درس خارج اصول آیت الله سبحانی

90/07/09

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: مباحث وضع

محقق خراسانی در ابتدای کفایه یک مقدمه بیان می کند که حاوی سیزده امر است. امر اول که هفت جهت داشت تمام شده است و اینکه به امر دوم رسیده ایم صاحب کفایة در این امر نه جهت را ذکر می کند چهار جهت اول به هر ارتباط نزدیکی دارند که عبارتند از:

الجهة الاولی من الامر الثانی: آیا دلالت الفاظ بر معانی ذاتی است یا بالوضع و الاعتبار می باشد.

الجهة الثانیة: اگر دلالت الفاظ بالوضع باشد آیا واضع خداوند است یا بشر.

الجهة الثالثة: حقیقت وضع چیست؟

الجهة الرابعة: اقسام وضع

اما الجهة الاولی: امروز در جهان مخصوصا در غرب مسأله ی زبان شناسی و شناخت ریشه های زبان یک رشته ی تحصیلی و تخصصی در دانشگاه ها است. در جهان قریب به دو هزار زبان وجود دارد و بعضی از آنها مشتق از دیگری می باشد.

ما این جهت را به مقدار علم اصول بحث می کنیم و می گوییم: هل دلالة اللفظ علی المعنی ذاتیة او بالوضع و الاعتبار.

آیا دلالت لفظ بر معنا ذاتی است همان طور که دود دلالت بر وجود آتش دارد یا اینکه دلالت لفظ بر معنا بالوضع و الاعتبار است مثلا یک روز تصمیم می گیریم اسم وسیله ی مخصوص را کامپیوتر بگذاریم و روز بعد یارانه؟

در میان علمای اسلام سلیمان بن عباد قائل به قول اول است و دلالت را ذاتی می داند و می گوید:

اگر ذاتی نباشد ترجیح بلا مرجح لازم می آید به این معنا که مثلا چرا اسم آتش را آتش گذاشتیم و نام او را چیز دیگری نگذاشتیم و هکذا موارد دیگر. در جواب باید گفت که دلالت این اللفاظ بر آن معانی ذاتی است و الا ترجیح بلا مرجح لازم می آید. اگر دلالت ذاتی باشد دیگر ترجیح بلا مرجح نیست زیرا این، امری تکوینی می باشد همانند دلالت دخان بر آتش

شهید فضل الله نوری (متوفای 1327 قمری) منظومه ای دارد و در آن این نظریه را نقد می کند و می فرماید:

عن سلیمان بن عباد حکی دلالة اللفظ بذاته فاترکی

حجته لزوم ترجیح بلا مرجح کذلک منه نقلا

هذا مخالف لمذهب المشهور مخالف لمذهب الجمهوری

مرحوم آیة الله خوئی از این استدلال جواب می دهد و می فرماید: آنی که محال است الترجح بلا مرجح است ولی ترجیح بلا مرجح محال نیست.

اولی معلول بلا علت است و محال است به وقوع بپیوندد ولی در دومی علت هست ولی خصوصیتی که در آن وجود دارد احتیاج به علت ندارد مثلا من گرسنه هستم و دو نان در مقابل من است و یکی از آنها من را سیر می کند در اینجا اصل اینکه باید نان بخورم علت دارد ولی اینکه کدام را اول بخورم علت نمی خواهد همچنین حیوان درنده ای به من حمله کرده است و دو راه در مقابل من است و من یکی را بدون علت انتخاب می کنم.

در ما نحن فیه هم به سلیمان بن عباد می گوید. علت در ما نحن فیه وجود دارد و آن اینکه من می خواهم با کسی سخن بگویم و ناچارم لفظی را بر معنا جعل کنم ولی اینکه چه لفظی را برای جعل انتخاب کنم دیگر احتیاج به علت ندارد و این، هرچند ترجیح بلا مرجح است ولی محال نیست و اشکالی ندارد.

یلاحظ علیه: همان طور که ترجح بلا مرجح محال است، ترجیح بلا مرجح هم محال است. لان مرجع الترجیح بلا مرجح الی الترجح بلا مرجح. باز گشت ترجیح بلا مرجح به ترجح بلا مرجح است.

توضیح ذلک: آیة الله می فرماید: جامع علت می خواهد (اصل خوردن نان یا جعل لفظی برای معنا) اما خصوصیت علت نمی خواهد. ما می گوییم: خصوصیت هم پدیده ای است امکانی و برای وقوعش احتیاج به علت دارد. اینکه من نان سمت راست را انتخاب می کنم دارای علت است. زیرا انسان طبیعة آنی را انتخاب می کند که در سمت راست او باشد یا اینکه ابتدا چشمش به هر چه افتد همان را اخذ می کند و هکذا.

ما به سلیمان بن عباد می گوییم:

اولا: اگر دلالت الفاظ بر معانی ذاتی باشد باید تمام مردم، تمام لغات را بدانند و حال آنکه چنین نیست. مثلا هر کس دودی را ببیند می داند که آتشی هم روشن است ولی در الفاظ چنین نیست از این رو اللفاظ ذاتی معانی نیستند.

ثانیا: گاهی از اوقات یک لفظ بر دو معنای ضد وضع شده است که در نتیجه لازم می آید که این دو ضد در یک جا با هم جمع شده باشند که محال است. در لغت عرب ده لفظ است که از اضداد شمرده شده است. مثلا قرء هم به حیض اطلاق می شود و هم به طهر. در قرآن می خوانیم: ﴿وَ الْمُطَلَّقاتُ يَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ ثَلاثَةَ قُرُوء﴾[1]

اما حل اشکال عباد: در تمام اوضاع یک نوع مناسبتی بین لفظ و معنا هستند هر چند این مناسبت خیالی باشد. ما به دو مورد مثال می زنیم:

اسماء الموجودات: عرب به هدهد، هدهد می گوید زیرا صدایی که از او صادر می شود شبیه همین لفظ است. عرب به گربه، هرة می گویند زیرا وقتی می خوابد صدایی از او بلند می شود که شبیه هر هر می باشد. همچنین عرب به گنجشک عصفور می گوید زیرا خواندن او شبیه کلمه ی عصفور است و هکذا در مورد جغد که عرب به آن بوم می گوید زیرا آوازش شبیه اسمش است. این تناسب موجب می شود که ترجیح این اسامی برای آنها ترجیح با مرجح باشد نه بدون آن.

همچنین اگر کسی مخترع باشد اسم او را بر اختراعش می گذارند و این همان تناسبی است که بین لفظ و معنا وجود دارد.

اسماء الافعال: عرب در مورد شکستن از دق، کسر و امثال آن استفاده می کند زیرا صدای شکستن شبیه این الفاظ است. حتی گاهی از اوقات این تناسب جنبه ی خیالی دارد مثلا در ایران یک انسان زمخت و قوی هیکل را هیولا می گویند علت آن این است که کلمه ی هیولا در مخیله ی انسان چیز مخوفی است و او به فرد مزبور همان را اطلاق می کند.

از این رو ما قائل هستیم که دلالت الفاظ بر معانی ذاتی نیست بلکه بالوضع و الاعتبار می باشد و در همه ی آنها مرجحی وجود دارد. (هر چند بسیاری از این مناسبت ها و مرجح ها برای ما مکشوف نیست.)

الجهة الثانیة:هل الواضع هو الله تبارک و تعالی او الواضع هو البشر

مرحوم نائینی معتقد است خداوند واضع است. (البته ایشان چگونگی این وضع را از طرف خداوند توضیح نمی دهد) در بیان دلیل آن می فرماید: اگر واضع بشر باشد ما می بینیم که حدود دو هزار زبان داریم و هر زبان هم هزاران لفظ دارد و بشر کجا می تواند این همه اسامی را بر این معانی وضع کند. این فقط از خالق متعال بر می آید.

ثانیا: معانی هم بسیار زیاد هستند.

خلاصه اینکه هم الفاظ و هم معانی بی نهایت است و فقط خداوند می تواند واضع الفاظ بر معانی باشد. (می توان گفت که خداوند قدرتی بر بشر داده است تا این الفاظ را وضع کند. و خداوند در قرآن می فرماید: ﴿الرحمن عَلَّمَ الْقُرْآنَ خَلَقَ الْإِنْسانَ عَلَّمَهُ الْبَيان﴾[2]

نقول: بله اگر واضع یک نفر باشد یا مجمع فرهنگی باشد، وضع آن همه الفاظ محال است ولی اگر بگوییم بشر در طول زمان به تدریج این الفاظ را وضع کرده باشد هیچ محذوری به وجود نمی آید. از امیر مؤمنان علیه السلام سؤال کردند بشر چند سال است که در روی زمین است و یهود می گوید شش هزار سال. امیر مؤمنان فرمود: حتی بیشتر از این است. از این رو بشر فرصت فراوانی برای وضع الفاظ داشته است.

(بله زبان های اصلی کم هستند ولی گویش ها فراوانند)

همچنین از سخن خداوند با آدم متوجه می شویم که آدم زبانی را آموخته بود ﴿و علم آدم الاسماء﴾[3] و بعد خداوند به آدم خطاب می کند: ﴿اسکن انت و زوجک الجنة و لا تاکلا من هذا الشجرة...﴾[4] البته اینکه آن زبان عربی بوده است یا نه مشخص نیست هر چند قرآن آن الفاظ را به عربی نقل می کند.

به نظر ما دلالت الفاظ بالاعتبار است و وضع هم به دست بشر صورت گرفته است.

همچنین قانونی در دنیا به نام عرضه و تقاضا وجود دارد یعنی همیشه وقتی تقاضا باشد انسان به دنبال آن می رود. جامعه ی بشری هم شیئا فشیئا به تکامل رسیده است. بشر روز اول می توانست نیاز خود را با صد کلمه رفع کند و به تدریج که کامل تر می شد همچنان در طول زمان به مقدار نیاز، الفاظی را جعل کرد. به همین سبب نوشته های صد سال قبل همانند نوشته های دوران ما نیست زیرا نیاز ما تغییر کرده است و کامل تر شده ایم. بعد از انقلاب هم الفاظی روی کار آمد که قبلا اصلا نبوده است مثلا می گویند: فلانی همیشه در صحنه است. این عبارت در قبل از انقلاب وجود نداشته است.

از این رو خداوند قدرتی به بشر داده است که به تدریج که نیاز داشته است الفاظی را برای آن وضع کرده است و اینکه می گویند یعرب بن قحطان واضع لغت عرب است افسانه ای بیش نیست و یک نفر نمی تواند زبانی با این قواعد محکم را وضع کند بلکه بشر با قدرتی که از طرف خداوند متعال در دست داشت به تدریج چنین کرده است.


[1] بقره/سوره2، آیه228.
[2] الرحمن/سوره55، آیه4.
[3] بقره/سوره2، آیه31.
[4] بقره/سوره2، آیه35.