درس خارج اصول آیت الله سبحانی

90/03/11

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تقلید بدوی از میت

 فصل فی تقلید المیت:

 آخرین فصلی که صاحب کفایة دارد بحث تقلید میت است. تقلید میت گاه بدوی است و گاه استمراری:

 تقلید بدوی از میت این است که انسان که بالغ می شود ابتداء از شیخ مفید مثلا تقلید کند. همان گونه که سنی ها از ابو حنیفه و شافعی و امثال او تقلید می کنند.

 تقلید استمراری آن است که فرد از مجتهدی تقلید می کرد و او فوت کرد او بعد از فوت او به یک مجتهد حی مراجعه می کند و اگر او اجازه داد، مقلد به تقلید خود بر میت باقی می ماند.

 بحث امروز مربوط به تقلید بدوی از میت است.

اقوال علماء:

 تا آنجا که ما بررسی کرده ایم، در میان علماء امامیه کسی این مسئله را قبل از علامه ی حلی (متولد 648 و متوفای 726) مطرح نکرده است ولی بعد از او این مسئله در کلمات اصحاب معنون شده است. به هر حال علامه در نهایة الاصول و تهذیب می فرماید: اقرب این است که تقلید ابتدایی از میت جایز نیست.

 ظاهرا اقرب بودن در مقابل اهل سنت است یعنی اقرب در نظر ما و قریب در نظر غیر شیعه چنین است (نه اینکه در میان شیعه چند قول است تا اقرب قول به عدم جواز باشد.)

 بعد از علامه ی حلی پسر خواهر او امین الدین (وفاتش حدود 740 است) مؤلف کتاب منیة اللبیب فی شرح التهذیب قائل است به عدم جواز تقلید از میت است.

 همچنین فخر المحققین پسر علامه در کتاب ایضاح القواعد قائل به عدم جواز شده است.

 شهید اول هم در کتاب ذکری قائل به عدم جواز شده است.

 بعد از او محقق ثانی (متوفای 940) در شرح مقاصد قائل به عدم جواز شده است.

 بعد از او شهید ثانی (متوفای 966) در مسالک به عدم جواز فتوی داده است.

 بعد از او فرزندش شیخ حسن صاحب معالم (متوفای 1015) در آخر کتابش به عدم جواز فتوی داده است.

 بعد از ایشان هم مقدس اردبیلی و محقق سبزواری و مرحوم بهبانی همه این مسئله را عنوان کرده اند.

شیخ انصاری از این اقوال استفاده می کند که از علامه به بعد اصولیون اجماع بر عدم جواز دارند.

ولی این اجماع مدرکی است زیرا میت رأی و قولی ندارد. این نوع اجماع هر چند مؤید است ولی نمی شود به آن استدلال کرد.

علاوه بر این، در مقابل اجماع اصولیون اخباری ها همه قائل به جواز تقلید از میت هستند. افراد چون محمد استرآبادی و صاحب وافیه، فیض کاشانی و دیگران قائل به جواز هستند.

 بله آنها که می گویند تقلید از میت جایز است به این دلیل است که آنها اصل تقلید را منکر هستند و می گویند هر کس که الفاظ امام علیه السلام را نقل کند می توان از او تقلید کرد چه زنده باشد و یا مرحوم شده باشد. ملاک الفاظ امام است و بس و هر کس آن را نقل کند فرقی ندارد و باید به کلام امام علیه السلام عمل کرد.

ما هم به اخبارییون می گوییم که آنها لفظا قائل به عدم جواز تقلید هستند ولی عملا آنها هم تقلید را قبول دارند زیرا همان اخباری که روایات امام علیه السلام را نقل می کند عام و خاص را می بیند و مطلق و مقید را می بیند و کارهایی از این قبیل که همان اجتهاد است را انجام می دهد و بعد برای مردم نقل می کند و این همان اجتهاد کردن و تقلید نمودن دیگران از آنها است.

نقول: بهترین دلیل برای عدم جواز تقلید از میت همان اصل عقلی است. اصل عقلی می گوید رأی هیچ کس بر دیگری حجت نیست مگر حکم خداوند و کسانی که خداوند قول آنها را نافذ قرار داده است. از تحت این اصل قول مجتهد حی خارج شده است اما تقلید میت چنین نیست زیرا شک داریم از تحت اصل در آمده است یا نه از این رو باید در مورد آن به اصل عمل کنیم. شیخ انصاری در رسائل می فرماید: (شک در حجیت نتیجه اش قطع به عدم حجیت می باشد.) در نتیجه در این مورد قطع به عدم حجیت از میت داریم.

 (البته واضح است که این اصل، عقلی است نه عملی و ارتباطی به اصل برائت و ... ندارد. این اصل همان حکم عقل است.)

اما دلیل المجوزین:

 اخباریون که قائل به جواز تقلید ابتدایی از میت هستند به آیه ی سؤال و نفر استدلال می کنند. قرآن می فرماید: (فاسئلوا اهل الذکر ان کنتم لا تعلمون) و فرقی ندارد اهل ذکر حی باشد و یا مرحوم شده باشد. یعنی اگر از اهل ذکر کتابی در دست باشد و خودش فوت کرده باشد همان انذار که در زمان حیات وجود داشت وجود دارد. هکذا در آیه ی نفر دلالت دارد که قول منذر حجت است چه زنده باشد و چه متوفی.

 در میان اصولیون هم مرحوم میرزای قمی تقلید از میت را جایز می داند.

آیة الله خوئی به این استدلال اشکال کرده است و می فرماید: قرآن می فرماید: (و لینذروا قومهم) و این نشان می دهد که هم منذِر و هم منذَر زنده باشند و این دلیل بر تقلید از حی است نه دلیل بر تقلید از میت.

نقول: هر چند ظاهر آیه همان است که آیة الله خوئی می فرماید: ولی با الغاء خصوصیت می توان گفت: حیات منذِر خصوصیتی ندارد، آنی که ارزشمند است کلام و پیام انذار دهنده است. از این رو بین حی و میت فرقی نیست.

 شاهد قول ما این است که در سوره ی انعام آیه ی 19 می خوانیم: (قُلْ أَيُّ شَيْ‏ءٍ أَكْبَرُ شَهادَةً قُلِ اللَّهُ شَهيدٌ بَيْني‏ وَ بَيْنَكُمْ وَ أُوحِيَ إِلَيَّ هذَا الْقُرْآنُ لِأُنْذِرَكُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ)عبارت (و من بلغ) نشان می دهد که انذار پیامبر اکرم (ص) هم برای حاضرین است و هم برای کسانی که بعد از وفات پیامبر هستند و تا روز قیامت پیام حضرت به آنها می رسد.

بله هر چند ما استدلال آیة الله خویی را نپذیرفتیم با این حال می گوییم استدلال اخباریون صحیح نیست و می گوییم اگر این اخبار اطلاق داشته باشد و هم حی را شامل شود و هم میت را این در جایی است که بین منذرین، اختلاف و تعارض نباشد و الا اگر تعارض باشد آیه از آن منصرف است و مخفی نیست که بین اقوال مراجع اختلاف فراوانی وجود دارد.

 در اول تعادل و ترجیح خواندیم که ادله ی قول ثقه جایی را شامل می شود که قول او معارض نداشته باشد. شیخ انصاری در رسائل مثال می زند که فردی در مسیر از دو راننده راه بغداد را می پرسد و هر کدام یک مسیر جداگانه ای را به او معرفی می کنند. او در این حالت نمی تواند قول هیچ کدام را حجت بداند و به آن عمل کند.

دلیل دوم مجوزین تقلید از میت: سیره ی عقلاء

 می گویند: سیره ی عقلاء بر این جاری است که علم و دانش را هم از حی می گیرند و هم از دانش. همه به کتب گذشتگان عمل می کنند و به آن عمل می کنند.

یلاحظ علیه: بین علوم و بین اخذ فتوا فرق است. در اخذ علم مشکلی نیست زیرا در آن مؤاخذه ای وجود ندارد و من حتی می توانم علم را از نصرانی هم اخذ کند و از حی و یا میت و اگر خلاف واقع باشد مسئولیتی به گردن من نیست زیرا با اخذ علم فقط در صدد این هستم که دانش خود را بالا ببرم ولی در احکام، مسئله فرق می کند. زیرا من می خواهم با فراگیری احکام در نزد خداوند معذور باشم و نمی دانم آیا با اخذ قول میت می توانم این عذر را تحصیل کنم یا نه.

دلیل سوم مجوزین: استصحاب جواز

 محقق خراسانی در بحث تقلید از میت از همین جا شروع کرده است و مسائل قبلی را ذکر نکرده است.

 استدلال به این گونه است که قول رای شیخ طوسی در حال حیاتش برای مردم حجت بود و بعد از فوت او شک داریم که قول او هنوز حجت است یا نه در این حال استصحاب، بقاء حجیت او را ثابت می کند.

صاحب کفایة در جوای می گوید: رأی و حکم، به حیات فرد قائم است زیرا رأی به معنای فکر و اندیشه و تصدیق است و همه قائم به فردی است که حی باشد و هنگامی که فرد از دنیا می رود دیگر رأیی ندارد. به عبارت دیگر استصحاب در اینجا جاری نمی شود زیرا موضوع دیگر باقی نیست.

مطلب دیگری که باید روی آن فکر کرد این است که آیا ما قائل به نفس مجرد نیستیم؟ زیرا انسان در این بدن خلاصه نمی شود و ما اعتقاد داریم این بدن لباس است و واقعیت هر انسان روح و روان مجرد انسان است و تمام علوم ما در روان مجرد محفوظ است و علماء هم در روز قیامت عالم محشور می شوند و تقوا و ایمان آنها با آنها باقی است. از این رو آیا صحیح است بگوییم که مجتهد وقتی از دنیا می رود علم و رای و ایمان و ... همه از بین می رود؟