درس خارج اصول آیت الله سبحانی

91/03/20

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع:قول به تفویض

در جلسات گذشته مکتب جبر اشعری و جبر فلسفی را بررسی کردیم و جواب آنها را ارائه نمودیم. اکنون به جبر مادی خواهیم پرداخت.

قائلین به این مکتب می گویند: افعال انسان تابع شخصیت انسان است و کارهای انسان پرتوی از واقعیت انسان می باشد. واقعیت و شخصیت انسان نیز در سه مرحله شکل می گیرد.

مرحله ی اول وراثت است که آنچه پدر و مادر از ملکات و خصوصیات دارند از طریق نطفه به ولد منتقل می شود. (ولد همانطور که وارث مال و شکل انسان است، وارث روحیات و ملکات ابوین هم می باشد.)

مرحله ی دوم، مکتب، مدرسه و محیط آموزشی می باشد که این درسها در شخصیت انسان تأثیر می گذارد.

مرحله ی سوم محیط کار می باشد.

این سه مرحله شخصیت انسان را شکل می دهند و هر انسانی مطابق شخصیت خود کار می کند. البته گاه بین این محیط ها تنازع است مثلا محیط ابوین محیطی مذهبی است ولی محیط مدرسه محیط الحاد است. در این حال هر محیطی که بر دیگری غلبه می کند شکل دهنده ی فعل و کارهای فرد می باشد.

بنابراین اختیاری در کار نیست زیرا آنچه شخصیت انسان را می سازد در اختیار فرد نیست و سه عامل فوق شخصیت انسان را شکل می دهد و انسان هم با همان شخصیت به فعالیت می پردازد.

یلاحظ علیه: ما نیز قبول داریم که سه عالم مزبور در شخصیت انسان تأثیر گذار است.

در آیه ی قرآن هم به تاثیرگذاری وراثت اشاره شده است آنجا که خداوند می فرماید: ﴿وَ الْبَلَدُ الطَّيِّبُ يَخْرُجُ نَباتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ وَ الَّذي خَبُثَ لا يَخْرُجُ إِلاَّ نَكِدا﴾[1]

در روایت هم آمده است: «قَامَ رَسُولُ اللَّهِ ص خَطِيباً فَقَالَ أَيُّهَا النَّاسُ إِيَّاكُمْ وَ خَضْرَاءَ الدِّمَنِ قِيلَ يَا رَسُولَ اللَّهِ وَ مَا خَضْرَاءُ الدِّمَنِ قَالَ الْمَرْأَةُ الْحَسْنَاءُ فِي مَنْبِتِ السَّوْءِ»
رسول خدا (ص) می فرماید:به سراغ زن زیبایی که در منطقه ای آلوده رشد یافته است نروید.

در روایت دیگری آمده است: «فإن العرق دساس‌»

دساس چیزی است که آثاری را از نقطه ای به نقطه ی دیگر منتقل می کند.

در مورد اهل بیت و امام حسین علیه السلام نیز می خوانیم: «أَنَّكَ كُنْتَ نُوراً فِي الْأَصْلَابِ الشَّامِخَةِ وَ الْأَرْحَامِ الطَّاهِرَةِ لَمْ تُنَجِّسْكَ الْجَاهِلِيَّةُ بِأَنْجَاسِهَا»

به هر حال این مطلب صحیح است ولی نتیجه ای که مادی از آن می گیرد غلط است که بعدا به آن اشاره می کنیم. تا اینجا مربوط به صحیح بودن تأثیر گذاری در مرحله ی اول بود.

اما تأثیر گذاری مرحله ی دوم که مربوط به مکتب و محیط آموزشی است آن هم امری است صحیح و غیر قابل انکار. انبیاء و اولیاء همه معلم بودند و کسانی که تحت تربیت اینها هستند.

عمرو بن عبد العزیز بن مروان بن حکم بن العاص کسی بود که از شجره ی خبیثه بود. پیامبر اکرم (ص) حکم بن العاص را به طائف تبعید کرد اما فرزندی از نسل او متولد شد به نام عمرو بن عبد العزیز که معلمی روحیات او را وارونه کرد. او در خانواده ای بزرگ شده بود که همه علی علیه السلام را دشنام می دادند اما تحت تعلیم معلمی قرار گرفت که از نوادگان عبد الله بن مسعود بود و گفت چگونه شما علی علیه السلام را سب می کنید و حال آنکه علی از اصحاب بدر می باشد و خداوند از اصحاب بدر راضی شده است. همین عمرو را تا حدی منقلب کرد و فدک را با صاحبان خود بازگردانید.

بنابراین آموزگار می تواند آثار وراثت را خنثی کند و عکس آن هم امکانپذیر است.

اما مرحله ی سوم که مرحله ی خارج است آن هم تاثیرش غیر قابل انکار است. در قرآن می خوانیم: ﴿يا وَيْلَتى‌ لَيْتَني‌ لَمْ أَتَّخِذْ فُلاناً خَليلاً﴾

اذا عرفت هذا نقول: هرچند تأثیر این عوامل قابل انکار نیست ولی فراتر از این عوامل چیزی است که می تواند همه را مغلوب خود کند هم می تواند اثر آنها را وارونه کند و هم می تواند آنها را تکمیل کند و آن حریت انسان است.

تمامی آن عوامل جنبه ی مقتضی دارد و علت تامه نیست. در طول تاریخ افرادی بودند که بر طبق این سه عامل رفتار کرده اند و افرادی هم بودند که این سه عامل را واژگون و بی نتیجه کرده اند و این نشان می دهد که این عوامل علت تامه نیستند تا اختیار از انسان سلب شود و مجبور به انجام کاری شود.

فرزند یزید که به معاویه ی دوم مشهور است که هم از نظر وراثت آنچنانی بود و معلم و محیطش همه ضد علی علیه السلام بود ولی او بعد از مرگ پدر به حقیقت اعتراف کرد و در نتیجه او را مسموم کردند.

واقعیت این است که مادیون جبر را بهانه ای برای کارهای زشت خود قرار داده اند. آنها هم می خواهند اعمال قبیحه را انجام دهند و هم به بهانه ی جبر بگویند که ما به انجام این کارها ناچاریم.

با این وضع، خود مادی در مقام عمل قبول دارد که انجام دهنده ی عمل مختار است نه مجبور بر این اساس اگر کسی مال او را بخورد او به محکمه شکایت می کند. این علامت آن است که او می داند فرد عن اختیار مال او را خورده است.

تم الکلام فی الجبر:

اما الکلام فی التفویض: این مکتب مربوط به معتزله است.

آنها می گویند: انسان (و هرچه ممکن الوجود است) در مقام ذات به خداوند محتاج است ولی در مقام فعل هیچ نیازی به خداوند ندارد. ممکن الوجود در مقام ذات و خلق به خدا محتاج است ولی وقتی مخلوق شد دیگر نیاز او به خداوند مرتفع می گردد.

به بیان دیگر اگر خداوند نباشد ما هم نیستیم ولی وقتی موجود شدیم دیگر مستقل می شویم.

دلیل ایشان دلیل سستی است و آن اینکه خانه برای موجود شدن به بناء احتیاج دارد ولی وقتی موجود شد دیگر بدون بناء هم می تواند باقی بماند.

یلاحظ علیه: کسانی که کم و بیش با فلسفه آشنا هستند این مسأله را می دانند که حاجت ممکن به واجب من حیث امکانه است نه من حیث حدوثه. امکان همواره با انسان همراه است.

حاجت انسان به واجب به سبب حدوث او نیست زیرا حدوث مرحله ی آخر است زیرا شیء اول باید مقرر شود (در موردش فکر شود) ممکن شود (ببنیم نه ضرورت وجود دارد و نه ضرورت عدم)، بعد احتیاج پیدا کند (که موجود شود)، بعد وجودش واجب شود، بعد موجود شود و بعد حادث گردد.

پس آنی که ملاک نیاز است امکان است نه حدث.

از رسول خدا (ص) روایت است که: «الْفَقْرُ سَوَادُ الْوَجْهِ فِي الدَّارَيْنِ» حکماء آن را به این گونه تفسیر کرده اند که امکان مایه ی سیه روزی بشر در دو دنیا است.

سیه رویی ز ممکن هر دو عالم جدا هرگز نشد و الله اعلم

ما تا ابد ممکن هستیم و بالذات نه واجب الوجود می شویم و نه ممتنع الوجود.

اگر معتزله متوجه باشد می فهمد که مدعای او شرک است. اگر ما در مقام فعل غنی باشیم پس در مقام ذات هم غنی هستیم و حال آنکه معتزله قبول دارند که ما در مقام ذات محتاج هستیم.


[1] اعراف/سوره7، آیه58.