درس خارج اصول آیت الله سبحانی

93/11/21

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: استصحاب در مجهولی التاریخ
گفتیم الماء الموصوف بعدم الکریة حالت سابقه ندارد و اشکال شده است که این آب قبلا کر نبود و الآن همان را نیز استصحاب می کنیم.
جواب این اشکال این است که مستصحب ما الماء الموصوف بعدم الکریة نیست بلکه عبارت است از الماء الموصوف بعدم الکریة الی زمان الملاقاة و واضح است که این مستصحب حالت سابقه ندارد.

بحث در قسم چهارم است و آن اینکه محقق خراسانی می فرماید: اگر اثر بر  عدم تام بار باشد (عدم الکریة الی زمان الملاقاة) استصحاب در آن راه دارد. البته به این شرط که طرف دیگر اثر نداشته باشد و الا اگر طرف دیگر نیز اثر داشته باشد تعارض رخ می دهد زیرا عدم الملاقاة الی زمان الکریة با استصحاب فوق تعارض و تساقط می کند.
محقق خراسانی به هر حال می فرماید: عدم الکریة الی زمان الملاقاة چون حالت سابقه دارد قابل استصحاب است زیرا در ازل آبی نبود و کریت و ملاقاتی هم نبود و الآن همان را استصحاب می کنیم.
محقق خراسانی در اینجا اشکال جدیدی مطرح می کند و آن اینکه در استصحاب در این قسم، یکی از ارکان استصحاب جاری نیست و آن اینکه زمان شک به زمان یقین متصل نمی باشد.
بیان محقق خراسانی در کفایه مجمل است و مرحوم نائینی و مرحوم مشکینی به دو بیان آن را توضیح داده اند.
تقریر محقق نائینی در مراد صاحب کفایه: آبی بود قلیل و بعد آن را با دلوهایی از آب قلیل پر کردیم تا کر شد و بعد دو حادث در آن رخ داد، هم کر شد و هم دستمال نجسی در آن افتاد و نمی دانیم کدام مقدم است و کدام مؤخر. در اینجا زمان شک به زمان یقین متصل نیست زیرا در اینجا سه زمان وجود دارد:
·در زمان اول نه کریت بود و نه ملاقات.
·در زمان دوم از کریت و ملاقات یکی رخ داده است.
·در زمان سوم، علم به تحقق کریت و ملاقات داریم.
شک در اینکه در بین کریت و ملاقات کدام یک مقدم است و کدام یک مؤخر زمانی است که ما علم به ملاقات پیدا کنیم. علم به ملاقات در زمان سوم است و این در حالی است که یقین، در زمان اول است. بنا بر این بین زمان اول و سوم، زمان دوم فاصله شده است و حلقه ی اتصالیه را قطع کرده است. (این تفصیل محقق نائینی با ان قلت و قلت که صاحب کفایه مطرح می کند تطبیق دارد.)
یلاحظ علیه:
اولا: استصحاب عدم کریت تا زمان ملاقات است که در زمان دوم است نه تا زمان علم به ملاقات که در زمان سوم است.
ان شئت قلت: ما استصحاب عدم کریت را تا زمان احتمال ملاقات جاری می کنیم. احتمال ملاقات در زمان دوم است. در این زمان هم احتمال کریت وجود دارد و هم احتمال ملاقات. بنا بر این شک که در زمان دوم است متصل به یقین که در زمان اول است می شود.
ثانیا: اصل کبری را که شک باید متصل به زمان یقین باشد قبول نداریم. مثلا کسی وضو گرفته است و بعد بیهوش شده است و بعد می خواهد وضو را استصحاب کند زیرا شک دارد که آیا وضویش در زمان بیهوشی توسط یکی از حدث ها باطل شده است یا نه. در اینجا بین یقین سابق و شک لاحق حالت بیهوشی فاصله شده است. انسان که بیهوش است نه شک دارد و نه یقین.
ثالثا: علماء اصلا به این مسأله توجه نکرده اند و خواهیم دید که مسأله ی اتصال شک به یقین توسط علماء مطرح نشده است. مثلا عینی است مرهونه که آن را نمی شود فروخت ولی راهن، مرتهن را دید و به او گفت که چون بدهکار است اجازه دهد که آن را بفروشد. ولی بعد از آن اجازه، پشیمان شد و ما نمی دانیم آیا بیع قبل از رجوع بوده است که در نتیجه بیع باید صحیح باشد و یا بعد از رجوع است که بیع باطل باشد. علماء می گویند: اصالة عدم الرجوع الی زمان البیع جاری می شود در نتیجه بیع مزبور صحیح است و اصلا به زمان اول و دوم و سوم توجه نمی کنند.
علیت اینکه عدم البیع الی زمان الرجوع را استصحاب نمی کنند به سبب این است که این استصحاب اثر ندارد.
تقریر مرحوم مشکینی: این بیان با کلام محقق خراسانی که قبل از ان قلت و قلت مطرح می کند تطبیق بیشتری دارد و آن اینکه وقتی کسی استصحاب می کند باید بین او و یقین اول، یقین بر ضد وجود نداشته باشد. مثلا اگر کسی از اول صبح وضو دارد و بعد می خواهد هنگام ظهر استصحاب کند نباید در این میان به ضد طهارت برخورد کند و الا اگر بداند که قبل از ظهر در فلان ساعت محدث شده است نمی توان استصحاب را جاری کند. زیرا این از باب نقض یقین به یقین می باشد.
علاوه بر آن همچنین نباید احتمال یقین مضاد نیز وجود داشته باشد زیرا چنین احتمالی از باب شبهه ی مصداقیه ی لا تنقض الیقین بالشک می شود. زیرا اگر یقین مضاد باشد، این از باب لا تنقض نیست و اگر نباشد، از باب لا تنقض هست و چون نمی دانیم این یقین هست یا نه، از باب شبهه ی مصداقیه شده نمی تواند به لا تنقض تمسک کرد. (مانند اکرم العلماء که در مورد کسی که نمی دانیم عالم است یا نه نمی توانیم با تمسک به عام، او را عالم دانسته و اکرام کنیم.)
بنا بر این بین یقین سابق و شک لاحق نه یقین به مضاد و نه احتمال مضاد هیچ کدام نباید وجود داشته باشد. این در حالی است که مورد فوق احتمال به یقین مضاد وجود دارد زیرا در زمان اول که زمان یقین است و آن را به زمان سوم می کشیم، در این وسط در زمان سوم، احتمال می دهیم که عدم کریت تبدیل به کریت شده باشد. این احتمال یقین مضاد که در زمان دوم است موجب می شود که نتوانیم استصحاب را جاری کنیم.
یلاحظ علیه: اگر شبهه ی ایشان درست باشد باید گفت که استصحاب در هیچ جا جاری نیست زیرا در تمامی مواردی که استصحاب جاری می شود بین یقین و شک، احتمال یقین مضاد وجود دارد. مثلا صبح که انسان وضو می گیرد و بعد شک می کند که وضویش باقی است یا نه، به سبب این است که احتمال حدث می دهد که همان احتمال یقین مضاد است.
نتیجه اینکه اگر در جایی مورد به مفاد کان ناقصه و نفی ناقصه باشد استصحاب جاری نیست زیرا حالت سابقه ندارد ولی اگر هر دو تامه باشند حالت سابقه وجود دارد و استصحاب می تواند جاری شود. البته این در صورتی است که یک حالت اثر داشته باشد نه حالت دیگر و الا تعارض رخ می دهد.
هذا کله فیما اذا کان الحادثان مجهولی التاریخ.

اما در جایی که یکی از آنها مجهول التاریخ باشد و دیگری معلوم التاریخ. در اینجا باید دقت داشت که اصل در مجهول التاریخ جاری می شود.

بحث اخلاقی:
﴿وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مُوسى‏ بِآياتِنا أَنْ أَخْرِجْ قَوْمَكَ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ وَ ذَكِّرْهُمْ بِأَيَّامِ اللَّهِ إِنَّ في‏ ذلِكَ لَآياتٍ لِكُلِّ صَبَّارٍ شَكُورٍ[1]
مراد از آیات، همان آیات نه گانه است که یکی از آنها عصا، دیگری ید بیضاء بوده است. مراد از آیات، آیات تکوینی است.
این نشان می دهد که قوم موسی بر اثر اقامت در مصر و بودن تحت فشار فرعونیان، وثنی و یا نزدیک به عقیده ی وثنیت شده بودند. بنا بر این بین اسرائیل در مصر به مرور زمان توحید خود را از دست داده بودند و موسی قرار بود که آنها را از ظلمات به نور ببرد.
علت اینکه ظلمات، جمع و نور، واحد است به سبب این است که حق همواره مفرد و واحد است ولی ظلمت که به معنای کفر است انواع و اقسام مختلفی دارد و گاه کفر در ذات است و گاه در افعال است و گاه در صفات.
سپس خداوند به موسی دستور می دهد که ایام خدا را به بنی اسرائیل متذکر شود. وقتی همه ی روزها و همه ی مکان ها مخصوص خداست پس روزهای خدا به چه معنا است؟
روزی که در آن حق بر باطل و نور بر ظلمت غلبه می یابد، آن روز، خصوصیتی دارد و روز خاصی است و مراد از آیه، این نوع روزهای شاخص است که نعمت های خداوند بر بشر ظاهر می شود. این همان روزی است که خداوند بنی اسرائیل را از دریا عبور داد و فرعونیان را در آن غرق کرد و بنی اسرائیل وارد سرزمین فلسطین شدند.
خداوند به موسی می گوید که به آنها تذکر دهد که نعمتی که به آنها داده شده است و آنها را از فشار فرعونیان خلاص کرده است که پسران آنها را ذبح و زنانشان را به کنیزی می بردند باید شکرگزاری شود و قوم او نباید دوباره به شرک و بت پرستی روی آورند.
سپس خداوند در خاتمه می فرماید: هر قومی که صبار و شکور باشد این چنین عمل می کند.
این آیه می تواند بر روز پیروزی انقلاب اسلامی نیز تطبیق کند زیرا قرآن برای یک روز یا یک حادثه نیامده است بلکه همان گونه که در روایات آمده است، قرآن مانند خورشیدی است که در هر زمان طلوع می کند. ما نیز از ظلمات دوران شاه به زمان نور خارج شده ایم و از فشار و سختی خارج شده و به نعمت رسیده ایم. این نعمت را باید پاس داشت و شکر خداوند را در مورد آن به جا آورد زیرا خداوند می فرماید: ﴿لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ وَ لَئِنْ كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذابِي لَشَدِيدٌ[2]
اگر بیست و دوم بهمن را به بعنوان ایام الله نامیده اند به سبب آیه ی فوق بوده است. شکر و صبر ما اقتضاء می کند که مسئولان امین باشند و حجاب و عفاف و سایر فرامین اسلامی در جامعه رعایت شود.
امین بودن مسئولین چنان مهم است که امیر مؤمنان علیه السلام می فرماید: ای اهل کوفه من وقتی وارد کوفه شدم با همین پیراهن و عبا وارد شدم و اگر بدون این از شهر بیرون روم نشان می دهد که نتوانستم به امانتی که بر دوشم بوده به خوبی رفتار کنم، (یا اهل الکوفة انی وردت الی بلدکم باشبالی هذه و لو خرجت بغیر هذه ...)



[1] ابراهیم/سوره14، آیه5.
[2] ابراهیم/سوره14، آیه7.