درس خارج اصول آیت الله سبحانی

92/07/06

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تقسیمات قطع

گفتیم محقق خراسانی قبل از ورود به مقصد ششم مباحثی را مطرح می کند. این مباحث در ضمن چند جهت مطرح است. جهت اولی در مورد احکام قطع است. جهت دوم در مورد تجری و اکنون به سراغ جهت سوم می رویم:

 

الجهة الثالثة: فی اقسام القطع. [1]

تقسیمات مختلفی برای قطع وارد شده است:

التقسیم الاول: تقسیمه الی طریقی و موضوعی

گاه شارع حکم را روی موضوع واقعی بما هو هو می برد مانند: البول نجس و الخمر حرام الغنم حرام. در این موارد فرقی بین این نیست که مکلف بداند یا نداند، خمر حتی اگر مکلف نداند حرام می باشد. بله اگر مکلف آن را نداند و مرتکب شود معذور است.

در این حال اگر کسی یقین به خمر پیدا کند یقین او صرفا واقع را نشان می دهد و خود قطع هیچ اثری جز اینکه طریقی به واقع است ندارد. این مانند آن است که ما چیزی را گم کرده ایم و چراغ را روشن می کنیم که آن را پیدا کنیم. چراغ هرچند واقع را نشان می دهد ولی گمشده چه آن را پیدا کنیم یا نکنیم تغییر نمی کند و چراغ صرفا طریقی برای یافتن آن است.

در مقابل قطع طریقی، قطع موضوعی است که در آن مصلحت و مفسده قائم به شیء واقعی نیست بلکه قائم به شیء مقطوع است به گونه ای که اگر قطع و علم نباشد حکمی در کار نیست. نه اینکه حکمی باشد و مکلف در صورت عدم عمل معذور باشد.

برای روشن شدن این قطع چند مثال می زنیم.

مثال اول: در کتاب صلات مسافر آمده است که اگر انسان قطع (یا ظن) داشته باشد مسیری خطرناک است نباید به آن مسیر برود. اگر کسی به این سفر برود باید نمازش را تمام بخواند. حتی اگر بعد کشف شود که در مسیر خطری نبود. بنا بر این حکم روی قطع به خطر رفته است نه روی خطر واقعی.

مثال دوم: اگر قطع (یا ظن) داشته باشم که آب برای وضو و غسل ضرر دارد نباید وضو بگیرم بلکه باید تیمّم کنم. حتی اگر وضو بگیرم وضویم باطل است حتی اگر در واقع آب برای من ضرر نداشته باشد.

مثال سوم: هوا ابری و بارانی است و من از خواب بیدار شدم و تصور کردم وقت نماز مضیّق است. در این حال تأخیر صلات حرام است حتی اگر بعد کشف شود که چند ساعتی به آخر وقت باقی مانده بود.

این کلام معنای بیشتری پیدا می کند هنگامی که قطع تمام الموضوع باشد. (مانند سه مثال فوق)

بله اگر قطع جزء الموضوع باشد می گوییم که در این حال هم قطع باید وجود داشته باشد و هم واقع. (این را بعدا مطرح می کنیم)

خلاصه اینکه در قطع طریقی و موضوعی سخن از لسان الدلیل نیست بلکه سخن از موضوع الحکم است که گاه روی واقع می رود و گاه روی موضوع مقطوع.

من هنا یعلم که گاه در تعریف قطع موضوعی می گویند که قطع موضوعی آن است که در لسان موضوع، قطع درج شود مانند آیه ی وَ كُلُوا وَ اشْرَبُوا حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَكُمُ الْخَيْطُ الْأَبْيَضُ مِنَ الْخَيْطِ الْأَسْوَدِ مِنَ الْفَجْر[2]

موضوع در این آیه طلوع فجر نیست بلکه تبین طلوع فجر است یعنی علم به طلوع فجر.

نقول: این تعریف برای قطع موضوعی اشتباه است. در آیه ی فوق هم تبین موضوعیت ندارد بلکه طریق است. زیرا اگر هوا ابری باشد و یا اگر کسی در زندان باشد و نتواند هوا را ببیند آنها نمی توانند همچنان به غذا خوردن ادامه دهند و بگویند هنوز تبین برای من واضح نشده است. این عدم جواز برای آن است که تبین طریق است و در موضوع مؤثر نیست. بنا بر این اگر هوا ابری باشد باید طبق همان ساعتی که طلوع فجر می شود باید امساک کنم.

 

ثم اگر کسی به قطع خود عمل کند و بعد مشخص شود که قطعش صحیح نبوده است در چه چیزی کشف خلاف شده است: در موضوع حکم یا در متعلق حکم؟

واضح است که نسبت به متعلق است. یعنی معلوم می شود که وقت ضیق نبوده است بلکه چند ساعت به غروب مانده است. نسبت به موضوع کشف خلاف نشده است زیرا موضوع ضیق واقعی نبوده است تا کشف خلاف شود بلکه موضوع، ضیق در اندیشه ی من است که تغییر نکرده است.

یا مانند اینکه قطع داشتم آب برایم ضرر دارد و در نتیجه تیمّم کردم. بعد فهمیدم ضرر نداشته است در این حال کشف خلاف در متعلق حکم است یعنی آب ضرر نداشته است ولی نسبت به موضوع حکم کشف خلاف نشده است.

 

تقسیم القطع الموضوعی الی طریقی و وصفی[3] : این قطع مربوط به قطع موضوعی است نه خود قطع. گاه از وصفی به صفتی تعبیر می کنند که غلط است زیرا در ادبیات عرب وقتی یاء نسبت اضافه می شود تاء حذف می شود و واو بر می گردد.

برای شفاف شدن این مطلب دو مثال می زنیم:

المثال الاول: وقتی انسان به آئینه می نگرد نگاه او بر سه قسم است:

     گاه به آئینه می نگرد تا ظاهر خود را بررسی کند. در این مورد قطع طریقی محض است.

     گاه به آئینه می نگرد تا ببیند آئینه ی مزبور چگونه تصویر را نشان می دهد. این نوع عبارت است از قطع موضوعی طریقی. یعنی به خود آئینه که خارج را نشان می دهد می نگرم با این نیّت که طریقیت آن را بررسی کنیم.

     گاه به آئینه می نگرد تا ببیند آئینه مربع است یا مدور. در این حال به آئینه که طریق است نگاه می کنم تا وصف آن را ببینم.

المثال الثانی: مرحوم حجّت به عینک مثال می زد و می فرمود:

     گاه عینک فقط خارج را نشان می دهد. حتی گاه کسی عینک زده است ولی غافل است و مدتی دنبال آن می گردد.

     گاه انسان عینک می زند تا ببیند از پشت آن چگونه خارج را می بینند

     گاه عینک را بررسی می کند تا شکل آن را ببیند.

 

القطع الموضوعی (چه طریقی باشد یا وصفی) گاه تمام [4] الموضوع است و گاه جزء [5] الموضوع

گاهی از اوقات قطع، تمام الموضوع است یعنی همین که یقین پیدا کردیم راه خطرناک است نباید سفر کنیم هر چند اگر واقع امنیت کامل حاکم باشد.

ولی گاه قطع جزء الموضوع است و در این حال هم قطع باید باشد و هم واقع و هیچ کدام به تنهایی موجب ایجاد حکم نمی شود. مثلا هم باید قطع داشته باشم مسیر خطرناک است و هم مسیر خطرناک باشد.

 

محقق نائینی از میان اقسام پنج گانه ی فوق یک قسم را قبول ندارد و آن قطع موضوعی طریقی که قطع تمام الموضوع باشد. ایشان اشکال می کند که اگر قطع از این جهت که تمام الموضوع است معنایش این است که واقع مدخلیت ندارد و از این نظر که طریقی است یعنی واقع مدخلیت دارد و قطع فقط واقع را نشان می دهد و این موجب تناقض می شود.

آیت الله خوئی نیز این اشکال را در کتاب خود مطرح کرده است.

امام قدس سره از این اشکال جواب داده است و فرموده است: معنای طریقیت این نیست که واقع مدخلیت دارد و الا حق با شما بود. معنای طریقیت این است که به قطع از نظر طریقیت نگاه کنیم. به عبارت دیگر طریقیت وصفی برای قطع است نه اینکه واقع را نشان دهد.

 

محقق خراسانی برای قطع تقسیمات دیگری را ارائه می دهد. ما الآن این تقسیمات را ذکر نمی کنیم زیرا همه را در الجهة الرابعه ذکر می کنیم.

 


[1] کفایة الاصول، آخوند خراسانی، ج1، ص263، ط آل البیت.
[2] بقره/سوره2، آیه187.
[3] کفایة الاصول، آخوند خراسانی، ج1، ص263، ط آل البیت.
[4] کفایة الاصول، آخوند خراسانی، ج1، ص263، ط آل البیت.
[5] کفایة الاصول، آخوند خراسانی، ج1، ص263، ط آل البیت.