درس خارج اصول حضرت آیت الله سبحانی
88/08/09
بسم الله الرحمن الرحیم
اشکالات مربوط به اخبار مع الواسطه اشکالات عقلی است و بايد از راه عقل پاسخ داده شود. آخوند به سه اشکال از اين اشکالات اشاره کرده است و گفتيم که دو اشکال اول عملاً يکی است.
اشکال چهارم اين بود که تعبد غير از غايت است. ايجاب التصديق بايد غايتش غير از خودش باشد و اين با اشکال سوم که ضرورت اثر شرعی داشتن مخبر به بود، فرق دارد. در اينجا اشکال اين است که در غير از صفار که قول امام عليه السلام را نقل میکند، غايت با حکم يکی است. در غير صفار خبر ذی اثر شرعی است و اين همان وجوب تصديق است. جواب ما در اين جا همان جوابمان به اشکال سوم است، به اين معنی که تصديق صدوق مقدمهی يک عمل بزرگ است که ما را به قول امام معصوم میرسد و لازم نيست که خودش يک اثر شرعی مستقيم داشته باشد.
اشکال پنجم: لزوم اثبات موضوع به وسيلهی حکم
روشن است که اول بايد موضوع درست شود تا حکم بر آن سوار شود، حکم از قبيل عرض است و موضوع از قبيل جوهر. اگر موضوع به وسيلهی حکم ثابت شود مانند اين است که عرض به وسيلهی جوهر اثبات شود. اشکال چهارم به صدر سند بود و اين اشکال به ذيل سند. به اين معنی که خبر صدوق که صدر سند است، وجدانی است و ما مستقيماً آن را درمیيابيم و موضوع آن هم محقق است و حکم که همان وجوب تصديق باشد، می آيد و روی آن مینشيند ولی بعد از او را که ديگر ما نشنيدهايم، مثل خبر کلينی از صفار. اگر صدوق را تصديق نکنيم هرگز خبر کلينی اثبات نمی شويم. و اين همان يلزم اثبات الموضوع بالحکم است. حکم همان تصديق الصدوق است و با آن موضوع يعنی خبر کلينی اثبات میشود.يلاحظ عليه: تصور شده است که ما يک صدّق العادل داريم و حال آن که ما به تعداد موضوعات صدق العادل داريم. بعد که موضوع را به وسيلهی حکم سابق ثابت کرديم، حکم جديد روی آن میآيد و ديگر کاری به حکم سابق نداريم. و به همين ترتيب موضوع و صدّق بعدی منکشف میشود. اين در فقه نظير دارد مانند اثبات الاقرار بالاقرار يا همجنين هنگامی که بينه بر اقامهی بينه اقامه شود که بينهی دوم به وسيلهی بينهی اول اثبات میشود.
پس آيهی نبأ دلالتی بر حجيت خبر واحد ندارد مگر اين که تبين در حد نگرانی و ندامت باشد که اگر خلاف درآمد پشيمان شويم و بايد به حدی تبين کنيم که ديگر پشيمانی نداشته باشيم و آيه بيشتر از اين را در برنمیگيرد و البته احتمال ندامت هم برای تبين کافی است. و يا از طريق اولويت که بگوييم وقتی در امور خطيره قول ثقه حجت است، به طريق اولی در غير آن هم بايد حجت باشد. من همان پاسخ اول را برمیگزينم که تبين در حد رفع ندامت باشد.
آيهی دوم برای اثبات حجيت خبر واحد: آيهی نفر
وَ ما كانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَ لِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ (توبه،122)
برای فهم آيه بايد قبل و بعد آن را هم خواند که هر دو در بارهی جهاد است:
وَ لا يُنْفِقُونَ نَفَقَةً صَغيرَةً وَ لا كَبيرَةً وَ لا يَقْطَعُونَ وادِياً إِلاَّ كُتِبَ لَهُمْ لِيَجْزِيَهُمُ اللَّهُ أَحْسَنَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ (توبه،121)
يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا قاتِلُوا الَّذينَ يَلُونَكُمْ مِنَ الْكُفَّارِ وَ لْيَجِدُوا فيكُمْ غِلْظَةً وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُتَّقينَ (توبه،123)
اگر کسی بخواهد آيه را معنی کند، نبايد آن را از ماقبل و مابعدش جدا کند. لذا در تفسير آيه چهار رأی وجود دارد:
مربوط دانستن آيه به نافرين که در نتيجه ديگر آيه ربطی به حجيت خبر واحد ندارد. مرحوم طبرسی اين مفهوم را از حسن بصری نقل میکند. طبق اين برداشت نافرين در ميدان جهاد ايمانشان تقويت میشود و وقتی به نزد قوم خود برمیگردند به آنها انذار میدهند که مبادا ايمانشان سست شود. اين تفسير دو مزيت دارد:
حفظ وحدت سياق آيات
حفظ وحدت مرجع ضمير در سه کلمهی يتفقهوا، لينذروا، رجعوا
ولی اين دو اشکال را هم دارد که:
اشکال اول اين است که تفقه در دين به معنای فهم دين و آموزش دادن و آموزش ديدن است و ميدان نبرد ايمان انسان را قويتر می کند ولی در آنجا دينآموزی وجود ندارد.
اشکال دوم اين است که در همهی جنگها پيروزی نبوده است و در برخی غزوات مانند احد شکست بوده است. و تقويت ايمان نتيجهی نصرت و پيروزی است نه شکست.