درس خارج اصول آیت الله سبحانی

90/08/18

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع:صحیح و فاسد

سلیقه ی محقق خراسانی این است که قبل از بیان هر مسأله مقدماتی را مطرح می کند.

مقدمه ی اولی یا امر اولی که مطرح می کند این است که صحت و فساد به چه معنایی می باشد. عقیده ی ایشان این است که صحت به معنای تمامی می باشد. (قطعا فساد هم به معنای نقص است.)

بعد اضافه می کند که اگر فقهاء صحت را به معنای مسقط اعاده و قضاء تفسیر کرده اند و یا متکلمین صحت و فساد را را به موافق و مخالف شریعت تفسیر کرده اند آنها در صدد این نبودند که آن را مطابق معنای لغوی تفسیر کنند بلکه در صدد این بودند که مطابق مذهب خودشان آن را توضیح دهند زیرا آنی که برای فقیه معتبر است اعاده و عدم اعاده است. متکلم هم به دنبال موافقت عدم موافقت می باشد. در هر حال صحت به معنای تمام می باشد.

نقول: ملاک صحت گاه کیفیت است و گاه کمیت.

اگر کیفیت ملاک باشد در آن صورت بین صحت و فساد تقابل تضاد وجود دارد. (تقابل بر چهار قسم است قسم اول تقابل تضاد است مانند سیاهی و سفیدی) بنابراین هم صحت و هم فساد هر دو امر وجودی هستند (مانند بیاض و سواد)

کیفیت به این معنا است که اگر یک شیء از ملائمت نوعی برخوردار باشی آن را صحیح می نامند. مثلا دارو اگر صحیح باشد به این معنا است که آن کیفیت خاص را دارا است. در مورد میوه هم مثلا خربزه اگر از کیفیت نوعی برخوردار باشد به آن می گویند صحیح (و سالم) است.

در مقابل آن، فاسد به معنای عدم برخوردای از کیفیت لازم است مثلا خربزه اگر گندیده باشد و یا دارو اگر فاسد باشد و اثر نداشته باشد می گویند فاسد است.

در روایت می خوانیم: «لَا يُورِدَنَّ ذُو عَاهَةٍ عَلَى مُصِح‌» یعنی کسی که بیمار است (مانند بیماری زکات) مانند با انسان سالم مخالطه نداشته باشد. در این روایت (ذو عاهة) که به معنای بیمار است در مقابل (مصح) قرار داده شده است. بنابراین صحیح به معنای سالم است.

تا اینجا ثابت شد که اگر کیفیت مراد باشد، صحت به معنای تمامیت نیست (همانطور که محقق خراسانی گفته است.)

اما اگر کیفیت ملاک نباشد بلکه کمیت ملاک باشد. در این صورت در مقابل صحیح نمی گویند فاسد بلکه واژه ی معیب را استعمال می کنند. مثلا اگر اسبی باشد که یک چشمش کور است به آن معیب می گویند نه فاسد. بنابراین اگر تام الاجزاء باشد صحیح است و الا معیب.

اگر کلام صاحب کفایة صحیح باشد فقط در این قسم جاری است یعنی اگر اجزاء کامل باشد عمل صحیح است و الا فاسد است یعنی معیب می باشد.

در نماز می توان هر دو را تصور کرد:

اما کیفیت به این گونه است که اگر کسی حمد و سوره را از نظر ادای مخارج حروف غلط بخواند که در این صورت عملش فاسد است و اگر همه را از محل مناسب ادا کند عملش صحیح می باشد.

اما کمیت به این شکل است که اجزاء حمد و سوره را کم بخواند که در این صورت عملش فاسد و معیب است.

نتیجه این شد که ابتدا باید ببینیم میزان در صحت چیست. اگر میزان در صحت کیفیت شیء است یا باید طبیعت نوعیة و یا اینکه اثر مطلوب از آن موجود باشد. هر کدام از این دو از بین برود فساد به آن تسری می یابد. در این قسم بهتر است به جای صحت واژه ی سالم را به کار ببریم مانند غذای سالم و غذای فاسد.

اما اگر میزان کمیت باشد در آن محفوظ بودن طبیعت نوعیة و اثر دخالت ندارد بلکه می گوییم: اگر همه ی اجزاء باشد صحیح، و الا معیب است. از این رو در خیارات می گویند: صحیح و معیب.

اگر به مقاییس اللغة مراجعه کنیم می بینیم که او هم به صحت به ملاک کیفیت و به صحت به ملاک کمیت اشاره کرده است.

الامر الثانی: ما هو المراد من الصحیح؟

وقتی می گوییم اسماء العبادات موضوعة للصحیح، مراد از صحیح چیست؟

در این مورد سه احتمال وجود دارد:

احتمال اول: مفهوم صحیح مراد باشد (صحیح بالحمل الاولی)

این احتمال صحیح نیست زیرا معنا ندارد که مثلا صلاة بر مفهوم صحیح وضع شده باشد.

احتمال دوم: مراد فرد صحیح باشد (فرد خارجی که همان صحیح بالحمل الشایع است)

ما چون قائلیم در اسماء اجناس هم وضع و هم موضوع له عام است نمی توانیم این احتمال را قبول کنیم.

احتمال سوم: مراد از صحیح ماهیتی باشد که اگر در خارج تحقق یابد به شکل صحیح محقق می شود یعنی صحیح برای ماهیتی وضع شده است که چنین شان و مقامی دارد که اگر در خارج موجود شود صحیح باشد. در اینجا صحت از عوارض وجود الشیء است نه ماهیت.

این احتمال قابل قبول است و مراد از ماهیت مثلا همان اجزاء نماز است بنابراین صحت به این معنا می شود که اگر این اجزاء در خارج واقع شوند به شکل صحیح واقع شوند.

بعضی چیزها از آثار ماهیت است مانند زوجیت که از آثار ماهیت اربعه است نه از آثار وجود آن. بنابراین اگر وجود خارجی هم محقق نشود باز با تصور اربعه زوجیت هم تصور می شود.

ولی بعضی چیزها از آثار وجود است مانند حرارت که از آثار وجود آتش است. صحت هم از آثار وجود ماهیتی مانند نماز است نه از آثار ماهیت.

الامر الثالث: مرکب هم اجزایی دارد و هم شرائطی. شرایط هم گاه شرعی است و گاه عقلی.

مثلا شرایط عقلیه ی نماز عبارتند از قصد الوجه (عمل واجب است یا مستحب)، قصد الامر (قصد کردن امر به نماز)، عدم تعلق النهی (مانند صلاة در دار غصبی) و عدم الابتلاء بالمزاحم بالاهم (مانند نماز در مقابل ازاله ی نجس)

حال کسی که قائل است نماز برای صحیح وضع شده است آیا همه ی اجزاء و شرایط چه عقلی باشد یا شرعی را لازم الوجود می داند؟

اما اجزاء یقینا باید باشد. مثلا در نماز تمامی اجزاء مانند رکوع و سجود و حمد باید اتیان شود.

انما الکلام در اینکه آیا شرایط هم داخل است یا نه؟

شرط به گفته ی فلاسفه یا متمم فاعلیت فاعل است و یا متمم قابلیت قابل. اصولیین می گویند: شرط آن است که تقید داخل است و قید خارج مثلا وضو برای نماز خارج از نماز است ولی تقید آن که طهارت نفسانیة است داخل می باشد. هکذا کعبه جزء نماز نیست ولی استقبال که تقید است داخل نماز می باشد.

در اولی مثلا اگر آتش بخواهد بسوزد باید پنبه در مقابل آن باشد. از این رو می گویند معاطاة شرط متمم فاعلیت فاعل است.

در دومی مثلا اگر هیزم اگر بخواهد آتش بگیرد باید خشک باشد.

به هر حال باید دید که آیا شرایط داخل در مسمای نماز است یا نه به این معنا که رسول خدا (ص) که نام این عمل را صلاة گذاشته است و یا ملتی که قبل از پیامبر اکرم (ص) لفظ نماز را بحث کرده اند شرایط را هم داخل میدانستند؟

شیخ انصاری قائل به عدم است و می فرماید: رتبه ی آنها با هم فرق دارد شرایط، در مرحله ی بعد از مقتضی هستند (مقتضی همان اجزاء است) و یا متمم فاعلیت فاعل و یا متمم قابلیت قابل است.

نقول: این کلام از شیخ انصاری بسیار بعید است زیرا ما در مقام مسمی هستیم و مانعی ندارد که در اسم گذاری هر دو را جمع کنیم. بله در عالم تکوین و خارج حق با شیخ انصاری است و مقتضی که اجزاء باشد در رتبه ی اول و شرط در رتبه ی بعد است ولی ما در مقام تسمیه هستیم. در این مقام مثلا می گوییم: موجود هم بر واجب وضع شده است و هم بر ممکن.

با این بیان شروط شرعیة داخل نماز است (مانند طهارت نفسانیه که از وضو حاصل می شود.

اما در مورد شروط عقلیة می گوییم: گروهی مانند صاحب کفایة قائل هستند شروط عقلیة محال است متعلق امر باشد. مثلا صاحب کفایة می گویند قصد الامر محال است تحت دائره ی امر قرار گیرد. با این مبنا مسلما این شروط جزء مسمی نمی باشد. زیرا چیزی که تحت امر قرار نمی گیرد نباید جزء مسمی باشد. بنابراین رسول خدا (ص) که اسم گذاری می کرد این چهار شرط عقلی را جزء مسمی قرار ندارد.

ما قائل هستیم همه ی اینها امکان دارد که متعلق امر قرار گیرد. مثلا شارع مقدس هنگام امر به نماز می تواند بگوید صل مع قصد الامر و یا صل بلا تعلق النهی و یا صل مقیدا بعدم الابتلاء بالمزاحم و هکذا.

با این حال می گوییم: غلبه با اجزاء و شرایط شرعیة است و دیده نشده است که شرایط عقلیة را جزء مسمی قرار دهند. این کار عرفیت ندارد و فقط امکان اندراج آنها در مسمی وجود دارد.

 

بحث اخلاقی:

اولین قدم بار تهذیب نفس تفکر است. «من عمر قلبه بالتفکر حسنت افعاله فی السر و الجهر» یعنی کسی که قلبش را به تفکر آباد کند کارهای آشکار و پنهانش سامان می یابد و نیکو می شود.

در زبان عرب عمّر به معنای عمر طولانی کردن است و عمر بدون تشدید به معنای آباد کردن بر خلاف زبان فارسی که تعمیر که از عّمر است به معنای آباد کردن می باشد.

بعد از تفکر، قدم دوم در تهذیب نفس مجازات هایی است که انسان برای خودش وضع می کند. همان گونکه شرع مقدس برای انسان مجازات هایی وضع می کند که اگر کسی کار زشتی انجام داد حد و قصاصی برای او وضع شده است انسان هم باید برای خودش در مقابل اعمال زشت مجازات هایی تعیین کند. مثلا به نفس خود بگوید: من با تو شرط می بندم که اگر یک روز دروغ بگوید یک روز روزه می گیرم و یا اگر روزی به غیبت گوش دهم یک شبانه روز بجز غذای لازم چیز دیگری نمی خورم.

امیر مؤمنان علیه السلام در حدیثی می فرماید: «من استدام رياضة نفسه انتفع»کسی که به پای جریمه هایی که برای خودش معین می کند بایستد نفع می برد. به تدریج با این کار ترک گناه برای فرد ملکه می شود و به راحتی این کار را انجام می دهد.