درس خارج اصول آیت الله سبحانی

90/07/23

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع:وضع در اسماء اشاره، ضمایر و موصولات

گفتیم محقق خراسانی در مقدمه سیزده امر را مطرح کرده است. ایشان در امر دوم در نه جهت بحث می کند و ما در پنج جهت بحث کردیم فنقول:

الجهة السادسة: وضع اسماء اشاره و ضمایر و مبهمات (موصلات) چگونه است؟

ما در حروف ابتدا معانی را بحث کردیم و بعد کیفیت بحث را ولی در این جهت موضوع له و کیفیت بحث را یک جا بحث می کنیم.

ابتدا بحث اسماء اشاره را مطرح می کنیم و بعد ما بقی را به آن قیاس می کنیم.

در مورد اسماء اشاره سه نظریة وجود دارد:

نظریه ی اول: این همان نظریه ی معروف است که اسماء اشاره مانند هذا بر مفرد مذکر وضع شده است و هذه بر مفرد مؤنث وضع شده است.

نظریه ی دوم: امام قدس سره و آیة الله بروجردی قائل هستند اسماء اشاره برای نفس اشاره وضع شده است اما مفرد مذکر و یا مفرد مونث از موضوع له خارج است.

نظریه ی سوم: محقق اصفهانی در حاشیه ی کفایه قائل است: اسما الاشارة وضعت للمفرد المذکر فی حال الاشاره.

ما هم همین نظریه را قبول داریم و می گوییم بشرط الاشارة به گونه ای که تقید داخل و قید خارج باشد.

اما النظریة الاولی: این نظریه ی نحات و ادباء است که قائل هستند اسماء اشاره بر مفرد مذکر وضع شده است و اشاره نه جزء موضوع له است و نه قید آن. موضوع له خود مفرد مذکر است و اشاره، در موضوع له دخالتی ندارد.

این نظریه ی صد در صد مخالف نظریه ی دوم است که می گوید اشاره موضوع له است و مفرد مذکر از موضوع له خارج است.

این نظریه از یک نظر خوب است زیرا طبق آن معانی اسماء اشاره معانی اسمیه می شوند و می توانند مبتدا و خبر واقع شوند. هذا و هذه عینا مانند هو و هی هستند که برای مفرد مذکر و یا مؤنث غائب وضع شده اند.

با این حال اشکال این نظریه در این است که می گوید: وضع للمفرد المذکر لیشار الیها. ذکر (لیشار الیها) غایت است و دیگر جزء موضوع له نمی باشد اشاره، احتیاج به تشخص دارد و این تشخص هنگام استعمال عارض می شود. (مثلا در کرسی، علت غائی که گرم شدن است داخل در معنای کرسی نیست بلکه علتی است که بر آن مترتب می شود)

به هر حال قید (لیشار الیها) را برای این اضافه کردند که بگویند هذا مانند زید نیست. زید برای مفرد مذکر وضع شده است ولی دیگر برای اشاره به مفرد مذکر نیست.

به هر حال با این بیان وضع، موضوع له و مستعمل فیه همه عام می شود غایة ما فی الباب هنگام استعمال، تشخص و جزئیت عارض آن می شود زیرا اشاره بدون تشخص محقق نمی گردد.

یلاحظ علیه: هر چند همان گونه که گفتیم این کلام از یک جهت حرف خوبی است و آن اینکه اسماء اشاره معانی اسمیه هستند. ولی از این جهت اشکال دارد که قید (لیشار الیها) آیا با (هذا) حاصل می شود یا با انگشت دست و غیر آن؟ اگر با هذا باشد می گوییم احدی با هذا اشاره نمی کند و اگر با انگشت دست و غیره باشد می گوییم پس در وضع در هذا باید به متمم جعل احتیاج داشته باشد که عبارت از انگشت دست و غیره است.

مضافا بر اینکه در همه ی موارد احتیاج به اشاره نیست مانند انت در (انت فعلت)

اما النظریة الثانیة: هذا و امثال آن برای نفس اشاره وضع شده اند به گونه که مفرد مذکر از مدلول لفظ خارج است. آیة الله بروجردی می فرمود: انسان در ابتدا با انگشت به اشیاء اشاره می کرد ولی بعد که متمدن تر شد، لفظ هذا جانشین اشاره با انگشت شد از این رو هذا در واقع جانشین اشاره با انگشت است و همان طور که در اشاره با انگشت نه مفرد مذکری خوابیده است و مفرد مؤنثی بلکه فقط اشاره است و بس هکذا لفظ اشاره هم همین گونه می باشد.

بعد آیة الله بروجردی اضافه می کند که ابن مالک هم در الفیه به همین معنا اشاره دارد آنجا که می گوید: بذا لمفرد مذکر اشر

یعنی ذا برای نفس اشاره است و مفرد مذکر از معنای آن بیرون است. بله از آنجا که اشاره به مشار الیه احتیاج دارد ناچاریم که برای آن مشار الیهی در نظر بگیریم که در هذا همان مفرد مذکر است.

یلاحظ علیه:

اولا: اینکه می گویید (وضع لنفس الاشاره) معنایش این است که هذا وضع شده است برای مصداق اشاره نه مفهوم اشاره و حال آنکه مصداق اشاره معنای حرفی است. (مراد لفظ و مفهوم اشاره نیست که اسم است بلکه مراد واقع و مصداق اشاره است که معنایی حرفی می باشد.)

ثم ان سیدنا الاستاذ اعلی الله مقامه از این اشکال در تهذیب جواب داده است و گفته است در هذا زید، هذا مبتدا نیست بلکه مبتدا همان رجل خارجی است که نامش زید می باشد. هذا معنای حرفی است و معنای حرفی همیشه در معنای اسمی مندک است بنابراین اشاره زید نیست بلکه آنی که در خارج نشسته است زید است.

یلاحظ علیه: اگر این کلام صحیح باشد باید بگوییم جمله ی خبریه ی ما دو تکه دارد و یک بخش آن در خارج و بخش دیگر آن در ذهن باشد. (مبتدا در خارج و خبر در ذهن باشد.)

بنابراین حق این است که بگوییم معنای اشاره معنایی حرفی است و در خارج نمی تواند واقع شود.

ثانیا: اگر واقعا اسماء اشاره و حتی ضمایر، برای نفس اشاره وضع شده باشند پس مذکر و مؤنث بودن را دیگر از کجا باید بفهمیم و حال آنکه از هذا و هو مذکر بودن را متوجه می شویم و از هذه و هی مؤنث بودن را.

 

النظریة الثالثة: محقق اصفهانی در حاشیه ی کفایه قائل است که اسم اشاره وضع شده است بر مفرد مذکر در حال اشاره. قید در حال اشاره در واقع قضیه ی حینیة است. (گاه می گوییم کل کاتب متحرک الاصابع ما دام کاتبا. این یک قضیه ی مشروطه است ولی گاه می گوییم کل کاتب متحرک الاصابع حین هو کاتب که قضیه ی حینیه می شود. در اولی (ما دام کاتبا) قید است ولی در دومی حین هو کاتب حال می باشد.)

در این تعریف بین دو معنای بالا جمع شده است. البته گاه برای تأکید انگشت دست را هم به سوی مشار الیه بلند می کنیم ولی نیازی به آن نیست.

نقول: بهتر است به جای (ما دام کاتبا) را تبدیل به (بقید الاشاره) کنیم زیرا ما در منطق قضیه ی حینیه را قبول نداریم. از این رو آن را تبدیل به (بقید الاشاره) می کنیم به گونه ای که تقید داخل و قید خارج باشد. از این رو کأنه در هذا هم مفرد مذکر خوابیده است و هم اشاره به معنای حرفی.

عین همین مطلب را در ضمائر می گوییم به این بیان که هی، هن، هؤلاء و امثال آن همه برای اشاره به مفرد مذکر در حال اشاره و در حالی که غائب است وضع شده است.

به هر حال وضع در اسماء اشاره و ضمائر عام و موضوع له خاص است. وضع عام است زیرا متصور (مانند مفرد مذکر) عام است و موضوع له خاص است زیرا کلمه ی کل را به آن ضمیمه می کنیم و می گوییم. (هذا) وضع لکل مفرد حاضر و (هو) وضع لکل مفرد مذکر غائب. در این حال از کلمه ی کل استفاده می کنیم تا بتوانیم به خارج که جزئی است اشاره کنیم و اگر از کل استفاده نکنیم هم وضع عام می شود و هم موضوع له.

بقی الکلام فی الموصولات: علی الظاهر اینها مبهمات هستند و آن تشخصی که در هذا و هو لازم است هرگز در اینها نیست. اینها در حکم اسماء اجناس هستند (مانند اسد، رجل و غیره) و همانطور که در وضع و موضوع له در اسماء اجناس عام است در موصولات هم همین گونه است. به نظر می آید که در موصولات لفظ کل در نظر گرفته نشده است تا موضوع له خاص باشد.