درس خارج اصول آیت الله سبحانی

90/01/16

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: عوامل تعارض

 سخن در این بود که چرا در روایات، به مقدار زیاد اختلاف و تعارض وجود دارد. در جلسه ی قبل به عواملی که موجب این اختلاف می شد اشاره کردیم و گفتیم یکی از عوامل اختلاف، نقل به معنا است. به این معنا که جمعی از راویان حافظه ی قوی ای داشتند و یا حتی کسانی مانند زراره هنگام ضبط حدیث قلم و دوات به همراه داشتند و عین کلام امام علیه السلام را مکتوب می کردند. ولی جمع دیگری از روات که بعضا حافظه ی قوی ای هم نداشتند روایات را نقل به معنا می کردند که چه بسا موجب می شد قرائنی که در کلام امام بود از بین برود.

 به عنوان مثال در فقه می خوانیم که اگر دختری با پسری ازدواج کند و قبل از دخول، شوهر فوت کند، زن تمام مهر را مالک می شود زیرا موت مُنَصِّف نیست. ولی اگر قبل از دخول طلاق بدهد، زن فقط مالک نصف مهر است. راوی خدمت حضرت عرض می کند که زوجی قبل از دخول مرده است، همسر او تا چه مقدار از مهریه را مالک است؟ حضرت می فرماید: تمام مهریه را. عرض می کند، از شما نقل کرده اند که نصف مهر را مالک است. حضرت می فرماید: (لا یحفظون عنی ذلک للمطلقة) یعنی آن را خوب از من ضبط نکردند. آنچه من گفتم در مورد مطلقه بوده است.

العامل السادس: عدم العرفان بالعربیة

 راویان بر دو دسته بودند. جمعی از آنها با سواد بودند و به قوانین عربی علم داشتند. این گونه افراد که در میان آنها زراره و محمد بن مسلم و ابن ابی عمیر به چشم می خورد، در میان آنها اشکال کمتری به چشم می خورد. دسته ی دیگر کسانی بودند که روایات کمتری از آنها به چشم می خورد. مثلا عمار بن موسی ساباطی غالبا روایاتی دارد که مضطرب است. نمونه از روایت او را در باب استصحاب خواندیم که مضطرب بود.

 همچنین صفان جمال کارش شتر داری بود و تنها یک روایت از او نقل شده است که مربوط به صلاة مسافر می باشد. (و یا چند روایت محدود دیگر) اما زراره کسی بود که روایات بسیاری از او نقل شده است و در روایتی است که او محضر امام علیه السلام رسید و عرض کرد: من چهل سال خدمت شما هستم و از مسائل حج سؤال می کنم ولی هنوز این مسائل تمام نشده است. امام علیه السلام به او فرمود: خانه ای که دو هزار سال قبل از طوفان نوح بنا شده است و بعد از طوفان نوح تخریب شد و ابراهیم هم آن را تعمیر کرد از این رو هر چه سؤال کنی باز جای سؤال دارد.

 بنابراین رواتی که نسبت به عربیت اهتمام نداشتند موجب بروز اختلاف در احادیث شدند و خصوصا کسانی که در عراق ساکن داشتند زیرا عراق مستعمره ی ایران بود و ساکنان آنها (الموالی) می گفتند (یعنی غیر عرب)

العامل السابع: رعایت حال مجمتع شیعی

 تقیه دو گونه است. یک نمونه برای حفظ حال راوی بود یعنی حضرت خودش تقیه نمی کرد ولی برای اینکه راوی دچار مشکل نشود حضرت به تقیه روی می آورد (در جلسه ی قبل نمونه ای از این مورد را که مربوط به ارث دختر بود ذکر کردیم)

 نوع دوم، تقیه ای است که برای حفظ کیان شیعه انجام می شد. حکومت های عباسی و اموی، در زمان اهل بیت رشد شیعه را نوعی مانع به حساب می آوردند. بنابراین اگر شاهد رشد و نمو شیعه بودند جلوی آن را می گرفتند از این رو دیده می شود که امام گهگاه فتوا بر خلاف واقع می دهد و می فرمود اگر حکم واقع را بگویم و همه ی شیعیان متفق القول باشند، دشمن حساس می شود ولی اگر حکم خلاف واقع را هم به آنها بگویم و بین آنها اختلاف بیفتد دشمن احساس خطر کمتری می کند.

 مثلا راوی به امام علیه السلام عرض می کند: من وارد مسجد شدم و همه جزء شیعیان شما بودند. یکی نماز ظهر می خواند و یکی نماز عصر. کسی که نماز ظهر می خواند قائل به تفریق و عدم جمع بین ظهر و عصر بود و قائل بود حتما باید ظهر قبل از شاخص باشد و عصر بعد از شاخص. و کسانی که نماز عصر می خواندند قائل به جواز جمع بودند. حضرت فرمود: من خودم این اختلاف را در میان آنها انداختم زیرا اگر همه یکسان عمل می کردند، حکومت جور آنها را نابود می کرد.

اما متن روایت مزبور: عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ أَبِي هَاشِمٍ الْبَجَلِيِّ عَنْ سَالِمٍ أَبِي خَدِيجَةَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ سَأَلَهُ إِنْسَانٌ وَ أَنَا حَاضِرٌ فَقَالَ رُبَّمَا دَخَلْتُ الْمَسْجِدَ وَ بَعْضُ أَصْحَابِنَا يُصَلُّونَ الْعَصْرَ وَ بَعْضُهُمْ يُصَلِّي الظُّهْرَ فَقَالَ أَنَا أَمَرْتُهُمْ بِهَذَا لَوْ صَلَّوْا عَلَى وَقْتٍ وَاحِدٍ عُرِفُوا فَأُخِذُوا بِرِقَابِهِمْ (گردنشان را می زدند.)

 این روایت صحیحه است.

ان قلت: این امر موجب گمراهی شیعه می شود چرا که شیعه به واقع راه پیدا نمی کند.

قلت: ائمه شاگردان متبحری داشتند که آنها می توانستند تقیه را از غیر از آن تفکیک کنند. مثلا راوی حدیث را از امام علیه السلام می شنید و در جای دیگر آن را نقل می کرد و شاگر خصوصی حضرت می گفت: (اعطاک من جراب النورة) یعنی امام علیه السلام به تو از کسیه ی نوره چیزی داده است. کنایه از اینکه این حدیث تقیه ای بوده و بی اعتبار است. و گاه می گفتند: (اعطاک من عین صافیة) که علامت این بود که محتوای حدیث حکم واقعی است. این افراد میزان حق و باطل بودند.

 به هر حال مقام اهل بیت بالا بود و همه ایشان را می شناختند. هنگامی که علی بن الحسین علیه السلام وارد مسجد الحرام می شد همه کنار می رفتند تا حضرت بتواند استلام کند. تقیه ای که حضرت انجام می داد غالبا برای حفظ افراد و یا حفظ کیان شیعه بود نه از ترس خودشان.

 مثلا راوی می گوید که من نزد امام علیه السلام رفتم و عرض کردم که در جماعت اهل سنت شرکت می کنم. حضرت فرمود: اقتدا کن و حمد و سوره را هم نخوان ولی وقتی به بصره برگشتی این جریان را به فضیل بن یسار بگو و هر چه او گفت عمل کن. او می گوید: به بصره برگشتم و جریان را به فضیل گفتم و فضیل گفت: این فتوا از باب تقیه بود و تو نباید به اهل سنت اقتدا کنی.

 متن حدیث: عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ عُمَرَ بْنِ أُذَيْنَةَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ سَعْدٍ الْبَصْرِيِّ قَالَ قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع إِنِّي نَازِلٌ فِي بَنِي عَدِيٍّ وَ مُؤَذِّنُهُمْ وَ إِمَامُهُمْ وَ جَمِيعُ أَهْلِ الْمَسْجِدِ عُثْمَانِيَّةٌ يَبْرَءُونَ مِنْكُمْ وَ مِنْ شِيعَتِكُمْ وَ أَنَا نَازِلٌ فِيهِمْ فَمَا تَرَى فِي الصَّلَاةِ خَلْفَ الْإِمَامِ فَقَالَ ع صَلِّ خَلْفَهُ قَالَ وَ احْتَسِبْ بِمَا تَسْمَعُ وَ لَوْ قَدِمْتَ الْبَصْرَةَ لَقَدْ سَأَلَكَ الْفُضَيْلُ بْنُ يَسَارٍ وَ أَخْبَرْتَهُ بِمَا أَفْتَيْتُكَ فَتَأْخُذُ بِقَوْلِ الْفُضَيْلِ وَ تَدَعُ قَوْلِي قَالَ عَلِيٌّ فَقَدِمْتُ الْبَصْرَةَ فَأَخْبَرْتُ فُضَيْلًا بِمَا قَالَ فَقَالَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَا قَالَ وَ لَكِنِّي قَدْ سَمِعْتُهُ وَ سَمِعْتُ أَبَاهُ يَقُولَانِ لَا تَعْتَدَّ بِالصَّلَاةِ خَلْفَ النَّاصِبِيِّ وَ اقْرَأْ لِنَفْسِكَ كَأَنَّكَ وَحْدَكَ.

 اذا علمت هذه العوامل الثمان فنقول:

ان التعارض علی قسمین: تعارض مستقر و تعارض غیر مستقر

 تعارض گاه مستقر است و هر کار کنیم قابل حل نیست مثلا شیخ در مکاسب می فرماید: (ثمن العذرة سحت... لا باس ببیع العذرة)

 ما در این باب این نوع تعارض را مطرح می کنیم.

 تعارض غیر مستقر تعارضی است که با تدبر و تفکر زائل می شود. مثل اینکه یکی دلیل بر دیگری وارد یا حاکم یا مخصص باشد و یا از قبیل عناوین اولیه نسبت به عناوین ثانویه، اظهر یا نص نسبت به ظاهر باشد و یا از باب ، حمل ذو القرینة بر بی قرینه باشد و هکذا. همه ی اینها از باب جمع دلالی است.

الفصل الاول: فی التعارض غیر المستقر

 شیخ تعارض غیر مستقر را شروع کرده است ولی بخشی از آنها را در آخر رسائل مطرح کرده است ولی ما تبعا للکفایة همه را در همین جا مطرح می کنیم.

 اشتهر بین الاصحاب: الجمع مهما امکن اولی من الترک. شیخ این قاعده را از بعضی از بزرگان نقل می کند.

 باید دید آیا این قاعده مربوط به غیر مستقر است یا اینکه حتی مستقر را هم شامل می شود.

 حق این است که قاعده اگر صحیح باشد مربوط به غیر مستقر است زیرا در مستقر اصلا نمی توان جمع کرد.

دلیلی که برای این قاعده آورده اند این است که اگر جمع کنیم به هر دو دلیل عمل کرده ایم ولی اگر جمع نکنیم یا باید هر دو را طرد کنیم یا یکی از آن دو را. اگر هر دو را طرد کنیم در واقع حکم الهی را کنار گذاشته ایم و اگر یک طرف را اخذ کنیم این از باب ترجیح بلا مرجح می شود.

نقول: این وجه که در واقع یک دلیل عقلی است قابل قبول نیست. بلکه آنچه قابل قبول است این است که سیره ی عقلای عالم بر این استوار شده است که در جایی که تعارض مستقر نیست یکی را قرینه برای اولی قرار می دهند مثلا خاص را قرینه ی عام و مقید را قرینه ی مطلق و اظهر را قرینه ی ظاهر و ظاهر را قرینه ی نص قرار می دهند. اهل بیت هم محاوره ی دیگری نداشتند و مطابق همین نوع عملی که در میان مردم رایج بود عمل می کردند.