درس خارج اصول آیت الله سبحانی

90/06/27

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع:موضوع و مسائل علم

بحث در امر اول و در جهت اولی می باشد، گفته اند: موضوع کل علم ما یبحث فیه عن اعراضه الذاتیه.

برای فهم این معنا عرض و ذاتی را بحث کردیم و گفتیم که ذاتی در میان فلاسفه دو معنا دارد یکی معنای قدیم و یکی معنای جدید.

قدماء گفته اند: ذاتی عبارت است از چیزی که موضوع در تعریف محمول داخل باشد و به آن ذاتی باب برهان گفته می شود. قسم دیگری هم هست که محمول در تعریف موضوع داخل است که شیخ الرئیس آن را هم یکی از اقسام ذاتی شمرده است. مثلا: الواجب موجود. در این این قضیه اگر بگویند الواجب ما هو؟ می گویند: الواجب هو الموجود بالضرورة.

از زمان مرحوم سبزواری ذاتی در باب برهان معنای دیگری پیدا کرده است و آن اینکه می گویند اگر اتصاف شیء حقیقی باشد آن شیء ذاتی آن است و الا عرض قریب آن می باشد.

بنابراین اگر میزان چنین باشد دیگر فرقی ندارد که محمول بلا واسطه بر محمول عارض شود مانند حمل تعجب بر انسان و یا با واسطه باشد مانند حمل ضحک بر انسان به واسطه ی تعجب. به هر حال میزان این است که واسطه در عروض نباشد که در این صورت مجاز می شود و محمول دیگر ذاتی موضوع نیست مانند جری المیزاب.

از این رو در ذاتی:

     گاه اصلا واسطه نیست مانند حمل تعجب بر انسان

     گاه واسطه مساوی است مانند حمل ضحک بر انسان به واسطه ی تعجب(زیرا ضحک با تعجب مساوی است)

     گاه واسطه اعم است (حمل مشی بر انسان به واسطه ی حیوان که حیوان نسبت به انسان اعم است.)

     و گاه اخص مانند حمل ضحک بر حیوان به واسطه ی انسان که انسان اخص از حیوان است.

     و گاه مباین است مانند حرارت که بر آن حمل می شود به واسطه ی آتش.

مرحوم مشکینی در حاشیه ی کفایه همه را جزء ذاتی دانسته است.

نقول: در علوم طبیعی و ریاضی و هندسه حق با قدماء است و تعریف مرحوم سبزواری به بعد در آنجا کارساز نیست.

قضایای طبیعی باید دارای دو وصف باشند: از حیث افراد کلی باشند و از حیث ازمان دائمی باشند. هر قضیه ای که برای آنها برهان اقامه می کنیم باید این دو وصف را دارا باشند.

مثالی از هندسه: زوایا المثلث تساوی قائمتین. این قضیه هم باید کلی باشد و همه ی مثلث های عالم را شامل شود و هم باید در همه ی ازمان بدین گونه باشد.

مثالی از فلسفه: کل ممکن فهو زوج ترکیبی له ماهیة و وجود.

این دو صفت هنگامی برای یک قضیه ثابت می شود که محمول در موضوع داخل باشد و یا موضوع در محمول داخل باشد بحیث که بین موضوع و محمول ملازمه باشد و الا اگر ملازمه نباشد نه کلی بودن ثابت می شود و نه دائمی بودن. کلی و دائمی بودن در گرو این است که این دو از هم جداناپذیر باشند.

بنابراین کلیه ی علومی که طبیعی هستند و اعتباری نمی باشند (تابع اعتبار معتبری نیستند) دو وصف فوق را دارند و فقط تعریف قدماء بر آنها صدق می کند.

و ان شئت قلت: وضع الموضوع داخل در وضع المحمول باشد در این صورت ذاتی باب برهان می شود به گونه ای که وقتی موضوع را وضع می کنند محمول هم دنبال آن بیاید که به آن (محمول بالصمیمة) می گویند. با این بیان واضح می شود که فقط تعریف قدماء صحیح است. بنابراین وقتی می گوییم زوایا المثلث، خواهی یا نخواهی این مساوی با زوایا القائمتین است.

اما اگر علوم طبیعی نباشد (که چه من باشم یا نه به شکل خود باقی می مانند) و بحث در علوم اعتباری باشد (مانند صرف، نحو، فقه و غیره) در این علوم فقط کسی اعتباری کرده است مثلا شارع کلب را نجس اعتبار کرده است و یا اعتبار شده است که هر فاعلی مرفوع باشد. در این صورت تعریف سبزواری و متأخرین صحیح است یعنی اگر نسبت دروغ نباشد محمول ذاتی موضوع می باشد. از این رو مسائل، در علوم طبیعی باید مسائل از قبیل اعراض ذاتی به تعریف قدماء باشد ولی اگر علوم اعتباری است در این صورت فقط اگر واسطه در عروض نباشد همه ی مسائل جزء علم می باشد.

الجهة الثانیة: نسبة محمولات المسائل الی موضوع العلم.

همان طور که گفتیم محقق خراسانی در امر اول در هفت جهت بحث کرده است که چهار جهتش مربوط به مطلق علوم است.

محقق خراسانی می فرماید: محمولات مسأله یک نسبت با موضوع مسأله دارد و موضوع مسأله هم یک نسبتی به موضوع علم دارد و هر دو از باب نسبت فرد (یا مصداق) به کلی (یا طبیعی) است.

مثلا در کل فاعل مرفوع. مرفوع عارض بر فاعل است و نسبت فاعل با کلمه نسبت مصداق و فرد به کلی است کأنه کلمه کلی است و مصداقش فاعل است و محمول آن مرفوع بودن است.

هدف محقق خراسانی از طرح این جهت دفع دخل مقدر است. محقق خراسانی در اینجا به جای اینکه از مبنای قبلی خودش استفاده کند، به سراغ مبنای قدماء رفته است. قدماء می گویند عرض ذاتی آن است که بلا واسطه و یا به واسطه ی مساوی عارض بر شیء شود. بعد محقق خراسانی دیده است که در علوم اعتباری و حتی در علوم تکوینی این قانون جاری نیست مثلا در کل فاعل مرفوع دیده است که مرفوع عارض بر کلمه است به واسطه ی فاعل و حال آنکه فاعل مساوی نیست بلکه اخص از کلمه است. هکذا (فعل الماضی مبنی) و (المفعول منصوب) و مثالهای دیگر.

محقق خراسانی این مسأله را می دانست و در نتیجه در این جهت در صدد رفع این اشکال است و می فرماید: اشکال ندارد که رفع عارض بر کلمه بشود به واسطه ی فاعل و این اشکال ندارد زیرا فاعل همان کلمه است و فرقش فقط این است که یکی فرد است و یکی کلی و این مقدار تفاوت اشکال ندارد.

ولی در جواب می توان گفت که اصلا اشکالی وجود ندارد تا محقق خراسانی در مقام جواب بر آید زیرا مبنای محقق خراسانی همان مبنای حکیم سبزواری است که می فرماید: میزان این است که واسطه در عروض نداشته باشد و بس و دیگر فرق نمی کند واسطه داشته باشد یا نه و اگر واسطه داشته باشد واسطه مساوی باشد یا اعم یا اخص و یا مباین. این اشکال فقط مطابق مبنای قدماء است که محقق خراسانی آن مبنا را قبول نکرده است.

ما ان شاء الله در جلسه ی بعد طبق نظر قدماء بررسی می کنیم که آنها آیا می توانند این مشکل را حل کنند چون غالبا موضوع مسأله نسبت به موضوع علم اخص است. مثلا موضوع هندسه کم متصل است مانند این قضیه که زوایای مثلث با دو قائمه مساوی است. واضح است که مثلث نسبت به کم متصل اخص است زیرا کم متصل گاه مربع است و گاه مثلث و گاه چیزهای دیگر.

ثم ان سیدنا الاستاذ مرحوم امام قدس سره به محقق خراسانی اشکالی وارد کرده است و فرموده است چگونه می گویید موضوع مسأله همیشه نسبت به موضوع علم از قبیل فرد به کلی است و حال آنکه در علم هیئت گاهی نسبت موضوع مسأله به موضوع علم از قبیل جزء و کل می باشد. مثلا در زمین بحث می کنند که آیا کروی است یا مسطح. زمین نسبت به افراد از قبیل فرد به کلی نیست بلکه از قبیل جزء به کل است. هکذا در علم جغرافیا بحث می کنند که آیا فلان شهر شرقی است یا غربی و یا عرض جغرافیایی اش چقدر است و حال آن شهر نسبت به عالم هیئت از قبیل جزء به کل است.

یلاحظ علیه: این اشکال وارد نیست زیرا علاوه بر اینکه این مثالها تکوینی است می توانیم بگوییم موضوع هیئت، افلاک نیست بله اگر افلاک و ما تحت الافلاک بود زمین جزء می شد ولی ما می گوئیم موضوع علم هیئت افلاک و ما تحتها بما لها من العوارض و الطواری است. با این بیان زمین جزء در کل نیست بلکه فرد در کلی است زیرا طواریء کلی است و یکی از آن طواریء زمین می باشد. همچنین موضوع علم جغرافیا بلاد نیست تا قم جزء از کل شود بلکه موضوع آن بلاد بما لها من الخصوصیات (از قبیل عرض و طول و صحرا و غیره است.) با این بیان شهر قم فرد از کلی است نه جزء از کل.