درس خارج اصول آیت الله سبحانی
88/10/28
بسم الله الرحمن الرحیم
اشکال به استدلال عقلی اخباریها از زمان محقق بهبهانی آغاز شده است. استدلال عقلی اخباريها مبتنی بر علم اجمالی بود و گفتيم علمين اشکال کردهاند که اين علم اجمالی منحل میشود به يک علم تفصيلی و يک شک بدوی و با آن نمیتوان استدلال کرد. به اين اشکال، اشکال شده است که علم تفصيلی حادث موجب انحلال علم اجمالی نمیشود. مثل اين که در ساعت 7 يقين پيدا کردم که احد الانائين نجس است و در ساعت 8 با چشم خود ديدم که در يکی از اناءين معيناً يک قطره خون افتاد. در اينجا علم اجمالی منحل میشود ولی اثر علم اجمالی باقی است. در اينجا ديگر نمیتوانيم بگوييم يا اين ظرف نجس است يا آن، زيرا قطعاً اين ظرف نجس است ولی نسبت به طرف ديگر نمی توانيم بگوييم حتماً پاک است و لذا از آن ظرف ديگر هم به اعتبار علم اجمالی سابق بايد اجتناب کرد. مثال ديگر اين است که علم اجمالی پيدا کردم که ساعت 7 يکی از انائين نجس شد و ساعت 8 يکی از آنها را بيرون ريختم در اينجا هم علم اجمالی منحل شده ولی اثر آن باقی است، يعنی گرچه ديگر نمیتوانم بگويم يا اين ظرف نجس است يا آن، ولی در عين حال نمیتوانم حکم به پاکی ظرفی که باقی مانده است بکنم. ما نحن فيه هم از اين مقوله است، با اين توضيح که اگر کسی بگويد علم اجمالی ما مربوط به صدر اسلام است و علم تفصيلی ما علم حادث است زيرا يا از امام صادق است و يا امام باقر عليهم السلام و لذا سبب انحلال علم اجمالی قديم نمیشود، به عبارت بهتر میگوييم اين علم اجمالی منحل میشود ولی اثر علم اجمالی باقی است و نسبت به باقی هم بايد اجتناب کنيم. در جواب میگوييم فرق است بين اين که يکون العلم و المعلوم حادثين و بين ان يکون العلم حادثاً و الملعوم سابقاً و قديماً و ما نحن فيه از قبيل دومی است نه اولی. در هر دو مثالی که زده شد علم و معلوم حادث بود. ولی گاه علم حادث است ولی معلوم ما قديم است. يعنی ممکن است علم تفصيلی ما بعد از علم اجمالی باشد اما معلوم ما قبل از علم اجمالی باشد. مانند اين که اول طلوع آفتاب فهميدم که أحد الانائين نجس است ولی ساعت 8 يقين يافتم که در طلوع فجر ( که قبل از طلوع شمس است ) اناء راست نجس بوده است. در اينجا درست است که علم حادث است ولی معلوم سابق بر علم اجمالی است و انکشاف چنين معلوم پيشين مانع انعقاد علم اجمالی است. در حقيقت من خيال میکردم که علم اجمالی دارم. معلوم پيشين سبب میشود که در عالم ثبوت علم اجمالی وجود نداشته باشد، هر چند در عالم اثبات من خيال میکردم که علم اجمالی هست. اذا علمت هذه القاعده در ما نحن فيه هم ما يک علم اجمالی داريم که در اسلام محرمات هست ولی علم تفصيلی ما به آنها گر چه حادث است ولی مکشوف آن سابق و قديم است. ائمه و کتب اربعه همان حرفی را میزنند که خود پيامبر میزده است و اين علم هم مانع از انعقاد و هستهبندی علم اجمالی است. پس ما محرماتی داريم که از اول حرام بوده است و چيزهايی هم داريم که محتمل الحرمه است و در اينها میتوانيم برائت جاری کنيم. اين سخن مشايخ است که با تعابير ما بيان شد.
و اما نظريهی خود ما که مقتبس از حضرت امام است، اين است که بايد تفصيل قائل شويم بين علم وجدانی به وجود تکاليفی که شارع به ترک آنها راضی نيست و علم به تکاليفی که شارع در مقام امتثال به قيام اماره بر ثبوت و نفی آن اکتفاء کرده است. امام قائل به تفصيلی است که مضر به مطلب نيست. امام میفرمايد ما دو نوع علم اجمالی داريم:
• نوع اول علم اجمالی ـ ما گاه علم اجمالی به محرماتی داريم که شرع مقدس به هيچ قيمت راضی به ترک آنها نيست مانند دم و خون محترم.
• نوع دوم علم اجمالی ـ گاهی هم علم اجمالی به محرماتی داريم که شرع مقدس در حد حجت از ما امتثال میخواهد ولی در حالت اول در حد واقع از ما تکليف می خواهد.
در حالت اول، اين حجج شرعيه سبب منحل شدن علم اجمالی نمیشود و هيچ راهی جز احتياط وجود ندارد، و اگر هم منحل شود، به هيچ وجه در بقيه برائت جاری نمیشود زيرا شارع به هيچ وجه راضی به انجام آن نيست، حتی اگر دليل بر عدم حرمت اقامه شود، باز هم احتياط را رها نمیکنيم و تعبد به امارهی قائم بر عدم را ترک میکنيم. ولی در حالت دوم، يعنی مواردی که شارع در حد حجت از ما تکليف خواسته است، هم انحلال رخ میدهد و هم اثر آن از بين میرود و اگر مکلف آن را انجام داد شارع ريشش را نمیکند، در اين گونه موارد، ما به کتاب و سنت عمل می کنيم و يک انحلال حقيقی رخ میدهد و در بقيه برائت جاری میکنيم. اين حرف خوبی است ولی در باره نوع اول اين تذکر لازم است که شارع نخواسته که ما به هر قيمتی به آن عمل کنيم. به هر حال، مقوم علم اجمالی اين است که ما يک قضيه مردده المحمول داشته باشيم و هر جا قضيه از مردده المحمول خارج شد و اين " اما " و " أو " از بين رفت، علم اجمالی منحل میشود. در همان مثال غنم بعد از اين که در بارهی تعدادی از آنها احتمال داديم که اغنام مغصوبه در بين آنها باشد، ديگر " يا " نمیتوان گفت، بلکه میگوييم در غنم سود حتماً هست و در غنم بيض محتملاً هست و ديگر غنم بيض قطعی الحرمه نيست و در اينجا لازم نيست علم به انقلاب داشته باشيم، احتمال انقلاب هم کافی است و مسأله ما هم از همين قرار است.