درس خارج اصول آیت الله سبحانی

92/11/05

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: دلالت آیه ی سؤال بر حجیّت خبر واحد [1] [2] [3]

بحث در دلالت آیات قرآن بر حجیّت خبر واحد است و به آیه ی چهارم رسیده ایم که آیه ی سؤال نامیده می شود:

﴿وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ إِلاَّ رِجالاً نُوحي‌ إِلَيْهِمْ فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ[4]
این آیه در سوره ی نحل آیه ی 43 آمده است و با اندک تفاوتی در سوره ی انبیاء آیه ی 7 تکرار شده است. تفاوت در این است که سوره ی نحل ﴿مِنْ قَبْلِكَ﴾ و در سوره ی انبیاء ﴿قَبْلِكَ﴾ آمده است.

ابتدا باید آیه را معنا کنیم، بعد طرز استدلال به آن را بیان کنیم و سپس اشکالاتی که به استدلال به آن وارد شده است را بررسی کنیم.

 

المقام الاول فی معنی الآیة:

مشرکین به رسول خدا (ص) ایراد می کردند که اگر او پیغمبر است، نباید غذا بخورد و یا در بازار راه برود. از اینکه او این کارها را که بشر عادی انجام می دهد مرتکب می شود علامت آن است که او پیغمبر نیست. این همان چیزی است که خداوند می فرماید:

﴿وَ قالُوا ما لِهذَا الرَّسُولِ يَأْكُلُ الطَّعامَ وَ يَمْشي‌ فِي الْأَسْواقِ لَوْ لا أُنْزِلَ إِلَيْهِ مَلَكٌ فَيَكُونَ مَعَهُ نَذيراً[5]
خداوند در رد آنها می فرماید: انبیاء پیشین هم چنین بودند:

﴿وَ ما جَعَلْناهُمْ جَسَداً لا يَأْكُلُونَ الطَّعامَ وَ ما كانُوا خالِدينَ[6]

یعنی آنها مجسمه نبودند که احتیاج به غذا نداشته باشند و همیشه هم زنده نبودند.

حتی رسول باید بشر باشد تا بتواند با کسانی که به سوی آنها نازل شده است در تماس باشد و آنها را درک کند و الا ملک نمی تواند بشر را هدایت کند مگر اینکه در قالب بشر نزد آنها بیاید همان طور که خداوند می فرماید:

﴿وَ لَوْ جَعَلْناهُ مَلَكاً لَجَعَلْناهُ رَجُلاً وَ لَلَبَسْنا عَلَيْهِمْ ما يَلْبِسُونَ[7]
آیه ی سؤال به آنها که این اشکالات را مطرح می کردند می گوید اگر نمی دانید از علماء یهود و نصاری بپرسید و آنها به شما می گویند که انبیاء گذشته مانند رسول خدا غذا می خورند و مانند افراد عادی رفتار می کردند.

 

المقام الثانی: فی کیفیة الاستدلال

آیه ی فوق اطلاق دارد و می گوید که باید از اهل ذکر سؤال کرد و قول آنها در هر حال حجّت است چه یک نفر باشند و چه بیشتر و چه قولشان مفید علم باشد و یا نه.

به تعبیر دیگر، اگر سؤال واجب است قهرا قبول هم باید واجب باشد و الا لازم می آید که وجوب سؤال کردن لغو باشد.

 

المقام الثالث: اشکالات وارده بر استدلال به آیه

پنج اشکال به طرز استدلال وارد شده است:

الاشکال الاول: اگر بخواهیم این آیه را طبق سیاق [8] قرآن تفسیر کنیم باید بگوییم که مربوط به دانشمندان اهل کتاب که یهود و نصاری هستند می باشد و اگر به روایات مراجعه کنیم به ائمه ی اهل بیت تفسیر شده است. مرحوم کلینی [9] بابی دارد به نام: أَنَّ أَهْلَ الذِّكْرِ الَّذِينَ أَمَرَ اللَّهُ الْخَلْقَ بِسُؤَالِهِمْ هُمُ الْأَئِمَّةُ ع[10] بنا بر این ارتباطی به زراره و محمد بن مسلم که راویان احادیث هستند ندارد.
یلاحظ علیه: باید قرآن را با ذهن قرآنی مطالعه کرد. قرآن در آیه ی فوق می خواهد یک قاعده ای عقلایی را بیان کند و آن اینکه در میان عقلاء مرسوم است که کسی که جاهل است به عالم مراجعه [11] می کند. بله مصداق این آیه در مورد علماء اهل کتاب است ولی آن صرفا یک مصداق است و آیه عمومیت دارد.

به تعبیر دیگر، آیه ی فوق در مقام بیان حکم فطرت است یعنی فطرت انسان این است که اگر نداند و بخواهد از چیزی باخبر شود از کسی که می داند سؤال می کند. بچه اگر چیزی را نداند از پدر و مادر خود سؤال می کند و حال آنکه کسی به او آن را یاد نداده است.

بنا بر این مورد، مخصص نیست. اگر قضیه ی فوق در آیه قضیه ی خارجیه بود اشکال مستشکل صحیح بود ولی آیه یک قضیه ی واقعیه است نه خارجیه.

 

الاشکال الثانی: آیه ی سؤال می فرماید: اگر نمی دانید از اهل ذکر بپرسید و غایت این است که بپرسید تا به علم دست یابید. بنا بر این آیه خبر مستفیض یا متواتر را شامل می شود که مفید علما است نه خبر واحد که مفید ظن است.

یلاحظ علیه: باید دید مورد سؤال چیست. اگر مورد سؤال از امور عقیدتی است حق با مستشکل است ولی اگر مورد سؤال جنبه ی عملی دارد مانند حکم نماز و روزه، در اینجا علم لازم نیست. چیزهای بسیاری است که در میان ما رایج است ولی چون دلیل عقلی بر آن قائم نشده است اعتقاد قطعی به آن لازم نیست. در این گونه موارد غایت، علم نیست بلکه غایت عمل است. در این گونه موارد صرف اینکه حجّت قائم شود کافیا است حتی اگر علم آور نباشد.

جواب دیگر این است که مراد از علم، در اینجا علم منطقی نیست که به همان اعتقاد جازم باشد بلکه اگر علم هم شرط باشد مراد از آن حجّت شرعی است. بنا بر این آیه ی سؤال می فرماید: اگر حجّت شرعی ندارید به دنبال پرسیدن باشید تا به حجّت شرعی دست یابید. خبر واحد از مواردی است که حجّت شرعی است.

 

الاشکال الثالث: المراد، اهل المعرفة و الفکر

اهل ذکر به کسانی اطلاق می شود که سالیان متمادی درس خوانده است و فکر و اندیشه دارد و می تواند فتوای امام علیه السلام را استخراج کند و از حلال و حرام باخبر است. مراد از اهل ذکر راویانی نیستند که فقط کلام امام علیه السلام را نقل کرده اند.

یلاحظ علیه: شیخ انصاری و محقق خراسانی [12] جوابی از این اشکال داده اند که کامل نیست. آنها گفته اند که ما پانزده و یا شانزده هزار راوی داریم که در میان آنها گروهی مانند زراره و محمد بن مسلم اهل ذکر هستند. آنها از فتوای امام علیه السلام با خبر بوده اند. آیه ی سؤال یقینا آنها را شامل می شود. زراره و امثال آن گاه اگر از آنها سؤال شود فتوای امام علیه السلام را می گویند و گاه بدون اینکه سؤال شود فتوای امام را می گویند و گاه سخن از راویانی است که در حد زراره و مانند آن نیستند.

بعد اضافه می کنند اگر امثال زراره مشمول آیه هستند سایر روات هم در ضمن آیه اند زیرا قول به فصل نیست به این معنا که هر کس این گروه را در آیه داخل کرد همه ی راویان را داخل کرده است و کسی که راویان دیگر را خارج کرده است اینها را هم خارج کرده است کسی در میان راویان تفصیل قائل نشده است بنا بر این حال که زراره و امثال آن یقینا در آیه داخل هستند ما بقی هم داخل می باشند.

نقول: قرآن روی اهل ذکر تکیه می کند و در نتیجه ما نمی توانیم به سراغ کسانی رویم که اهل ذکر نیستند. عدم قول به فصل در اینجا به کار نمی آید. این کار شبیه به قیاس [13] است که حجّت نیست. مرحوم مشکینی به این نکته در حاشیه اشاره کرده است.

بهتر این است که بگوییم: قول زراره هنگامی که از او در مورد فتوای امام علیه السلام سؤال می شود، بر اساس آیه حجّت است. در این حال می گوییم: زراره و فکر او مدخلیت ندارد بلکه آنی که مدخلیت دارد کلام امام علیه السلام است. بنا بر این هر جا کلام امام علیه السلام به انسان برسد کافی است چه ناقل آن اهل ذکر باشد و یا فردی دیگر که اهل ذکر نیست.

 

الاشکال الرابع: اصل استدلال به آیه باطل است زیرا استدلال این است که اگر سؤال، واجب است قبول هم باید واجب باشد و الا سؤال کردن باید لغو باشد.

مستشکل می گوید: سؤال واجب است و قبول هم واجب نیست و این کار مستلزم لغویت سؤال نیست. زیرا می گوییم: باید از یکی سؤال کرد بعد از دومی و سومی هم سؤال کرد تا یا نصاب بینه کافی شود و یا به حد تواتر و یا استفاضه برسد و مفید علم شود. بنا بر این آیه ی فوق دلالت بر حجیّت خبر واحد ندارد.

 

الاشکال الخامس: همان اشکالی است که بر آیه ی نفر وارد شده است و آن اینکه این آیه در مقام بیان حجیّت قول سؤال کننده نیست.

در آیه ی نفر اشکال شده بود که این آیه صرفا در مقام بیان این است که عده ای باید بروند، درس بخوانند و به مردم آموزش دهند اما اینکه کیفیت آموزش آنها چگونه باید باشد و آیا یک نفر اگر به مردم خبر دهد کافی است یا اینکه همه باید خبر دهند تا قولشان حجّت باشد و یا اینکه قولشان باید مفید علم باشد و اگر مفید ظن و وهم هم بود باز حجّت است و مانند آن، اینها در آیه ذکر نشده است و آیه در مقام بیان آنها نیست بنا بر این آیه ی نفر دلالت بر حجیّت خبر واحد نداشت.

آیه ی سؤال هم می گوید فقط باید از اهل ذکر سؤال کرد اما اینکه قول او حتی اگر مفید علم نباشد هم باید قبول شود و مانند آن دیگر در آیه بیان نشده است. آیه فقط می گوید که نادان باید به دانا مراجعه کند ولی اینکه بعد از مراجعه در چه حالتی باید به قول دانا عمل کند و اینکه آیا باید مطلقا به قول او عمل کند یا اینکه شرط و شروطی در کار است دیگر در آیه بیان نشده است. این مانند این است که کسی بگوید: غنم حلال است. او در مقام بیان حکم اصلی غنم است و کسی نمی تواند به اطلاق کلام او اخذ کند و بگوید حتی اگر غنم غصبی هم باشد گوشتش حلال است زیرا گوینده در مقام بیان این موارد نبوده است و فقط حکم اولیه ی اکل غنم را بیان کرده است.

 

الآیة الخامسة: آیة الاُذُن [14]

﴿وَ مِنْهُمُ الَّذينَ يُؤْذُونَ النَّبِيَّ وَ يَقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ قُلْ أُذُنُ خَيْرٍ لَكُمْ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ يُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنينَ وَ رَحْمَةٌ لِلَّذينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ الَّذينَ يُؤْذُونَ رَسُولَ اللَّهِ لَهُمْ عَذابٌ أَليمٌ[15]
اُذُن در عربی به معنای دهن بین بودن است و ان شاء الله در جلسه ی بعد به تفسیر و بیان آن می پردازیم.

 


[1] المبسوط في أُصول الفقه، شيخ جعفر سبحاني، ج3، ص299.
[2] کفاية الاصول، آخوند خراساني، ج1، ص300.
[3] فرائد الأصول، شيخ مرتضى انصاري، ج1، ص288.
[4] نحل/سوره16، آیه43. و با اندک تفاوتی در سوره ی انبیاء آیه ی 7.
[5] فرقان/سوره25، آیه7.
[6] انبیاء/سوره21، آیه8.
[7] انعام/سوره6، آیه9.
[8] المبسوط في أُصول الفقه، شيخ جعفر سبحاني، ج3، ص300.
[9] المبسوط في أُصول الفقه، شيخ جعفر سبحاني، ج3، ص300.
[10] الاصول من الکافی، شیخ کلینی، ج1، ص210، ط دار الکتب الاسلامیة.
[11] المبسوط في أُصول الفقه، شيخ جعفر سبحاني، ج3، ص300.
[12] المبسوط في أُصول الفقه، شيخ جعفر سبحاني، ج3، ص302.
[13] المبسوط في أُصول الفقه، شيخ جعفر سبحاني، ج3، ص302.
[14] المبسوط في أُصول الفقه، شيخ جعفر سبحاني، ج3، ص304.
[15] توبه/سوره9، آیه61.