درس خارج اصول آیت الله سبحانی

90/10/14

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع:ادله ی قائلین به وضع مشتق بر متلبس

بعد از خواندن مقدمات نه گانه وارد اصل مطلب می شویم و آن اینکه آیا مشتق بر متلبس وضع شده است یا بر اعم از متلبس و ما انقضی عنه المبدا.

ادلة القول بوضع المشتق للمتلبس:

الدلیل الاول: التصرفات تتعلق بالمبدا

در کفایة به این دلیل اشاره نشده است. حاصل این دلیل این است که باید دقت کنیم واضع در مشتق با چه چیزی سر و کار دارد. آیا با مبدأ سر و کار دارد یا با ذات. واضع با مبدأ (ضرب و حدث) سر و کار دارد یعنی آن را در دست می گیرد و گاه آن را به شکل نسبت صدوری به ذات نسبت می دهد و می گوید: ضارب. گاه آن را به شکل نسبت وقوعی به ذات نسبت می دهد مانند مضروب و گاه آن را به عنوان مکان و زمان به ذات منتسب می کند مانند مقتل. همچنین گاهی به شکل ثبوتی به ذات نسبت می دهد مانند صفت مشبهه (حسن و حسین)

اینها نشان می دهد که آنچه در مشتق مهم است همان مبدأ می باشد بنابراین حتما باید مبدأ وجود داشته باشد این همان وضع للمتلبس می باشد.

الدلیل الثانی: التبادر

صاحب کفایة این دلیل را به عنوان اولین دلیل ذکر کرده است و آن اینکه از مشتق متلبس تبادر می کند. مثلا گفته شده است: لا تصل خلف الابرص و الاجذم و یا لا تصلی خلف المجنون. معنای این حدیث این است که تا وقتی این عناوین هست و فرد به آنها متلبس می باشد پشت سر آنها نماز خوانده نشود و وقتی خوب شدند نماز خواندن پشت سر آنها بلا اشکال است.

بله مواردی هست که تلبس انقضاء ندارد مانند: لا تصل خلف المحدود یعنی پشت سر کسی که حد شرعی بر او وارد شده است نماز نخوانید. این موارد خارج از بحث است زیرا این فرد تا آخر عمر محدود است و این عنوان را به همراه خواهد داشت.

الدلیل الثالث: تضاد الصفات المتقابلة

محقق خراسانی این دلیل را به صورت تتمة ذکر کرده است و بعد گفته است بعضی این دلیل را به صورت مستقل ذکر کرده اند. به هر حال این دلیل چه مستقل باشد و چه تتمه ی دلائل قبلی، قانع کننده نیست.

حاصل این دلیل این است که تمامی افراد در هر زمانی که باشند اسود و ابیض را متقابل می داند و آنها را قابل جمع نمی داند و واضح است که متقابلان قابل جمع نیستند. تقابل هم هنگامی صدق می کند که این دو وضع بر متلبس شوند و الا اگر اعم از متلبس مراد باشد این دو با هم متقابل نیستند زیرا می توان گفت که فلان شیء به یک بیان ابیض است و به یک بیان اسود. یعنی در سابق ابیض بود و الآن به همان حساب ابیض است و اسود است چون الآن متلبس به اسود می باشد.

ثم ان المحقق الرشتی (میرزا حبیب الله رشتی متوفای 1312 صاحب کتاب بدایع الافکار) بر این دلیل اعتراض کرده است و صاحب کفایة با عبارت بعض المعاصرین من الاجلة عبارت او را نقل کرده است و آن اینکه شما تقابل را مسلم گرفتید و گفتید این دو با هم متقابل هستند پس باید مشتق بر متلبس وضع شود ما می گوییم تقابل در صورتی وجود دارد که مشتق بر متلبس وضع شود و الا اگر مشتق بر اعم وضع شود تقابلی در کار نیست.

محقق خراسانی این کلام را رد می کند و می گوید: چگونه بین اسود و ابیض تقابل نیست و حال آنکه در تمامی ازمنه و اعصار هیچ کس این دو را قابل جمع نمی داند.

نقول:اصل این استدلال صحیح نیست زیرا این استدلال به تبادر بر می گردد و دلیل مستقلی به حساب نمی آید. زیرا از اسود معنایی تبادر می کند و از ابیض معنای دیگری و این دو با هم متضاد هستند و تضاد هم در صورتی است که مشتق بر متلبس وضع شود. با این بیان قبل از تضاد، ابتدا از تبادر شروع کرده ایم و به بیان دیگر حکم به تضاد فرع تبادر است و اگر تبادر نباشد حکم به تضاد معنا ندارد.

همچنین به محقق خراسانی اشکال دیگری داریم و آن اینکه سواد و بیاض با اسود و ابیض فرق دارد. سواد و بیاض دو امر تکوینی هستند و امور تکوینیة قابل تغییر نیستند و این دو هرگز در عالم تکوین با هم جمع نمی شوند. اما اسود و ابیض از امور اعتباریة هستند و تابع وضع واضع می باشند. بنابراین واضع می تواند این دو را بر متلبس وضع کند در نتیجه این دو متقابل شوند و می تواند بر اعم وضع کند در نتیجه تقابل بین آن دو از بین برود.

الدلیل الرابع:صحة السلب

محقق خراسانی این را تحت دلیل دوم ذکر کرده است (عبارات کفایة در این مقام مشوش است زیرا در حالی که در مقام اشکال است در بین آن ان قلت و قلت مطرح می کند.)

صحت سلب به این گونه است که می گوییم: زید الناسی لیس بعالم. یعنی عالم را می توانیم از ذاتی که از علم جدا شده است سلب کنیم. اگر مشتق بر اعم وضع شده بود نمی توانستیم عالم بودن را از او سلب کنیم.

ثم ان سید الرشتی اورد علی هذا الدلیل و قال: صحت سلب در صورتی دلیل بر مجازیت می شود که سلبش مطلق باشد یعنی زید الناسی لیس بعالم مطلقا. اما اگر صحت سلب مقید باشد دیگر نمی تواند دلیل بر مجازیت باشد. مثلا وقتی می گوییم: الرقبة الکافرة لیست برقبة این نمی تواند دلیل بر مجازیت باشد زیرا مراد ما این است که رقبه ی کافرة، رقبه ی مؤمنة نیست و الا یقینا رقبة می باشد. بله اگر می شد بگوییم الرقبة الکافرة لیست برقبة مطلقا این می توانست دلیل بر مجازیت باشد.

با این بیان سید رشتی می گوید: زید الناسی لیس بعالم آیا مراد شما این است که لیس بعالم بالفعل. در این صورت هر چند این سلب صحیح است ولی سلب ما مقید می شود و سلب مقید دلیل بر مجازیت نیست و اگر هم بگویید زید الناسی لیس بعالم مطلقا ما این را قبول نداریم زیرا زید ناسی به یک معنا عالم است و آن به اعتبار ما انقضی عنه المبدا می باشد (زیرا در گذشته عالم بود.)

محقق خراسانی در مقام جواب بر می آید و گاهی می خواهد بالفعل را قید لیس بگیرد و گاه آن را قید عالم. از اولی تعبیر به سلب و از دومی تعبیر به مسلوب می کند.

ان شاء الله در جلسه ی بعد جواب ایشان را بررسی می کنیم.

نکته ای اخلاقی: امام باقر علیه السلام می فرماید: «مَا مِنْ عَبْدٍ إِلَّا وَ فِي قَلْبِهِ نُكْتَةٌ بَيْضَاءُ فَإِذَا أَذْنَبَ ذَنْباً خَرَجَ فِي النُّكْتَةِ نُكْتَةٌ سَوْدَاءُ فَإِنْ تَابَ ذَهَبَ ذَلِكَ السَّوَادُ وَ إِنْ تَمَادَى فِي الذُّنُوبِ زَادَ ذَلِكَ السَّوَادُ حَتَّى يُغَطِّيَ الْبَيَاضَ فَإِذَا غَطَّى الْبَيَاضَ لَمْ يَرْجِعْ صَاحِبُهُ إِلَى خَيْرٍ أَبَداً وَ هُوَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ كَلَّا بَلْ رانَ عَلى‌ قُلُوبِهِمْ ما كانُوا يَكْسِبُونَ‌»[1]

قلب در قرآن به معنای قلب صنوبری که قلبی مادی است نمی باشد بلکه به معنای نفس و روح می باشد. روزی از امام قدس سره در فصل زمستان معنای قلب را پرسیدم ایشان به این آیه تمسک کرد: ﴿إِنَّ في‌ ذلِكَ لَذِكْرى‌ لِمَنْ كانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَى السَّمْعَ وَ هُوَ شَهيدٌ﴾[2] مراد از قلب در این آیه چیزی است که بعضی دارند و بعضی ندارند که همان نفس آگاه است و الا قلب صنوبری را همگان دارند.

اگر هم در جایی قلب صنوبری گفته شده است برای این است که این قلب مظهر حیات است. اطباء برای شناخت حیات و موت انسان قلب او را آزمایش می کنند و ضربان آن را بررسی می کنند.

امام باقر علیه السلام می فرماید: هر کس در نفسش نقطه ی سفیدی هست که نشانه ی ایمان است. انبیاء و اولیاء همیشه آن نقطه ی سفید را نگه می دارند اما در ما بقی افراد این نقطه گاه به سیاهی می گراید و مقداری از آن سیاه می شود. همچنان با گناه بیشتر این نقاط سیاه بیشتر می شود. اگر تمام آن نقطه ی سفید سیاه شود دیگر بر قلب فرد مهر خورده می شود و دیگر قابل هدایت نیست و (ختم الله علی قلوبهم) می شوند.

در سوره ی مطففین می خوانیم: ﴿كَلاَّ بَلْ رانَ عَلى‌ قُلُوبِهِمْ ما كانُوا يَكْسِبُونَ﴾[3]

(ران) به معنای غلب است یعنی گناهانی که کسب می کند بر سفیدی غلب می کند تا جایی که فرد گاه دیگر قابل هدایت نیست.

 


[1] الكافي- ط الاسلامية، الشيخ الكليني، ج2، ص273.
[2] ق/سوره50، آیه37.
[3] مطففین/سوره83، آیه14.