درس خارج اصول آیت الله سبحانی

92/12/14

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: دلیل عقل بر برائت [1] [2] [3]

سخن در دلیل عقل بر برائت است. گفته اند که یکی از ادله ی عقلی برائت، عقاب بلا بیان است زیرا عقل می گوید که هر گونه عقاب بدون بیان قبیح است. [4]

گفتیم این ادعا از نظر صغری و کبری مورد اشکال قرار گرفته است. کبری این است که عقاب بلا بیان قبیح است. به آن از دو نظر اشکال کرده اند که در جلسه ی قبل به آن پرداختیم:

اول اینکه مردم در اغراض دنیوی [5] احتیاط می کنند مثلا اگر احتمال دهند که راهی نا امن است در آن نمی روند. این در حالی است که اغراض الهی بالاتر است و شایسته تر بر اینکه در آن احتیاط کنند.

یلاحظ علیه: اگر در اغراض الهی، محتمل اهمیت داشته باشد در آنجا هم باید احتیاط کرد و به همین سبب است که در اعراض، اموال و دماء قائل به احتیاط هستیم. بر این اساس، شبهه ی بدویه ی قتل، عرض و مال حرام است و باید در آن احتیاط کرد و نباید قائل به برائت شد.

 

دومین اشکال، نکته ای بود که شهید صدر به آن پرداخت و آن اینکه مولی بر گردن بندگان حقی به نام حق الطاعة [6] دارد که منحصر به صورت قطع نیست به این معنا که در حال ظن و شک هم این حق باقی است. بله اگر کسی قاطع باشد و مخالفت کند جریمه اش بیشتر است ولی در هر سه حالت باید احتیاط کرد. زیرا قطع، مدخلیت ندارد و آنی که مدخلیت دارد کشف واقع است. این کشف گاه تام است و این در جایی است که قطع قائم شود و گاه کشف ناقص و انقص است و این در جایی است که ظن و یا شک وجود داشته باشد. فقط اگر انسان غافل باشد لازم نیست احتیاط کند زیرا واقع برای او کشف نشده است و الا واقع به نوعی برای فرد کشف می شود و حق اطاعت مولی جلوه گر می شود و بنده باید احتیاط کند.

یلاحظ علیه:

اولا: ایشان می فرماید: مولی در قطع، ظن و شک حق الطاعة دارد و جامع آنها انکشاف واقع است به این گونه که عقل می گوید، هر سه مورد فوق واقع را منکشف می سازد و بر این اساس باید در همه احتیاط کرد.

جواب آن این است که این حکم عقل واضح [7] نیست و مولی نمی تواند بر آن تکیه کند به گونه ای که اگر فرد مخالفت کند مولی او را عقاب نماید. مولی باید بر حکم عقل واضح که همه ی عقول آن را درک می کنند تکیه کند مانند قبح ظلم و حسن عدل. بر این اساس می بینیم که همه ی اصولیین و حتی اخباریین قائلند که اگر بیانی به عنوان اولی و ثانوی از شارع صادر نشود، هنگام شک باید به سراغ برائت رفت. ولی شهید صدر می فرماید: حتی در جایی که بیانی از شارع به عنوان اولی و ثانوی نباشد باید احتیاط کرد. حکم عقل به حق الطاعة چیزی است که بعد از قرن ها به ذهن شهید آمده است و این علامت آن است که در سابق به آن توجه نشده بود و مخفی بود.

ثانیا: اگر اصولی ها می گویند: عقاب بلا بیان قبیح است این به حکم فطرت است و فطرت هم اشتباه نمی کند. توضیح اینکه انسان فطرتا مسائلی را درک می کند و این همان است که خداوند در قرآن می فرماید: ﴿وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواه[8] انسان هم وقتی به فطرت [9] خودش مراجعه کند و ببیند که مولی اگر حکمی کرده باشد و او به عنوان اولی و ثانوی آن را پیدا نکند، او خود را نزد خداوند معذور می داند.

ثالثا: فرمایش شهید صدر با ظاهر آیه ی قرآن [10] سازگار نیست آنجا که خداوند می فرماید: ﴿وَ ما كُنَّا مُعَذِّبينَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولاً[11] سابقا هم گفتیم که رسول در این آیه به معنا بیان و حجّت است. یعنی تا بیانی از جانب ما در قرآن و سنت و یا به صورت حکم واضح عقلی صادر نشود کسی را عقاب نمی کنیم. این در حالی است که شهید می فرماید: هرچند اگر بیانی از شارع نباشد همین مقدار که واقع حتی به صورت ضعیف منکشف است باید اغراض مولی را اطاعت کرد.

رابعا: اگر فرمایش ایشان صحیح باشد باید حتی در شبهه ی حکمیه ی وجوبیه [12] مانند دعاء عند رؤیة الهلال احتیاط کنیم (زیرا واقع در حد شک منکشف شده است.) و یا حتی در شبهات موضوعیه احتیاط کنیم و حال آنها کسی در این موارد احتیاط نمی کند.

تم الکلام فی المناقشة فی الکبری که عبارت بود از قبح عقاب

 

اما المناقشة فی الصغری: که عبارت است از بلا بیان بودن.

اشکال این است که عقلا، بیان وجود دارد. توضیح اینکه عقل می گوید: عقاب بلا بیان قبیح است و این در حالی است که بیان، وارد شده است. این بیان به حکم عقل است زیرا عقل، می گوید: دفع ضرر محتمل واجب است. بنا بر این استدلال به این گونه است که در ارتکاب شبهه ی حکمیه ی تحریمیه احتمال ضرر وجود دارد، دفع ضرر محتمل واجب است از این رو ترک آن ارتکاب واجب است. (البته اخباری هم قائل است که بیان وجود دارد ولی او به بیان نقلی قائل است که ادله ی احتیاط می باشد.)

بنا بر این هر جا که احتمال حرمت می دهیم احتمال ضرر هم می دهیم و به حکم عقل باید آن ضرر محتمل واجب است در نتیجه نباید مورد مشکوک مانند شرب تتن را مرتکب شد.

این اشکال صد سال است که وجود دارد و از زمان محقق بهبهانی مطرح شده است.

جواب این است که شیخ انصاری در رسائل می فرماید: قبح عقاب بلا بیان بر قاعده ی دفع ضرر محتمل حاکم است.

صاحب کفایه می فرماید: قبح عقاب بلا بیان بر این قاعده وارد است.

به هر حال هر دو قائلند که قبح عقاب بلا بیان بر دفع ضرر محتمل مقدم است. (چه به نحو حکومت باشد و چه به نحو ورود و ما قائلیم که این تقدم به نحو ورود است.)

ورود عبارت است از این اینکه یکی از دو دلیل، موضوع دلیل دیگر را از بین ببرد و آن اینکه ضرری که در شبهه ی حکمیه وجود دارد چیست؟

     احتمال اول این است که ضرر مزبور عبارت از عقاب و ضرر اخروی باشد.

     دوم اینکه مراد، ضرر شخصی باشد مثلا شرب تتن موجب سرطان گرفتن شود.

     سوم اینکه مراد ضرر اجتماعی باشد.

اگر مراد ضرر اخروی باشد می گوییم: طبق این تفسیر، قاعده ی قبح عقاب بلا بیان بر دفع ضرر محتمل وارد است زیرا اگر کسی که احتمال می دهد شرب تتن حرام باشد و اگر کسی آن را انجام دهد عقاب شود، منشأ عقاب یکی از سه چیز است:

    1. احتمال می دهیم که مولی بیان کرده باشد و من به آن اهمیت نمی دهم.

    2. احتمال می دهیم که مولی عادل نباشد که اگر حتی من به کلام او گوش هم دهم باز مرا عقاب کند.

    3. احتمال می دهیم که عبد کوتاهی کرده باشد.

اما احتمال اول وارد نیست زیرا فرض این است که بیانی به عنوان اولی و ثانوی وارد نشده است.

اما احتمال دوم وارد نیست زیرا خداوند حکیم و عادل است و بر خلاف عدل رفتار نمی کند.

اما احتمال سوم وارد نیست زیرا فرض این است که عبد کوتاهی نکرده است و فحص کرده و در عین حال نیافته است.

بنا بر این ریشه ی احتمال عقاب کلا از بین می رود و وقتی چنین شد، ضرر اصلا محتمل نیست تا دفع آن لازم باشد. احتمال، باید منشأ عقلایی داشته باشد و حال آنکه وقتی سه مورد فوق نفی شود، این احتمال عقلایی نیست. وقتی دفع عقاب محتمل از بین رود، بنا بر این عقاب بلا بیان روی کار می آید و معارضی هم ندارد. زیرا عقاب بلا بیان موضوع را در دفع عقاب محتمل را از بین می برد.

هذا کله اذا ارید من الضرر العقوبة

 

اما اگر مراد ضرر شخصی باشد می گوییم:

بین ضرر و مصلحت شخصی و احکام شرعیه عموم و خصوص من وجه است. یعنی این گونه نیست که هر جا حرمت باشد ضرر شخصی وجود داشته باشد و هر جا وجوبی در کار است منفعت شخصی در کار باشد.

گاه وجوب هست ولی ضرر شخصی هم هست مانند، خمس، زکات و جهاد

گاه حرمت هاست ولی نفع شخصی هم در کار است مانند ربا.

بله گاهی هر دو با هم جمع می شوند مثلا حرمت با ضرر شخصی جمع می شود مانند اکل میته و یا وجوب با نفع شخصی جمع می شود.

بنا بر این نمی توان به شکل قاعده ی کلی گفت: کل محتمل الحرمة فیه الضرر الشخصی.

 

اما اگر مراد ضرر اجتماعی باشد می گوییم: مثلا سیگار کشیدن و گوشت ارنب خوردن احتمال دارد که به ضررهای اجتماعی و اخلاقی منجر شود.

در این مورد هم می گوییم: از اینکه شارع مقدس اجازه ی ارتکاب داده است متوجه می شویم که این ضررها را در صورت وجود، جبران کرده است.

تم الکلام فی المناقشة فی الصغری.

و تم الکلام فی الادلة الاصولی علی البرائة فی الشبهة الحکمیة التحریمیة.

 

ان شاء در جلسه ی بعد به سراغ ادله ی اخباری ها می رویم. اخباری نیز مانند اصولی به قرآن، سنت و عقل استدلال می کند (البته او به اجماع کاری ندارد.)

 

بحث اخلاقی:

امیر مؤمنان علی علیه السلام می فرماید: الرَّاضِي بِفِعْلِ قَوْمٍ كَالدَّاخِلِ فِيهِ مَعَهُم‌[13]
در قرآن آمده است: ﴿فَقالَ لَهُمْ رَسُولُ اللَّهِ ناقَةَ اللَّهِ وَ سُقْياها فَكَذَّبُوهُ فَعَقَرُوها فَدَمْدَمَ عَلَيْهِمْ رَبُّهُمْ بِذَنْبِهِمْ فَسَوَّاها[14] یک نفر بیشتر، ناقه را دنبال کرد ولی در آیه ی فوق این عمل به همه نسبت داده شده است. امام علیه السلام در تفسیر آن می فرماید: ُ إِنَّمَا يَجْمَعُ النَّاسَ الرِّضَا وَ السُّخْطُ وَ إِنَّمَا عَقَرَ نَاقَةَ ثَمُودَ رَجُلٌ وَاحِدٌ فَعَمَّهُمُ اللَّهُ بِالْعَذَابِ لَمَّا عَمُّوهُ بِالرِّضَا فَقَالَ سُبْحَانَهُ فَعَقَرُوها فَأَصْبَحُوا نادِمِين‌[15] یعنی چون همه به این کار راضی بودند این عمل هم به همه انتساب داده شده است.

بنا بر این اگر کسی کار قبیحی انجام داد و دیگران هم در دل با او همراه بودند آنها هم جزء او خواهند بود.

خداوند هنگامی که به نوح می رسد می فرماید: ﴿كَذَّبَتْ قَوْمُ نُوحٍ الْمُرْسَلينَ[16] این در حالی است که بین حضرت آدم و نوح رسولی نبوده است زیرا اولین پیامبری که شریعت دارد حضرت نوح است اگر هم بین آدم و نوح تکالیفی بوده است همه فطری بوده است پس چگونه قوم نوح همه ی مرسلین را تکذیب کردند؟ علت آن این است که قوم نوح هرچند شریعت نوح را انکار کردند ولی زمینه ی این بود که اگر انبیاء دیگر که در آینده می آیند آنها را هم انکار کنند. کسی که پیامبر زمان خود را تکذیب می کند پیامبر دیگری هم اگر بود آن را تکذیب می کرد زیرا بیان و منطق انبیاء در همه حال یکی است. به همین سبب مردم زمان نوح گویا همه ی انبیاء را تا خاتم انکار کرده اند.

قلب انسان که مراد هم عقل و نفس انسان است هم محل ورود ملائکه است و هم محل ورود شیطان انسان باید مواظب باشد تا مبادا نسبت به غیر خدا گرایشی پیدا کند.


[1] المبسوط في أُصول الفقه، شيخ جعفر سبحانی، ج3، ص422.
[2] کفاية الاصول، آخوند خراساني، ج1، ص343.
[3] فرائد الأصول، شيخ مرتضى انصاری، ج2، ص56.
[4] المبسوط في أُصول الفقه، شيخ جعفر سبحانی، ج3، ص422.
[5] المبسوط في أُصول الفقه، شيخ جعفر سبحانی، ج3، ص423.
[6] المبسوط في أُصول الفقه، شيخ جعفر سبحانی، ج3، ص423.
[7] المبسوط في أُصول الفقه، شيخ جعفر سبحانی، ج3، ص424.
[8] شمس/سوره91، آیه7 تا 8.
[9] المبسوط في أُصول الفقه، شيخ جعفر سبحانی، ج3، ص425.
[10] المبسوط في أُصول الفقه، شيخ جعفر سبحانی، ج3، ص425.
[11] اسراء/سوره17، آیه15.
[12] المبسوط في أُصول الفقه، شيخ جعفر سبحانی، ج3، ص425.
[13] نهج البلاغه، کلمات قصار، شماره ی 154.
[14] شمس/سوره91، آیه13 تا 14.
[15] نهج البلاغه، خطبه ی 201.
[16] شعراء، آیه ی 105.