درس خارج اصول حضرت آیت الله سبحانی

89/03/10

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: مفاد هیئت ترکبیة در لا ضرر

بحث در مورد هیئت ترکیبیه ی لا ضرر است و در جلسه ی قبل به نظریه ی چهارم که نظریه ی شیخ الشریعة بود پرداختیم ایشان قال است که لا ضرر به معنای نهی است یعنی لا تضر. غایة ما فی الباب دو احتمال می دهد و می گوید یا مستعمل فیه نهی است که از باب مجاز می باشد یعنی لا ضرر که نفی است ابتدا در خود نهی استعمال شود. گاهی هم احتمال می دهد که از قبیل کنایة باشد (ذکر الملزوم و ارادة اللازم) یعنی ظاهر عبارت نفی است برای اینکه مخاطب از آن به نهی منتقل شود و در هر دو احتمال اراده ی جدی متعلق به نهی است (چه از باب مجاز و چه از باب کنایة) (ایشان در رساله ی لا ضرر در ص 44 می فرماید: و لیعلم ان المدعی ان حدیث الضرر یراد به افادة النهی عنه سواء کان هذا باستعمال الترکیب فی النهی ابتداء او انه استعمال فی معنای الحقیقی و هو النفی و لکن لینتقل منه الی ارادة النهی.

ما هم گفتیم که اگر نفی در خود نفی باقی باشد بهتر است زیرا بلاغت ایجاب می کند که همان نفی مراد باشد.

النظریة الخامسة للامام رحمه الله: نظر امام با شیخ الشریعة یکی است و فقط تفاوت آن در این است که مرحوم شریعت نهی را الهی می داند (مانند لا تسرق و لا تزن) ولی امام نهی را ولایی و سلطانی می داند.

فرمایش امام دو مقدمه دارد:

المقدمة الاولی: این مقدمه در اول رساله ی اجتهاد و تقلید آمده است و آن اینکه پیامبر اکرم دارای مقامات سه گانه است:

1. نبی: پیامبر بما انه نبی کارش تبلیغ احکام است که احکام الهی را بدون کم و زیاد کردن در اختیار مردم بگذارد. دلیل آن آیه ی سوره ی احزاب است (الذین یبلغون رسالات ربهم و یخشونه و لا یخشون احدا الا الناس و کفی بالله حسیبا) آنها رسالت الهی خود را انجام می دهند و از هیچ کس ابایی ندارند. انبیاء در این مقام نه امر می کنند و نه نهی و انبیاء الهی در این مقام فقط بازگو کنندگان پیام الهی بودند که به عنوان مذکر، رسول و خبرگذار (نبی گاه به معنای خبردار است و گاه به معنای خبرده) ائمه ی اهل بیت هم این مقام را دارند که پیام های الهی را که از پیامبر و یا راه های دیگر گرفته اند به عنوان محدث در اختیار مردم می گذارند.

2. سائس: پیامبر در این مقام به عنوان اینکه سلطان و رئیس بلد است و سیاست مدار می باشد اقدام می کند زیرا انبیاء فقط برای این مبعوث نشدند که پیام ها خدا را به مردم خبر دهند و دیگر کاری نداشته باشند بلکه آنها باید مجریان احکام الهی هم باشند بر این اساس آنها حکومت تشکیل می دهد، فرمان جهاد ابتدایی یا دفاعی می دهد، قاضی نصب می کند، امنیت در کشور ایجاد می کند، صدقات و زکوات را جمع می کرد و برای امنیت مرزها کسانی را می گماشت و کارهای دیگر. تمام این کارهای برای این است که رعیت را تحت نظام اسلامی هدایت کند. در قرآن نیز آیه ی دیگری ازسوره ی احزاب بر این منصب دلالت می کند: (و ما کان لمؤمن و لا مؤمنة اذا قضی الله و رسوله امرا ان یکون لهم الخیرة و من یعص الله و رسوله فقط ضل ضلالا مبینا) که اگر رسول خدا به چیزی امر کرد دیگر مؤمنین اختیار نظردهی ندارند و حتما باید قبول کنند. پیامبر در این مقام (بر خلاف مقام قبل) اوامر و نواهی ای را که سلطان بود صادر می کرد از جمله به دو مورد اشاره می کنیم: عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ عَمَّارٍ قَالَ أَظُنُّهُ عَنْ أَبِي حَمْزَةَ الثُّمَالِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ كَانَ رَسُولُ اللَّهِ ص إِذَا أَرَادَ أَنْ يَبْعَثَ سَرِيَّةً (جهاد هایی که خود حضرت در آن شرکت نداشت) دَعَاهُمْ فَأَجْلَسَهُمْ بَيْنَ يَدَيْهِ ثُمَّ يَقُولُ سِيرُوا بِسْمِ اللَّهِ وَ بِاللَّهِ وَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ عَلَى مِلَّةِ رَسُولِ اللَّهِ لَا تَغُلُّوا (غلو نکنید) وَ لَا تُمَثِّلُوا (گوش ها و بینی ها را نبرید) وَ لَا تَغْدِرُوا وَ لَا تَقْتُلُوا شَيْخاً فَانِياً وَ لَا صَبِيّاً وَ لَا امْرَأَةً وَ لَا تَقْطَعُوا شَجَراً إِلَّا أَنْ تُضْطَرُّوا إِلَيْهَا) در این موارد پیامبر به عنوان انه نبی سخن نمی گوید بلکه از جانب خودش سخن می گویند هرچند سخن او مطابق دستورات خداوند است و اگر حضرت می خواست از طرف خدا سخن بگوید می بایست می فرمود: قال الله تعالی که این کارها را نکنید. مورد دیگر دستوراتی است که امیر مؤمنان به عنوان اوامر سلطانی صادر فرمود: و من وصية له ع لعسكره قبل لقاء العدو بصفين: لَا تُقَاتِلُوهُمْ حَتَّى يَبْدَءُوكُمْ فَإِنَّكُمْ بِحَمْدِ اللَّهِ عَلَى حُجَّةٍ وَ تَرْكُكُمْ إِيَّاهُمْ حَتَّى يَبْدَءُوكُمْ حُجَّةٌ أُخْرَى لَكُمْ عَلَيْهِمْ فَإِذَا كَانَتِ الْهَزِيمَةُ بِإِذْنِ اللَّهِ فَلَا تَقْتُلُوا مُدْبِراً (کسی که فرار کرده است را نکشید) وَ لَا تُصِيبُوا مُعْوِراً وَ لَا تُجْهِزُوا عَلَى جَرِيحٍ (به مجروحین کاری نداشته باشید) وَ لَا تَهِيجُوا النِّسَاءَ بِأَذًى وَ إِنْ شَتَمْنَ أَعْرَاضَكُمْ وَ سَبَبْنَ أُمَرَاءَكُمْ.) (نهج البلاغه، نامه ی 14)

3. قاضی: پیامبر در این مقام مخاصمت مردم را حل می کند و دلیل آن این آیه است: (فَلا وَ رَبِّكَ لا يُؤْمِنُونَ حَتَّى يُحَكِّمُوكَ فيما شَجَرَ بَيْنَهُمْ (تو را که حَکَم کرده اند باید حکمیت تو را قبول کنند و قلبا بپذیرند) ثُمَّ لا يَجِدُوا في‏ أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَيْتَ وَ يُسَلِّمُوا تَسْليماً) (نساء / 65) شان نزول این آیه این است که مسلمانان با یهود اختلاف داشتند. مسلمان ها می گفتند بروید نزد قاضی های یهودی زیرا می توانستند رای یهود را بخرند ولی یهودیان چون می دانستند که پیامبر حکمش قطعی و غیر قابل تغییر است می گفتند که نزد پیامبر شما برویم و این آیه نازل شده.

رسول خدا هر سه قوه را دارا بود هم مقننه بود و هم مجریه بود و هم قضاوت را به عهده داشت. در زمان ما در غیر معصوم این سه قوه اگر جدا باشد بهتر است ولی در معصوم هر سه مورد جمع بوده است. البته در زمان بنی اسرائیل گاه این سه قوه از هم جدا بوده است مثلا در آیه ی 247 بقره آمده است: (وَ قالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ اللَّهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طالُوتَ مَلِكا) که در آن زمان مجری و سائس طالوت بوده است ولی نبی شان نبی و قاضی بوده است.

طبق این مبنا امام قائل است که ولایت فقیه پرتوی از ولایت نبی و امام است.

المقدمة الثانیة: رسول خدا آنجا که در مقام اول است و نبی می باشد هیچ امر و نهیی ندارد و فقط از حکم خداوند گزارش می دهد و هر چه امر و نهی دارد مربوط به مقام دوم و سوم است. اهل بیت هم همینطور و اگر این سه حالت در بعضی از ائمه دیده نمی شود به دلیل شرایط زمان بوده است که حاکمان جور اوضاع را در دست داشتند ولی هر سه حالت در امیر مؤمنان دیده می شود.

اینک امام سراغ اصل مسئله می رود: و آن اینکه در روایت است که قضی رسول الله بر لا ضرر و لا ضرار که باید ببینیم پیامبر در مقام بیان حکم الهی است و یا در مقام بیان حکم سلطانی و ولایی است.

امام دو قرینه می آورد که حضرت در مقام بیان حکم الهی نیست

اول اینکه: حکم الهی را در جایی بیان می کنند که اصل حکم مجهول باشد و سپس پیامبر در مقام بیان آن برآید ولی مسئله ی عدم ضرر و ظلم چیزی نبود که چه حکما و یا موضوعا بر کسی مخفی باشد. از این رو رسول خدا می خواست بر این حکم ولایی تکیه کند و دستور دهد که سمره یا نباید به منزل انصاری برود و یا درختش باید قطع شود.

دوم اینکه: در قضیه ی سمرة، وقتی انصاری نزد پیامبر آمد و شکایت کرد و حضرت هم سمرة را احضار کرد و به او تذکر داد هیچ کدام از باب افهام و تفهیم حکم خداوند نبود زیرا هر دو حکم را می دانستند پیامبر هم با تکیه بر عبارت لا ضرر می خواست حکم دیگری را صادر کند از این رو حضرت در مقام بیان دستور سلطانی بود.

بر این اساس حضرت امام هم مانند شیخ الشریعة معقتد بود که کلمه ی فی الاسلام در حدیث وجود ندارد زیرا اگر فی الاسلام در حدیث بود نهی الهی می شد نه ولایی. همچنین قائل بود که در داستان آب و داستان شفعه این حدیث از پیامبر وارد نشده است زیرا اگر در این دو مورد وارد شده بود نهی الهی می شد و حال آنکه امام قائل به نهی ولایی است.

از این رو بحث های گذشته در مورد اینکه عبارت فی الاسلام هست یا نه و اینکه آیا این حدیث علاوه بر حدیث سمرة در شفعه و جای دیگر هم وارد شده است یا نه هم برای این بود که تمامی این مباحث در نتیجه ی بحث که نهی الهی است یا نه اثرگذار بوده است.

از این رو امام با شیخ شریعت هماهنگ است و قائل است که نفی به معنای نهی است با این تفاوت که نهی، الهی نیست بلکه ولایی است.

بعد ممکن است این سؤال مطرح شود که علماء بحث خیارات را با لا ضرر درست می کنند کما اینکه شیخ انصاری در مبحث خیارات چنین کرده است ولی در ضمن تنبیهی بیان می کند که ما بحث خیارات را با ادله ی دیگری بیان می کنیم نه با لا ضرر.

ما در نظریه ی ایشان مشکلاتی ملاحظه می کنیم که ان شاء الله در جلسه ی بعد آنها را مطرح می کنیم.