درس خارج اصول حضرت آیت الله سبحانی
88/09/10
بسم الله الرحمن الرحیم
در بين آيات مورد استناد قائلين به برائت، آيهی اول و سوم از نظر دلالت خوب بود. روايات مورد استناد برای برائت هم زياد است و مهمترين آن همان حديث رفع است. که در بارهی آن چند نکته را بايد تذکر دهيم.
نکتهی اول: نقلهای مختلف روايت
اين روايت به سه صورت نقل شده است. نقل اول آن در کتاب خصال صدوق است. خصال که کتابی بر مبنای اعداد است، هم در باب ست و هم در باب تسع روايت را آورده است. سند روايت اين است:
صدوق متوفای 381ق.
احمد بن محمد بن يحيی معاصر کلينی است و پدرش از مشايخ کلينی است.
سعد بن عبدالله قمی ( 301ق. يا 299 ) گرچه قمی الاصل نيست، ولی کتابهايش معتبر است. يعقوب بن يزيد که بيش از 200 روايت دارد ثقه است.
حماد بن عيسی (209ق. ) غريق الجحفه است.
حريز بن عبدالله هم سجسستانی است و سجستان مجمع الضدين بوده است.
همهی رجال جز احمد بن محمد، ثقه هستند. احمد بن محمد بن يحيی گرچه در رجال توثيق نشده است ولی فوق توثيق است زيرا از مشايخ صدوق است و اجلّ از آن است که توثيق شود.
نقل دوم روايت از سوی محمد بن احمد النهدی به صورت مرفوعه است، حديث مرفوعه نزد اهل سنت متفاوت با ماست، اگر آنها بگويند، حديث مرفوع است، يعنی مسند الی الرسول است. مثلا در حديث قبض اليسری باليمنی میگويند اين مرفوع نيست، يعنی به پيامبر نمیرسد ولی نزد ما اگر بين امام و راوی واسطه ساقط شود میگويند رفعه پس مرفوعه بودن نزد آنها جنبه حسنی دارد و نزد ما جنبهی ذم دارد. احمد بن محمد النهدی همان همدان القلانسی است.
20771 وَ عَنْهُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ النَّهْدِيِّ رَفَعَهُ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص وُضِعَ عَنْ أُمَّتِي تِسْعُ خِصَالٍ الْخَطَأُ وَ النِّسْيَانُ وَ مَا لَا يَعْلَمُونَ وَ مَا لَا يُطِيقُونَ وَ مَا اضْطُرُّوا إِلَيْهِ وَ مَا اسْتُكْرِهُوا عَلَيْهِ وَ الطِّيَرَةُ وَ الْوَسْوَسَةُ فِي التَّفَكُّرِ فِي الْخَلْقِ وَ الْحَسَدُ مَا لَمْ يَظْهَرْ بِلِسَانٍ أَوْ يَد
نفل سوم اين حديث در وسائل در باب 16 از ابواب أيمان، حديث 3 است ولی در آنجا رفع عن امتی ست خصال ذکر کرده است. اين دو حديث چون مثبتين است با هم تعارض ندارند. به روايت اسماعيل جعفی که در سند اين روايت است، عمل کردهاند.
29466 أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى فِي نَوَادِرِهِ عَنْ إِسْمَاعِيلَ الْجُعْفِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ سَمِعْتُهُ يَقُولُ وُضِعَ عَنْ هَذِهِ الْأُمَّةِ سِتُّ خِصَالٍ الْخَطَأُ وَ النِّسْيَانُ وَ مَا اسْتُكْرِهُوا عَلَيْهِ وَ مَا لَا يَعْلَمُونَ وَ مَا لَا يُطِيقُونَ وَ مَا اضْطُرُّوا إِلَيْهِ ( وسائل الشيعة، ج23، ص: 237 )
پس نقل اول صحيحه است، دومی مرفوعه و سومی معتبره.
نکتهی دوم: فرق بين رفع و دفع
نکتهی دوم فرق بين رفع و دفع است. در قرآن آمده است که
وَ رَفَعَ أَبَوَيْهِ عَلَى الْعَرْشِ وَ خَرُّوا لَهُ سُجَّداً ( يوسف، 100 )
و در جای ديگر آمده است:
اللَّهُ الَّذي رَفَعَ السَّماواتِ بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَها ( رعد، 2 )
و همچنين در قرآن داريم که:
إِنَّ اللَّهَ يُدافِعُ عَنِ الَّذينَ آمَنُوا إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ كُلَّ خَوَّانٍ كَفُورٍ ( حج، 38 )
قاموس میگويد الرفع ضد الوضع. وضع يعنی قرار دادن يک شیء فی مکانه و لذا رفع میشود ازاله الشیء عن مکانه. همان نهادن و برداشتن فارسی. پس رفع در جائی است که شیء در خارج موجود باشد. رفع ضد وضع است و وضع تا نباشد صدق نمی کند و رفع ابويه علی العرش هم با اين معنی سازگار است. مضمون آيهی 2 سورهی رعد هم به اين برمیگردد که آسمانها به هم چسبيده بود و خداوند آنها را از جای اولشان جدا کرد و جای آن را عوض کرد. ولی دفع در جائی است که شئ موجود نيست ولی مقتضی آن و زمينهی وجود آن موجود است. دفع همان پيشگيری است. قرآن هم به اين معنی استفاده کرده است زيرا دشمنان هميشه هستند و خدا مقتضی را خنثی میکند. آيهی 38 سورهی مبارکهی حج ناظر به همين معناست. ديگر نمونههای قرآنی هم همين نکته را تأييد میکند.
نکتهی سوم: متعلق رفع حسب ارادهی استعماليه
مطلب سوم، متعلق رفع حسب اراده استعماليه است. ابتدا چند مثال میزنيم: لارهبانيه فی الاسلام، لا رضاع بعد الفطام، لا بيع الا فی ملک، در اينجاها متعلق نفی چيست؟ به اعتقاد ما نبايد چيزی در اينجا در تقدير گرفته شود زيرا لطافت کلام و زيبائی بلاغی آن گرفته میشود مانند و اسأل القريه در زبان فرزندان يعقوب که منظور اين است که آن قدر روشن است که بنيامين سرقت کرده که حتی اگر از در و ديوار هم بپرسيد میگويند که چنين است. يا هذا الذی تعرف البطحاء وطأته ـ و البيت يعرفه و الحل و الحرم که در تقدير گرفتن کلمهی اهل، کلام را از اوج بلاغت می اندازد. پس در اراده استعمالی متعلق خود اينها هستند. مانند اين که شارع برای نشان دادن اين که اينها بی اثر است خود اين امور وجودی را برداشته است. رفع هم که به امور وجودی تعلق میگيرد اينها همه وجودی هستند حتی جهل که يک حالت در ذهن انسان است. اگر چيزی در تقدير بگيريم بلاغت از بين می رود.
نکتهی چهارم مرفوع در مقام ارادهی جديه
در مقام ارادهی جديه که مقام ثبوت است ممکن است بگوييم حتماً بايد چيزی در تقدير گرفته شود. در مقام اثبات در مقام مبالغه هستيم ولی در مقام ثبوت اگر چيزی در تقدير گرفته نشود دروغ لازم میآيد. حال اين مقدر چيست؟ عدهای گفتهاند که مقدر مواخذه است و عدهای گفتهاند اثر مناسب است مثلا در طيره بگوييم، خداوند سبب میشود ما يتطير واقع نشود و عدهای هم گفتهاند کل آثار است و ما هر يک از اين سه قول را به صورت جداگانه بررسی میکنيم.
مؤاخذه
مراد از رفع اين امور رفع مؤاخذه است. يعنی اگر کسی از سر جهل و نسيان واجبی را ترک کرد يا مرتکب حرامی شد، مؤاخذه نمیشود، اگر قاصر باشد مواخذه نمی شود. مرحوم بروجردی به بيان آخوند اشکال کرده است که مواخذه امر تکوينی است و اين کاری به پيامبر ندارد. شارع بايد در محيط تشريع سخن بگويد. برداشتن مواخذه کار پيامبر نيست. اين اشکال را مرحوم بروجردی گفت ولی جواب آن را نداد. آخوند به اختصار جواب داده که مواخذه امر تکوينی است ولی ارتباطی با تشريع دارد، زيرا شرع مقدس می توانست برای جاهل ايجاب احتياط يا ايجاب التحفظ کند که اگر رعايت نکرد مواخذه کند. ولی شرع ايجاب الاحتياط را برداشت و بالتالی مواخذه را هم برداشت. و ان شئت قلت شارع می توانست اطلاق دليل را حفظ کند حتی در حال شبهه. خمر سه حالت دارد: معلوم الخمر مجهول الخمر، مشتبه الخمر، شارع می توانست نسبت به مشتبه اطلاق دليل را حفظ کند ولی با حديث رفع آن را محدود کرد. پس دو بيان شد؛ يکی ايجاب التحفظ و ديگری حفظ اطلاق. پس مواخذه مناسبت واضحی با تشريع دارد.