز اشاره شده است. عبد المطلب نذر کرده بود که اگر خداوند به او ده فرزند دهد، دهمی را قربانی کند. (البته ما این مشکل را در کتاب فروغ ابدیت توضیح داده و حل کرده ایم.) فرزند دهم عبد المطلب عبد الله بود و او می دانست که رسول خدا (ص) در صلب او قرار دارد. در نتیجه به جای قربانی او ده شتر را انتخاب کرد و در کنار عبد الله نشاند و قرعه کشید که کدام را ذبح کند. قرعه به نام عبد الله در آمد. او ده شتر را به بیست عدد اضافه کرد و باز قرعه به نام عبد الله آمد و این کار ادامه یافت و هر باد ده شتر اضافه می کرد تا شترها به صد رسیدند و قرعه به نام شترها افتاد. عبد المطلب برای اینکه خاطرش جمع شود سه بار آن قرعه را تکرار کرد و هر باب به نام شتران افتاد. فهمید خداوند به این کار راضی است و شترها را قربانی کرد و این سبب شد که خداوند دیه ی انسان را صد شتر قرار دهد. (الآن نیز دیه ی انسان صد شتر یا هزار مثقال طلا است.)


الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسَى عَنْ سَيَابَةَ وَ إِبْرَاهِيمَ بْنِ عُمَرَ جَمِيعاً عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع فِي رَجُلٍ قَالَ أَوَّلُ مَمْلُوكٍ أَمْلِكُهُ فَهُوَ حُرٌّ فَوَرِثَ ثَلَاثَةً قَالَ يُقْرَعُ بَيْنَهُمْ فَمَنْ أَصَابَهُ الْقُرْعَةُ أُعْتِقَ قَالَ وَ الْقُرْعَةُ سُنَّةٌ[8]
کسی گفت که اول غلامی را که مالک می شود آزاد کند. او اتفاقا یک جا مالک سه غلام شد (مثلا یا به او ارث رسیده بود یا اینکه در یک بیع سه غلام را خرید.) امام علیه السلام دستور داد که قرعه بکشد.
این روایت در مورد تزاحم است نه تنازع. همچنین این روایت در موردی است که واقع معینی در مورد آن نیست و با قرعه مشخص می شود که واقع چه باید باشد.

عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ أَبِي نَجْرَانَ عَنْ عَاصِمِ بْنِ حُمَيْدٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ بَعَثَ رَسُولُ اللَّهِ ص عَلِيّاً ع إِلَى الْيَمَنِ فَقَالَ لَهُ حِينَ قَدِمَ حَدِّثْنِي بِأَعْجَبِ مَا وَرَدَ عَلَيْكَ فَقَالَ يَا رَسُولَ اللَّهِ أَتَانِي قَوْمٌ قَدْ تَبَايَعُوا جَارِيَةً فَوَطِئَهَا جَمِيعُهُمْ فِي طُهْرٍ وَاحِدٍ فَوَلَدَتْ غُلَاماً فَاحْتَجُّوا فِيهِ كُلُّهُمْ يَدَّعِيهِ فَأَسْهَمْتُ بَيْنَهُمْ فَجَعَلْتُهُ لِلَّذِي خَرَجَ سَهْمُهُ وَ ضَمَّنْتُهُ نَصِيبَهُمْ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص لَيْسَ مِنْ قَوْمٍ تَنَازَعُوا ثُمَّ فَوَّضُوا أَمْرَهُمْ إِلَى اللَّهِ إِلَّا خَرَجَ سَهْمُ الْمُحِقِّ[9]
رسول خدا (ص) علی علیه السلام را برای قضاوت فرستاد و وقتی حضرت برگشت رسول خدا (ص) از او خواست تا از قضایای عجیبش یکی را برای ایشان بیان کند. امیر مؤمنان علیه السلام عرضه داشت: سه نفر یک کنیزی را خریده بودند و خیال کردند که می توانند با او نزدیکی کنند (و حال آنکه کسی نمی تواند با کنیز مشترک نزدیکی کند.) وقتی فرزند متولد شد (که ولد شبهه بود نه ولد زنا) و عرضه کرد که قرعه کشید. رسول خدا (ص) از شنیدن آن خشنود شد و آن جمله ی مزبور را بیان فرمود که هیچ جمعیتی نیست که کار را به خداوند بسپارند و قرعه بکشند مگر اینکه کسی که ذی حق است قرعه به نام او در می آید.
بر اساس این روایت عده ای قائل شده اند که بگویند قرعه از باب اماره است.

مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ يَحْيَى عَنْ مُوسَى بْنِ عُمَرَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حَكِيمٍ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا الْحَسَنِ ع عَنْ شَيْ‏ءٍ فَقَالَ لِي كُلُّ مَجْهُولٍ فَفِيهِ الْقُرْعَةُ قُلْتُ لَهُ إِنَّ الْقُرْعَةَ تُخْطِئُ وَ تُصِيبُ قَالَ كُلُّ مَا حَكَمَ اللَّهُ بِهِ فَلَيْسَ بِمُخْطِئٍ[10]
(شیء) در این روایت ممکن است شیء متنازع باشد و از آن استفاده می شود که بین راوی و امام علیه السلام قرینه ای بوده است و راوی از همان چیز سؤال می کند و شاید آن چیز مورد متنازع فیه و یا مورد تزاحم بوده است. بنا بر این حکم امام علیه السلام که می فرماید: قرعه در هر امر مجهولی راه دارد عام نیست.
ذیل روایت که امام علیه السلام می فرماید: كُلُّ مَا حَكَمَ اللَّهُ بِهِ فَلَيْسَ بِمُخْطِئٍ هم می تواند به این معنا باشد که اگر خداوند به قرعه حکم کرده است خطا نکرده است. و هم می تواند ناظر به مورد باشد یعنی موردی که قرعه در آن زده شد همان چیزی است که با واقع هماهنگ است و این به سبب روایت قبلی است که رسول خدا (ص) می فرماید: همواره با قرعه سهمی کسی که محق است در می آید.



[1] آل عمران/سوره3، آیه36.
[2] آل عمران/سوره3، آیه44.
[3] کهف/سوره18، آیه21.
[4] صافات/سوره37، آیه139.
[5] انبیاء/سوره21، آیه87.
[6] بقره/سوره2، آیه258.
[7] وسائل الشیعة، شیخ حر عاملی، ج27، ص260، ابواب کیفیة الحکم و الحاکم، باب 13، شماره33721، ح12، ط آل البیت.
[8] وسائل الشیعة، شیخ حر عاملی، ج27، ص257، ابواب کیفیة الحکم و الحاکم، باب 13، شماره33711، ح2، ط آل البیت.
[9] وسائل الشیعة، شیخ حر عاملی، ج27، ص258، ابواب کیفیة الحکم و الحاکم، باب 13، شماره33714، ح5، ط آل البیت.
[10] وسائل الشیعة، شیخ حر عاملی، ج27، ص259، ابواب کیفیة الحکم و الحاکم، باب 13، شماره33720، ح11، ط آل البیت.