درس خارج اصول آیت الله سبحانی

90/02/20

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: الاجتهاد و التقلید

الکلام فی الاجتهاد و التقلید

 این بحث جزء علم اصول نیست ولی با علم اصول بی ارتباط هم نمی باشد از این محقق خراسانی این بحث را جزء خاتمه قرار داده است.

 ابتدا مباحثی را حول اجتهاد مطرح می کنیم و بعد ان شاء الله به سراغ تقلید می رویم.

معنای لغوی اجتهاد:

 (اجتهاد) از ماده ی جَهد و یا جُهد گرفته شده است. جُهد در عربی به معنای توان است. اما جَهد به معنای سعی و مشقت می باشد. اجتهاد که از باب افتعال است از یکی از آن دو مشتق شده است اگر از جُهد گرفته شده باشد، اجتهد یعنی توان خود را سعی کرد و اگر از جَهد گرفته شده باشد به این معنا است که با مشقت کاری را انجام داد. از این رو برای برداشتن یک ورق کاغذ از لفظ اجتهد استفاده نمی کنند.

معنای اصطلاحی اجتهاد:

 چهار تعریف برای اجتهاد ذکر شده است.

تعریف اول: غزالی (متوفای 505) می گوید: بذل المجتهد وسعه فی طلب العلم باحکام الشریعة.

به این تعریف چند اشکال وارد شده است:

اولا: مشتمل بر دور است زیرا او در مقام بیان اجتهاد است ولی در تعریف او از لفظ مجتهد استفاده کرده است.

ثانیا: مجتهد در هر حال علم به اخبار پیدا نمی کند زیرا علم در جایی است که خبر متواتر باشد و یا متضافر. مجتهد در بسیاری از موارد به خبر واحد تکیه می کند و همیشه دنبال علم نیست. او اگر به جای (طلب العلم) از (طلب الحجة) استفاده می کرد این اشکال مرتفع می شد.

تعریف دوم: آمدی (متوفای 586) در کتاب الاحکام می گوید: استفراغ الوسع فی طلب الظن بشیء من الاحکام الشرعیة علی وجه یحس من النفس العجز عن المزید فیه. (به گونه ای که احساس کند بیش از این دیگر توان فحص و بذل وسع ندارد)

به تعریف او اشکال اولی که بر غزالی بار شده است بار نیست ولی اشکال دیگری بر آن بار است و آن اینکه محقق خراسانی می فرماید: ظن یا حجت است یا نه. اگر ظن حجت نیست باید آن را رها کرد و اگر حجت است چرا از ظن تعبیر می کنید چرا که باید از حجت تعبیر کنید و بگویید (فی طلب الحجة)

تعریف سوم: حاجبی (ابن حاجب متوفای 650) می گوید: استفراغ الفقیه الوسع لتحصیل الظن بحکم شرعی.

این تعریف همان تعریف غزالی است با این فرق که به جای لفظ (مجتهد) از لفظ (فقیه) استفاده کرده است تا دچار دور نشود.

نقول: کسانی که در اصول اهل سنت کار کرده اند می دانند که اساس غالب کتاب های اصولیین به کتاب المصطفی، تالیف غزالی است. آمدی از آن کتاب استفاده کرده است و حاجبی هم از آمدی استفاده کرده است و اساس همه به کتاب غزالی بر می گردد.

به هر حال اشکالی که به آمدی کردیم به او هم بار می شود و آن استعمال لفظ (ظن) است.

تعریف چهارم: محقق خراسانی تعریف بالاتر و بهتری ارائه کرده است و می فرماید: ملکة یقتدر بها علی استباط الحکم الشرعی الفرعی من الاصل فعلا او قوة قریبة.

 همان طور که محقق خراسانی می فرماید: اجتهاد یک نوع ملکه ی نفسانی است که احتیاج به ممارست دارد و از قبیل احوال نیست تا احتیاج به ممارست نداشته باشد. یعنی مجتهد ملکه ای دارد که هر وقت اراده کند می تواند با استفاده از آن احکام را استنباط کند. تمام مسائل مستحدثه ای که مطرح می شود حکم همه را می تواند استنباط کند.

 (اصل) در تعریف ایشان همان کتاب و سنت است.

 فعلا او قوة در تعریف فوق قید ملکه نیست زیرا ملکه همیشه باید فعلی باشد. این دو قید استباط می باشد یعنی یا فعلا استنباط کند یعنی در کتاب خانه است و ادوات و وسائل و کتب لازمه در اختیار اوست و می تواند مراجعه کند و استنباط بالقوة یعنی الان ابزار و ادوات در اختیار او نیست ولی هر وقت به آنها دسترسی پیدا کرد می تواند استنباط کند.

اشکال این تعریف این است مجتهد همیشه حکم شرعی را استنباط نمی کند. او گاهی وظیفه را استنباط می کند مثلا در جایی که به سراغ اصول می رود او حکم شرعی را بیان نمی کند بلکه می گوید هنگام تحیر، وظیفه ی شرعی عبارت از عمل به اصل است. اگر به تعریف محقق خراسانی (او استخراج الوظیفة الفعلیة) اضافه شود تعریف او تکمیل می گردد. محقق خراسانی خود در اول کفایه به این نکته اشعار دارد که در بسیاری از موارد مجتهد وظیفه را استنباط می کند نه حکم واقعی را.

ان قلت: محقق خراسانی فرموده است: الحکم الشرعی و این هم حکم واقعی را شامل می شود و هم اصول را که احکام ظاهریة هستند.

قلنا: در خیلی موارد اصلا حکمی وجود ندارد مثلا برائت در جایی است که حکمی وجود ندارد. علاوه بر این ما وجود حکم ظاهری را منکر شدیم و گفتیم امارات اگر ما را به واقع برساند منجز است و الا عذر می باشد.

بعد محقق خراسانی در کفایه مطلبی دارد و آن اینکه ایشان معتقد هستند که این تعاریف، تعاریف حقیقی نیست و قابل نقد و ابرام نمی باشد. این تعاریف از قبیل تعاریف لفظی و شرح الاسمی می باشد از این رو نباید به این تعاریف اشکال کنیم که جامع و مانع نیست. این تعاریف برای این است که توضیحی برای موضوع ارائه شد.

ما هم این کلام را قبول داریم ولی باید این نکات دقیق را متذکر شویم که اولا دچار دور نشویم و اینکه اجتهاد از قبیل ملکه است و اینکه اصول عملیة هم باید در تعریف اجتهاد گنجانده شود.

 به هر حال تعاریف دیگری هم وجود داریم که به آن نمی پردازیم.

فصل فی تقسیم الاجتهاد الی مطلق و متجز

 اجتهاد مطلق این است که فرد دارای این ملکه است که تمام احکام از طهارت تا دیات را استنباط کند و اجتهاد متجزی به این است که مثلا در باب طهارت می تواند چند حکم را استخراج کند ولی مثلا در باب معاملات دچار مشکل می شود.

 ملکه خود دارای مراتب است از این رو گاه ملکه ی اجتهاد قوی نیست و فرد فقط مجتهد متجزی می باشد. مانند ملکه ی شعر و یا خطابه

ثم نقول: اجتهاد مطلق موضوع چهار حکم است.

یجوز العمل برایه یحرم علیه التقلید و الرجوع الی الغیر یجوز للعامی ان یرجع الیه (تا مقلد او شود) نفوذ قضائه فی الناس (اگر قاضی شد رایش نافذ است.)

اما الاول: هذا من قبیل قضایا قیاساتها معها. زیرا وقتی کسی عالم به حکم شده است واضح است که به علم خود عمل می کند و خداوند هم در قرآن می فرماید: (يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ)

 این بحث چون واضح است دیگر بیش از این به آن نمی پردازیم.

اما الثانی: او نمی تواند به دیگری مراجعه کند چون خودش را عالم می داند و غیر را جاهل. حتی اگر غیر هم مجتهد باشد، این مجتهد او را تخطئه می کند از این رو اگر به دیگری مراجعه کند این از باب رجوع عالم به جاهل می شود. مرحوم بحر العلوم هم در منظومه ی مشهور خود می فرماید:

و یحرم التقلید ممن اجتهد و فی اصول الدین من کل احد

انما الکلام فی امر الثالث: و آن اینکه عامی می تواند به او مراجعه کند و از او تقلید نماید. در اینجا باید ثابت کنیم که آیا قول ما برای او حجت است یا نه.

 اخباری ها می گویند اصلا چیزی به نام تقلید وجود ندارد. محقق خراسانی می فرماید: این نزاع لفظی است زیرا بالاخره عوام الناس به عالم مراجعه می کنند و آن عالم هم فهمیده ی خودش را از کتاب و سنت به آن عوام می گوید. مجتهد و مقلد هم همین کار را انجام می دهند. بله ممکن است مجتهد اصولی با مجتهد اخباری فرق کند و آن اینکه مجتهد اصولی به اصل برائت و غیره عمل کند و اخباری نه ولی هر دو به کتاب و سنت مراجعه می کنند و نظر خود را به مردم می گویند و این همان اجتهاد و تقلید است.

بعد این بحث مطرح می شود که مجتهد گاهی انسدادی است و گاه انفتاحی. انسدادی کسی است که قائل است باب علم منسد است و باید به ظن عمل کرد ولی انفتاحی قائل به این است که باب علم بسته است ولی باب علمی باز است. (علمی چیزی است که بر حجیت آن دلیل قطعی وجود دارد) حال باید ببینیم که آیا مجتهد انسدادی می تواند توضیح المسائل بنویسد تا مردم به آن مراجعه کنند یا فقط مجتهد انفتاحی می تواند این کار را انجام دهد.

مجتهد انسدادی هم بر دو گونه است: گاه ظن را در انسداد از باب حکومت حجت می داند و گاه ظن را از باب کشف حجت می داند.

 ان شاء الله فردا این بحث ها را مطرح می کنیم.