درس خارج  اصول حضرت آیت الله سبحانی

88/07/08

بسم الله الرحمن الرحیم

آيه نخست مورد استناد اهل سنت برای اثبات حجيت اجماع را آيه شقاق می ناميم و آيه دوم را آيه وسَط. در باره آيه شقاق گفتيم که مراد از سبيل المومنين، عقايد و افکار و آراء نيست، بلکه پشت سر پيامبر بودن و حمايت همه جانبه از ايشان است.

در آيه وسط هم گفتيم که وسط دو معنا دارد: خيار و عدل.

اگر اولی باشد، اين اشکال پيش می آيد که پس مشهود عليه کجاست؟ ما هم می گوييم برخی از امت شاهدند نه همه آنها، ولی اهل سنت برخی را به مجتهدين و ما بر عترت تطبيق می کنيم.

و اگر مراد از وسط ميانه باشد ديگر ربطی به بحث ما ندارد.

آيه سومی هم هست که به آن استناد می کنند، آيه اولو الامر است: اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولی الامر منکم ( نساء، 59 )

رازی اين گونه استدلال می کند که اولی الامر بايد معصوم باشد اقتضای وحدت سياق و همسان بودن اولو الامر با الله و رسول دليل اول بر اين است و مطلق بودن و بی قيد و شرط بودن اطاعت هم دليل دوم است و اگر چنين نبود می بايست قيد می زد.

اين بيان خيلی شيرينی است. او می گويد من گشتم و در بين امت معصوم نيافتم پس ناچار مراد از اولی الامر اتفاق امت است.

يلاحظ عليه: نور الهی بر قلب او تابيده ولی بخش اخير سخن او قابل نقد است.

اولا لازمه اين حرف اتحاد آمر و مأمور است. امت اسلامی اگر مطاع شد، مطيع او کيست؟

و ثانياً ( ما گرفتيم آن چه انداختی    ـ    دست حق ديدی ولی نشناختی ) اولو الامر روشن است که کيست. همان که پيامبر در حديث ثقلين معرفی کرده است. در حديث جابر، پيامبر دوازده امام را معرفی کرد. اولو الامر هم بر افراد اطلاق می شود نه بر جمع.

اهل سنت علاوه بر قرآن به يک روايت هم تمسک می­کنند. اين روايت چنين است: لاتجتمع امتی علی ضلالة. اين روايت را بخاری و مسلم نقل نکرده اند ولی سنن ابن ماجه و ترمذی و ابی داوود و مسند احمد و حاکم در مستدرک با ترديد در صحت سند نقل کرده­اند. صحاح سته دو تای اولش صحيح و بقيه سنن است. اغلب پديدآورندگان سنن و صحاح خراسانی هستند جز ابن ماجه که قزوينی است. سند سه سنن و الموطأ ضعيف است و حاکم هم که ترديد کرده.

همه اهل سنت اتفاق دارند که سند آن ضعيف است و ثانياً اين خبر واحد است و با خبر واحد که نمی توان قاعده اصولی را ثابت کرد. هر چند کتابهای مختلف آن را نقل کرده­اند ولی سند آن به عبدالله ابن عمر و يک نفر ديگر می رسد. صدوق هم در خصال نقل کرده است. ولی سند آن مجاهيل زياد دارد.

مهم اين است که در اين روايت کلمه ضلالة به کار رفته است که مربوط به عقايد است و کلمه خطأ به کار نرفته است.

برای بحث اجماع می­توان به المستصفی غزالی، معتمد ابو الحسين و الاحکام آمدی و المحصول رازی مراجعه کرد. در مصادر الفقه الاسلامی و منابعه در ص 158 تا 160 سند اين روايت بررسی شده است.

واقعيت اين است که شيعه برای اجماع خيلی ارزش قائل نيست، ولی نمی خواهد در اصطلاحات با اهل سنت مخالفت داشته باشد. اجماع از نظر شيعيان مشرع نيست، بلکه جنبه کاشفيت دارد که از دو طريق است: يکی ملازمة عقليه و ديگری ملازمة عاديه.

خلاصه اين دليل اين است که اگر در عصری از اعصار وحدت کلمه ديديم، اين مورد تأييد حضرت هست و الا حضرت به نحوی ايجاد اختلاف می کرد.

لطف بر دو نوع است: لطف محصِل و لطف مقرِب.

در الهيات و تلخيص آن اين بحث را دارد و کشف المراد هم شايد داشته باشد. قاعده لطف از همان دوره­های اول مورد استناد علمای شيعه بوده است. کشف القناع عن وجه حجيته الاجماع شيخ اسدالله تستری که در مرتبه اساتيد شيخ انصاری است. اين کتاب قاعده لطف را مشروحاً بررسی کرده است. او می فرمايد که علما از همان دوره های پيشين به اجماع استناد کرده­اند.

کراجُکی شاگرد مفيد در کتاب کنز الفوائد می گويد که اهل سنت به ما می گويند که شما چه نيازی به امام دوازدهم داريد. وی در پاسخ با اين تعبير می­گويد: ان غلطوا هداهم أو نسوا ذکّرهم.

فرد ديگری که به اجماع استناد کرده مير داماد است که در حقيقت معلم ثالث يا رابع است. ايشان هم يکی از فوائد وجود امام را در اين می داند که در هر مرحله ای امام به نحوی حق را بيان می کند.

سومی هم شريف العلماء (م. 1254 يا 1245 ) استاد شيخ انصاری است که با قاعده لطف استدلال بر حجيت اجماع کرده است.

حال بايد ديد قاعده لطف صحيح است يا نه؟ يک مرحله از قاعده لطف را همه قبول دارند که بشر خود نمی تواند خود را راهنمائی کند و نيازمند انبياء برای راهنمائی است البته فطرت و عقل هم برای راهنمائی هست ولی اينها کم سو هستند و نياز به انبياء همچنان هست. اگر انبياء نباشند خلقت لغو می شود و هدف آن محصل نمی شود. قرآن هم می فرمايد:

كانَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرينَ وَ مُنْذِرينَ وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتابَ بِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ فيمَا اخْتَلَفُوا فيهِ وَ مَا اخْتَلَفَ فيهِ إِلاَّ الَّذينَ أُوتُوهُ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَيِّناتُ بَغْياً بَيْنَهُمْ فَهَدَى اللَّهُ الَّذينَ آمَنُوا لِمَا اخْتَلَفُوا فيهِ مِنَ الْحَقِّ بِإِذْنِهِ وَ اللَّهُ يَهْدي مَنْ يَشاءُ إِلى‏ صِراطٍ مُسْتَقيمٍ ( بقره،213 )

وَ ما كانَ النَّاسُ إِلاَّ أُمَّةً واحِدَةً فَاخْتَلَفُوا وَ لَوْ لا كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّكَ لَقُضِيَ بَيْنَهُمْ فيما فيهِ يَخْتَلِفُونَ (19)

اين حداقل و اصل آن را همه قبول دارند، سخن در سعه و ضيق آن است. وجود امام حاضرا أو غائبا فوائدی دارد:

جهان برای انسان کامل آفريده شد که نشاندهنده غرض از خلقت است و انسان اکمل همان انبياء و اولياء هستند. همين که امامی داشته باشيم روح فعاليت و خدمت در ما دميده می شود. امام اگر حاضر باشد تصرف او هم لطف است.

محقق طوسی می گويد: وجوده لطف ( بالمعنی الاول که وجودش محقق غرض از خلقت است ) و تصرفه ( نکته دوم و سوم ) لطف آخر.

کلام در اين است که وقتی مردم خودشان باعث غيبت امام بشوند، حال اگر اين مردم اجتماع بر باطل داشته باشند آيا امام وظيفه دارد که آنها را متوجه حق کند؟ غيبته منا ( اگر عدمه بخوانيم، ضمير به حضور و تصرف برمی گردد. )