درس خارج اصول آیت الله سبحانی

90/07/13

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع:اقسام وضع و مناشیء آن

بحث در قسم چهارم از اقسام وضع است و آن اینکه وضع خاص باشد و موضوع له عام. محقق خراسانی قائل به عدم امکان آن بود و می فرماید: اگر وضع خاص باشد باید متصور ما هم جزئی باشد و جزئی نمی تواند از کلی حکایت کند زیرا جزئی مضیق است و چیز مضیق نمی تواند از چیز موسع حکایت نماید. بنابراین از زید نمی شود معنای وسیعی مانند حیوان ناطق را درک کرد.

امام قدس سره می فرماید: اگر خاص مرآة باشد کلام محقق خراسانی صحیح است ولی اگر بحث در انتقال باشد می توان گفت که از خاص می شود به عام منتقل شد. ما در کلام امام اشکالی داشتیم که بیان کردیم و آن اینکه اگر قائل به انتقال شویم، بعد از انتقال دیگر وسیله ی انتقال از بین می رود. بین مرآتیت و انتقال فرق است. در مرآتیت همیشه آئینه بودن وجود دارد ولی در انتقال چنین نیست و منتقل دهنده صرف نردبانی که بعد از انتقال دیگر بی فایده است و از بین می رود و قهرا وضع نه خاص می شود و نه عام.

اما در مورد امکان این قسم از وضع، سه تقریر بیان شده است.

تقریر اول:مرحوم شیخ محمد رضا اصفهانی ابو المجد استاد امام در کتاب وقایة الاذهان است. ایشان می فرماید: من کلمه ی انسان را در یک دست می گذارم و بعد زید را تصور می کنم و می دانم زید در خارج با یک رشته از افراد ما به الاشتراک دارد زیرا زید فرد منحصر به فرد نیست بلکه کسانی هستند که با زید مشترکاتی دارند. در این حال می گویم: کلمه ی انسان را وضع کردم برای ما به الاشتراک زید و افراد دیگر. در این حال وضع خاص است زیرا متصور زید است که خاص می باشد. ولی موضوع له عام است زیرا کلمه ی انسان را بر جهت مشترک بین زید و بین بقیه ی افراد وضع کرده ام.

تقریر دوم: حاج شیخ در درر: ایشان می گویند من در بیابانی هستم و از دور جسمی را می بینیم ولی نمی دانم نبات است یا انسان و یا حیوان می گویم: لفظ کذا را به قدر مشترک بین این جسم مبهم و اجسامی که با این مبهم جهت اشتراک دارند وضع می کنم. در این مثال از دو چون جسمی را می بینم و همان را تصور می کنم وضع، خاص می شود ولی لفظ را در عام وضع می کنم.

تقریر سوم: ما می گوییم: ممکن است واضع متر بگوید. این متری که از طلا هست و در اختیار من می باشد را تصور می کنم ولی کلمه ی متر را به جهت مشترک بین این متر و بقیه ی مترها وضع می کنم.

به هر حال هر سه مثال روحش یکی است و وضع ما درجهت مشترک بین متصور و چیزهای دیگری است.

نقول: این سه مثال به ظاهر زیبا است ولی اگر آن را تجزیه و تحلیل کنیم متوجه می شویم که خلف است.

مثلا در مثال شیخ اصفهانی می گوییم: شما زید را که مطالعه کردید و دیدید بین او و افراد دیگر قدر مشترک است و از شما می پرسیم آیا آن قدر مشترک مقید به زید است یا مجرد از زید؟

اگر آن جهت مشترک مقید به زید است قهرا جزئی است و هم وضع و هم موضوع له خاص می شود و اگر مجرد از زید باشد در این صورت هم وضع و هم موضوع له عام می شود.

این اشکال بر هر سه مثال وارد است.

تم الکلام فی اقسام الوضع

اما الکلام فی مناشیء الوضع.

مناشیء وضع سه تا است:

الاول: الوضع التعیینی

تمام ملت هایی که زبان زنده دارند فرهنگستانی دارند که برای معانی جدید الفاظی را وضع می کنند و الفاظی را انشاء می کنند. بسیاری از کلماتی که الآن در زبان فارسی است غالبا از طریق فرهنگستان وضع شده است و در فارس کهن نبوده است. مثلا الآن لفظ پیش گفتار به جای مقدمه وضع شد و هکذا.

الثانی: الوضع التعینی

این وضع محصول کثرت استعمال است. نتیجه ی وضع تعینی احد الامرین است.

     کلی در صنف منحصر می شود و بر آن خاص وضع می شود. مثلا دابه در لغت عرب به معنای هر چیزی است که بر سطح زمین راه می رود ولی الآن در لغت عرب فقط به معنای اسب استعمال می شود.

     دوم اینکه کلی منحصر در فرد خاص می شود مانند اینکه الکتاب فقط به کتاب سیبویة اطلاق می شود.

هر دو مورد احتیاج به قرینه دارد. قرینه ی اولی را قرینه ی صارفه می گویند یعنی باید قرینه بیاوریم تا ذهن مخاطب از تمام حیوانات به فرس منصرف شود. به این قرینه صارفه می گویند چون معنای عام، وسیع است و ما می خواهیم آن را به معنای ضیقی محدود کنیم.

قرینه ی دومی را قرینه ی مفهمه می گویند. و به آن مفهمه می گویند زیرا الکتاب هرگز برای کتاب سیبویه وضع نشده است و استعمال آن برای کتاب او معنای جدیدی است از این قرینه برای تفهیم این معنا به کار می رود.

اذا علمت هذا فاعلم که در ما نحن فیه دو اشکال وجود دارد:

اشکال اول: شما می گویید: وضع تعینی که نتیجه ی کثرت استعمال است همیشه با قرینه استعمال می شود. حال که همیشه با قرینه است چگونه می تواند موضوع له و حقیقت باشد و حال آنکه موضوع له باید بدون قرینه باشد.

در جواب می گوییم: مدتی با قرینه استعمال می شود و بعدا قرینه از بین می رود و دابه در معنای فرس استعمال می شود. بله اگر قرینه همواره باشد و بدون آن معنای جدید به ذهن نرسد مجاز می شود و موضوع له و حقیقت محقق نمی شود.

مثلا در قرآن می خوانیم: ﴿و ما من دابة الا علی الله رزقها و یعلم مستقرها و مستودعها﴾[1] در این آیه دابه به ما هر نوع جنبده است ولی بعد در احادیث دابه در معنای فرس استعمال شده است.

اشکال دوم: وضع امری است انشائی مثلا فرهنگستان الفاظی را برای معانی خاصی وضع می کند ولی در کثرت استعمال انشائی وجود ندارد و هیچ کس در استعمال الکتاب یا دابة قصد وضع ندارد و وضع خود به خود حاصل می شود.

محقق خراسانی به این اشکال توجه داشته است و از این رو در تعریف وضع از عبارت (نحو اختصاص) استفاده کرد. اگر می گفت: (نحو تخصیص) فقط وضع تعیینی را شامل می شد.

نقول: وضع تعینی از اقسام وضع نیست بلکه نتیجه ی وضع است. یعنی هر چند وضع که انشاء لفظ در مقابل معنا است در آن وجود ندارد ولی نتیجه ی وضع در آن وجود دارد. نتیجه ی وضع این است که هر وقت دابه گفته شود از آن فرس به ذهن می رسد.

الثالث: الاستعمال بداعی الوضع

کسی صاحب فرزند شده است و قرار است پدربزرگ برای او نامی انتخاب کند. او هم می گوید حسین من را به من بدهید. او با این کار هم حسین را استعمال کرد و هم وضع.

به این نوع دو اشکال شده است:

الاشکال الاول: مرحوم آقا سید ابو الحسن اصفهانی که شاگر محقق خراسانی بود در درس به ایشان اشکال کرد و آن اینکه استعمال به داعی وضع لازمه اش این است که بین لحاظ آلی و استعمالی جمع شده باشد.

توضیح ذلک: جایی که انسان وضع می کند، به لفظ از نظر استقلال نگاه می کند و می گوید: وضعت کلمة الحسین علی هذا. اما جایی که فرد سخن می گوید و آن لفظ را استعمال می کند در این حال به آن الفاظ به دید آلیت می نگرد. کسی که سخن می گوید به الفاظ توجه ندارد و فقط به معانی توجه دارد.

محقق خراسانی در درس به ایشان جواب داد و گفت: در مقام وضع به طبیعت لفظ توجه داریم (حسین یک لفظ کلی است و بر هزاران نفر اطلاق می شود) ولی در مقام استعمال به شخص او توجه داریم. از این رو هنگام استعمال به داعی وضع، موضوع له طبیعة الحسین است و مستعمل شخص حسین می باشد.

یلاحظ علیه: واضع فیلسوف نیست و این دقت ها مربوط به فلسفه می باشد. واضع فردی است عادی. جواب همان است که امام قدس سره فرموده است و آن اینکه جمع بین لحاظ آلی و استعمالی محال نیست. مثلا در کلام آموزش زبان عربی، استاد کلمات را یاد می دهد و شاگردان آرام آرام آن را استعمال می کنند در این حال هم به الفاظ توجه دارد و هم به معانی و توجه او به الفاظ آلی است و توجه او به معنای استقلالی.

الاشکال الثانی: آیا استعمال مزبور حقیقت است یا مجاز. اگر مجاز است می گوییم در مجاز باید علاقه بین معنای حقیقی و مجازی وجود داشته باشد (مانند علاقه بین اسد و رجل شجاع) ولی در ما نحن فیه علاقه ای بین کودک و سبط رسول الله نیست.

و اگر حقیقت است می گوییم حقیقت فرع وضع است و هنوز وضعی محقق نشده است

محقق خراسانی از هر دو جواب می دهد و می فرماید: در مجاز علاقه شرط نیست بلکه صرف اینکه حسن الاستعمال داشته باشد (و اینکه استعمالش قبیح نباشد) کافی است. (ان شاء الله این بحث را در جای خود مطرح می کنیم)

اما اگر حقیقت باشد می گوییم لازم نیست وضع قبل از استعمال باشد بلکه اگر همراه با آن هم باشد کافی است یعنی هم استعمال می کنیم و هم وضع و اشکالی ندارد.


[1] هود/سوره11، آیه6.