درس خارج اصول حضرت آیت الله سبحانی
86/11/24
بسم الله الرحمن الرحیم
در جایی که مولا می داند شرط «مأور به» نیست،آیا می تواند امر کند یا نه؟ گفتیم: ثمره در جایی ظاهر می شود که مولا می داند که این آدم فردا ساعت8 صبح به مسافرت خواهد رفت، ولی خود این آدم (عبد) از سفر خود آگاه نیست، یا مولا می داند که این شخص فردا ظهر به وسیلهی تصادف خواهد مرد؛ آیا میتواند این آدم را تکلیف به صوم کند یا نه؟ اگر گفتیم: میتواند تکلیف به صوم بکند، حالا اگر این آدمی جاهل که نمیداند فردا سفر خواهد کرد یا نه؛ زنده خواهد ماند یا نه؟ اگر روزهاش را در اول صبح بخورد اما نمیداند سفر خواهد کرد یا نه؛ یا نمیداند که فردا ظهر خواهد مرد یانه؟ اگر بگوییم: تکلیف این فرد جایز است، این آدم هم قضا برگردنش است و هم کفاره. اما اگر بگوییم: این «تکلیف» جایز نیست، مولایی که میداند این شخص واجد شرط «مأمور به» نیست، تکلیف این جایز نیست فلذا اگر این آدم افطار کرد، نه قضا برگردنش واجب است و نه کفاره. ما در بیان ثمره کلمهی را جا انداخته بودیم، باید بگوییم: «مولا» می داند که شرط موجود نیست، اما خود عبد نمیداند؛ اگر بگوییم: تکلیفش جایز است، قضا و کفاره دارد. اگر بگوییم: تکلیفش جایز نیست،آنوقت نه قضا دارد و نه کفاره. میگویند: «ثمره» این است .
ما به ثمره اشکال کردیم و گفتیم: ملازمه بین این که بگوییم تکلیف جایز نیست و بین اینکه بگوییم، قضا و کفاره ندارد، نیست. چون ممکن است ما بگوییم: «تکلیف» جایز نیست، اما قضا و کفاره دارد. چرا؟ چون این «شخص» از سرنوشت خود آگاه نیست،یعنی نمی داند که یک ساعت بعد پیش از ظهر سفر خواهد کرد یانه، و یا هنگام ظهر خواهد مرد یانه و ...؟ چون آگاه نیست ولذا در خوردن این صوم مجوز میخواهد و چون مجوز نداشته است،پس هم قضاء بر او واجب است و هم کفاره.
بنابراین؛ «لا ملازمة بین القول» به این که تکلیف جایز نیست، اما نمیتوانیم بگوییم که قضا و کفاره ندارد، بلکه «تکلیف» جایز نیست، اما قضا و کفاره دارد،یا «لااقل» گناه کرده است. چرا؟ چون افطار در ماه رمضان مجوز میخواهد، این آدم دارای مجوز و مسوغ نبوده است، چون از سرنوشت خود آگاه نبود،یعنی نمیدانسته است که شرط«صوم» موجود نیست، خداوند میدانست، اما خود این «شخص» اگاه نبوده است .
الفصل السابع: هل الأوامر تتعلق بالطبایع او الافراد؟
قبل الخوض فی المقصود، نقدم اموراً :
الأمر الأول: فی أن النزاع لیس لفظیاً،بل النزاع حقیقی.
آیا نزاع در اینکه «اوامر» متعلق به طبایع است ویا متعلق به افراد می باشد، یک نزاع حقیقی است یا یک نزاع لفظی می باشد؟ این «مسئله» یک نزاع لفظی نیست، تا اینکه در لفظ امر بحث کنیم که آیا لفظ «امر» مانند: «صلَّ» به طبیعت تعلق گرفته است و یا به افراد؟
پاسخ:ما میگوییم که بحث در لفظ امر نیست، بلکه بالاتر است،یعنی اگر «مولا» به جای «امر» جملهی خبریه را به کار ببرد و بفرماید: «ولدی یصلی» ؛آقایان میگویند که جملهی «ولدی یصلیِّ» جانشین «صلِّ یا ولدی» است، یا به جای جملهی خبریه با دست خودش اشاره میکند که« اخرج» یعنی برو بیرون، اشاره میکند که این عمل را انجام بده؛ بحث در این است که آیا ارادهی مولا - چه این اراده به وسیلهی لفظ امر آشکار بشود و یا به وسیلهی جمله خبریه، و یا به وسیلهی اشاره.- به طبیعت تعلق گرفته است یا به افراد«هل تعلقت بالطبیة أو بالأفراد»؟
بنابراین؛ این بحث یک بحث لبی است،نه بحث لفظی، یعنی بحث در دلالت «صلِّ» نیست، میخواهد« صلِّ» باشد، میخواهد جملهی خبریه باشد، میخواهد اشارهی با دست باشد، بحث در این است که «ما هو متعلق الأرادة»؟ آیا ارادهی مولا «تعلق بالطبیعة أو تعلق بالفرد»؟ آنچه که مرحوم میرزای قمی در قوانین از سکاکی نقل کرده است که مصدر مجرد از «لام و تنوین» دلالت بر ذات طبیعت میکند،حالا این «جمله» چطور شاهد میشود که نزاع لفظی نیست، بلکه لبی و معنوی است؟
روشن است اگر «واقعاً» نزاع در لفظ باشد، نباید دیگر نزاع کنیم، چون اگر هیأت «اضرب» را براداریم، چه باقی میماند؟ «المصدر المجرد من اللام و التنوین»، اجماع هم داریم که مصدر مجرد از لام و تنوین دلالت بر طبیعت میکند،پس اگر «واقعاً» نزاع لفظی است، نباید نزاع کنند.چرا؟ چون همه اجماع دارند بر این که مصدر مجرد از لام و تنوین دلالت بر طبیعت میکند، دیگر جای نزاع در لفظ اضرب باقی نمیماند که آیا دلالت بر طبیعت میکند یا دلالت بر فرد میکند، بلکه همهی شما باید بگویید که:«یتعلق بالطبیعة». چرا؟ چون اجماع دارید که مصدر مجرد از لام و تنوین «یدل علی الطبیعة»، لفظ «اضرب، و صل» از همین قبیل است.یعنی هیأت «صلِّ» را برداریم، چه چیز باقی میماند؟ المصدر المجرد من اللام و التنوین؛ و شما گفتید که دلالت بر طبیعت میکند، پس معلوم میشود که نزاع در هیأت و مادهی «اضرب و صلِّ» نیست؟ چون اگر نزاع در ماده وهیأت«إضرب و صلِّ» بود، نباید نزاع کنند. چرا نباید نزاع کنند؟ چون همه اتفاق و اجماع دارند که مصدر مجرد از لام و تنوین دلالت بر طبیعت میکند (یدل علی الطبیعة) فلذا با این اتفاق نزاع معنی ندارد، پس معلوم میشود که دایرهی نزاع وسیع تر از امر، جملهی خبریه و حتی اشاره تکوینی است .
الأمر الثانی: لیس النزاع مبنیاً علی المسئلتین الفلسفیین؛ این بحثی که اصولیون دارند، مبنی بر آن دو مسئلهی فلسفی نیست،آن دو مسئلهی فلسفی کدام است؟یک مسئلهی فلسفی این است که آیا «وجود» اصیل است یا ماهیت،«اصیل» یعنی منشأ اثر؟ بعضیها گفتهاند که این مسئلهی اصولی مبنی بر این مسئله فلسفی است،یعنی اگر قائل شدیم که «اصیل» طبایع و ماهیات است، قهراً باید بگوییم که:« الأوامر تتعلق بالطبائع».
اگر بگوییم: «الاصیل هو الوجود»، باید بگوییم که «الأوامر تتعلق بالأفراد».بنابراین؛ بعضیها مبنی کرده اند این مسئله اصولی را به یک مسئله فلسفی .
بعضی گفتهاند که این مسئله اصولی، مبنی بر یک مسئله فلسفی دوم است و آن مسئلهی فلسفی دوم این است که آیا «طبیعت»در خارج موجود است، یا «فرد» در خارج موجود است؟ آیا طبیعی در خارج هست یا فرد در خارج هست؟ اگر بگویید: «طبیعت»در خارج موجود است، باید بگوییم: «الأوامر تتعلق بالأفراد». محقق اصفهانی در کتاب «نهایه الدرایه» این مسئله اصولی را مبنی بر این دو مسئله فلسفی کرده است، ولی ما معتقدیم که این مسئله، هیچ ربطی به آن دو مسئلهی فلسفی ندارد. «فلسفه» میخواهد در اعیان خارجیه و در «کون» بحث کند، هستی شناسی برای فلسفه موضوع است،آنگاه بحث میکند که آیا «وجود» اصیل است و یا ماهیت، سپس بحث میکند که آیا در خارج «طبیعت» موجود است یا «فرد» موجوداست؟ این بحث فلسفی است،اما اصولیها کار به هستی شناسی ندارند، اصولیها میگویند: ارادهی مولا به چه چیز تعلق گرفته است وکدام چیز غرض مولا را تأمین میکند، آیا غرض مولا را طبیعت تأمین میکند؟ اگر غرض مولا را طبیعت تأمین میکند، پس «الأوامر تتعلق بالفرد». فلذا اصولی تابع ارادهی مولاست.
بنابراین؛ ما نباید بحث اصولی را که یک بحث عقلائی است، مربوط با یک بحث فلسفی کنیم .
الأمر الثالث: ما هو المراد من الطبیعة ؟ «طبیعت» دو اصطلاح دارد:الف) اصطلاح فلسفی؛در فلسفه میگویند: «الطبیعة عبارة عن الماهیة إذا وجدت فی الخارج تکون احدی الأعیان» یعنی طبیعت آن ماهیتی است که اگر در خارج محقق شد،یکی از اعیان خواهد بود «تکون احدی الأعیان» و تحت یک مقولهی واحده میشود،مانند: انسان، «انسان» طبیعیی است که «إذا تحقق فی الخارج یکون احدی الاعیان» و داخل است تحت یکی از مقولات عشره، یعنی «جوهر»؛ این طبیعت در این جا مردا نیست.
ب) مراد از «طبیعت» عنوان است،یعنی «عنوان» متعلق امر است،چه بسا که «طبیعت» طبیعت حقیقی نباشد، یک مرکب انتزاعی باشد، مانند: «صلات»، صلات در خارج مثل انسان نیست،چون انسان «واقعاً» یک حقیقت واحده است و داخل است تحت عنوان: الجوهر؛ «صلات» این طور نیست،یعنی صلات بعضش از مقولهی فعل است، مانند: قرائت. بعض دیگرش ازقبیل: «جهر و اخفات» داخل است تحت مقولهی کیف، رکوع و سجود هم داخل است تحت مقولهی وضع.
به عبارت دیگر: «صلات» یک عنوان انتزاعی است که از مقولات مختلفه انتزاع شده است .
الأمر الرابع: ما هو المراد من الفرد؟ در تعریف فرد سه قول است:1) قول اول این است که مراد از «فرد» فرد خارجی است،هر تک تک از ما که در اینجا نشستهایم یک فرد خارجی هستیم، «هکذا» زید بکر عمر و ...؛ نماز، نمازی که این آقا الآن میخواند، امر به این تعلق گرفته است، این فردی که در خارج محقق میشود، بگوییم: هل الأمر یتعلق بالطبائع، یعنی بالعناوین الکلیة، أویتعلق بالجزئیات الخارجیة؛ آیا «امر» روی طبایع کلی میرود، یا روی جزئیات خارجی؟ یک احتمال این است که «امر» روی فرد خارجی رفته است.
یلاحظ علیه : این احتمال را اصلاً وارد ذهن نکنید. چرا ؟ زیرا فرد خارجی ظرف عروض نیست، بلکه ظرف سقوط است،یعنی خارج به این معنای که شما میگویید، این ظرف عروض نیست،ولی بحث در جای است که امر روی چه چیز عارض میشود؟ «امر» روی فرد خارجی عارض نمیشود، چون فرد خارجی ظرف سقوط امر است،یعنی همین که «انسان» فرد را میآورد، امر ساقط میشود. بحث ما در ظرف سقوط نیست، بلکه بحث ما در ظرف عروض است، چون «خارج» ظرف عروض نیست ،بلکه ظرف سقوط است.به عبارت دیگر:اگر «امر» روی فرد خارجی برود، تحصیل و حاصل است؛ چون فرد خارجی است، دیگر چیزی که تحقق دارد، انسان آن را نمیطلبد، فلذا «اوامر» روی فرد خارجی تعلق نمیگیرد .
2) قول دوم این است که مراد از این «افراد» ضمائم کلی است، «طبیعت» یک ضمائم کلی نیز دارد،مرحوم صاحب«العروة الوثقی» یک بحث دربارهی ریا در ضمائم دارد، یعنی اگر کسی در ضمائم ریاکند،نه در اصل نمازش،یعنی در اصل نماز ریا نکند، ولی در جماعت خواندن ریا کار است، یا در مسجد خواندن ریا میکند، «ضمائم» کلی است، هر طبیعتی در خارج برای خود یک ضمائم کلی دارد، مثلاًً: همین صلاتی که عنوان است، یک ضمائمی دارد،مانند: صلات در مسجد، صلات در بیت، وضو با آب گرم، وضو با آب سرد. هر طبیعتی در خارج برای خود یک ضمائمی دارد.«ضمائم» یعنی اعراض. آیا متعلَّق «امر» ذات الطبیعة و ذات العنوان است یا علاوه بر «عنوان» ضمائم کلی هم متعلق امر است؟ البته ثمرهاش بعداً میآید، مثلاً؛ کسی با آب گرم وضو میگیرد تا این که گرم بشود، آیا وضوی این آدم درست یا نه، یعنی این آدم در اصل «طبیعت» قصد قربت دارد، اما در «ضمائم» قصد قربت ندارد، «هل یتعلق الأمر بالطبائع الکلیة أو یتعلق بالطبائع مع الضمائم الکلیة» یعنی حتی ضمائم هم متعلق امر است، کدام یکی است؟ ظاهراً محل بحث و نزاع همین جا است که هل الأمر یتعلق بالطبیعة مع الضمائم التی لا تنفک عن الطبیعة، یک ضمائمی داریم که از طبیعت منفک نیست،یعنی هم این ضمائم کلی است و هم طبیعت کلی است، آیا مولا که امر میکند، فقط به طبیعت امر میکند؛ یا علاوه بر «طبیعت» بر مشخصات کلی و ضمائم هم امر کرده است؟
3) قول سوم، قول حضرت امام(ره) است،ایشان میفرماید: مراد از «فرد» نه اولی است، و نه دومی. میفرماید: بحث در این است که همان را که در وضع عام و موضوع له خاص خواندیم که: گروهی معتقدند وضع عام و موضوع له خاص است. چطور؟ گفتهاند: «مولا» یک عینک وسیعی به چشم میزند به نام حیوان ناطق، با این «حیوان ناطق» افراد را در خارج میبیند و میگوید: من کلمهی انسان را وضع کردم بر افراد حیوان ناطق، «لفظ» انسان است،«ملحوظ» حیوان ناطق است، ولی در این آیینهی حیوان ناطق، افراد را اجمالاً می بیند و لذا میگویند: وضع عام است. چرا عام است ؟ لأن الملحوظ عام و الموضوع له خاص، چون «موضوع له» افراد است، حضرت امام(ره) می فرماید: نزاع در این است آیا بعث روی طبیعت رفته است یا بعث روی آن افرادی رفته است که «مولا » اجمالاً آن افراد را در آیینهی صلات دیده است،یعنی همین که صلات را تصور کرده، افراد را هم اجمالاً تصور کرده است و امر بر آن افراد کرده است. ایشان این جور تفسیر کرده است .