درس خارج  اصول حضرت آیت الله سبحانی

86/11/09

بسم الله الرحمن الرحیم

قائلین به ترتب برای اثبات «ترتٌّب» تقریب‌های دارند که  یکی را محقق خراسانی ذکر کرد، تقریب  دوم و سوم  مال محقق اصفهانی بود، مرحوم اصفهانی در تقریب اول کوشش می‌کرد که رتبه‌ی امر مهم را بعد از امر اهم قرار بدهد ولذا می‌فرمود که رتبه‌ی «امر مهم» پایین تر از رتبه‌ی «امر اهم» است، امر اهم رتبه‌ی تاثیر و اثر را دارد، ولی امر به «مهم» در رتبه‌ی تاثیر نیست،بلکه فقط در رتبه‌ی اثر است که همان اطاعت و عصیان باشد .

در تقریب دومش فرمودند  که امر به «اهم» می‌گوید: تمام ابواب عدم را به روی من ببندید، امر به «مهم» نیز می‌گوید: تمام ابواب عدم را به رویم ببندید مگر از جهت مانع، یعنی اهم، به این معنی که  اگر «امراهم» مانع شد، این در و این باب  را باز بگذارید تا من معدوم بشوم.

پاسخ: ما در پاسخ تقریب اول ایشان گفتیم: جنگ  در مقام رتبه نیست،بلکه  جنگ در مقام امتثال است. نسبت  به تقریب  دومش هم اشکال کردیم و گفتیم: همان موقعی که باب عدم به روی «اهم» باز شد،امر به« مهم» هم حضور دارد،یعنی هر دو فعلی هستند، فلذا مشکل حل نشد .

بررسی تقریب چهارم

تقریب چهارم برای «ترتٌّب» مال حضرت آیة الله بروجردی است، ایشان مشکل ترتب را آن چنان حل می کند که جای هیچ  اشکال در ذهن انسان باقی نمی ماند، ابتدا ایشان یک مقدمه‌ی را بیان می‌کند و می فرماید: «لاشک» بر این که تکلیف به محال خودش محال است،یعنی اگر مولا اگر یک نفر را وادار نماید که بین بیاض و سواد جمع کند،‌و یا بدون وسیله به آسمان پرواز کند، این تکلیف به محال است، ولی در (واقع) خود تکلیف هم محال است، یعنی انسان نمی تواند به طور جد به غلامش  دستور بدهد که بین سواد و بیاض جمع کن، یا بدون وسیله به آسمان  پرواز کن،البته ممکن است یک چنین چیزی را به  زبان بیاورد، اما جدّاً نمی‌تواند یک چنین تکلیفی را  به گردن کسی بیندازد،یعنی  وقتی  مولا می‌داند که غلامش از انجام یک چنین تکلیفی عاجز است، اصلاً  اراده‌ی جدی در ذهن او منقدح نمی‌شود، پس در تکلیف به محال، خود تکلیف هم محال است،یعنی  علاوه بر این که «مکلَّف به» محال است، خود تکلیف هم محال است.نکته‌ی دیگری که ایشان به آن اشاره می‌کند این است، می‌فرماید: اگر «مولا» دو تا امر بکند که هر دو ممکن باشد،یعنی طلب جمع هم نکند( چون جمع، متعلَّق تکلیف نیست) اما در مقام امتثال تزاحم داشته باشند، این نیز محال است هر چند تک تک شان ممکن است، امر به جمع هم نمی‌کند، یعنی  نمی گوید: «أیها المکلَّف! إجمع بین هذا بین ذاک»  اما  زمان امتثال شان یکی باشد،به گونه‌ی که انسان  در مقام امتثال نتواند جمع کند، مثل این که  مولا بفرماید: «أزل النجاسة، وصلِّ» بدون اینکه قیدی بیاورد، هر دو امر ممکن است، دعوت به جمع هم نمی‌کند، چون «جمع» متعلق تکلیف نیست، این متعلق به ازاله است، آن دیگری متعلق به صلات است، اما چون زمان امتثال شان یکی است، فلذا در مقام امتثال با همدیگر تزاحم پیدا می‌کنند،و این هم جایز نیست.

پس دو مسئله غیر جایز شد:

الف)  تکلیف به محال، خودش تکلیف محال شد

 ب)  اگر دو تا تکلیف باشد و هر دو هم  «فی حد نفسه» ممکن باشد

 و در عین حال  دعوت به جمع هم نباشد، اما در مقام امتثال امکان نباشد. چرا؟ لوحدة الزمان،یعنی چون زمان شان یکی است، این هم جایز نیست و غیر  ممکن است،یعنی مولا نمی‌تواند بگوید: «أزل النجاسة وصلِّ» و هیچ قیدی هم  نیاورد. اما  اگر از هر دو محذور خالی شد،یعنی نه تکلیف به محال بود، و نه تزاحم در مقام امتثال داشتند، یعنی هیچ کدام از این دو نقطه‌ی ضعف در آن نباشد،آنوقت  چه اشکالی دارد که مولا دو تا امر کند؟ و اتفاقاً باب ترتب از همین قبیل است، یعنی از قبیل قسم سوم است،به این معنی  که «ترتبٌّ» هیچ یک از آن دو نقطه‌ی ضعف را ندارد

توضیح  مطلب: می فرماید: تزاحم سه تا نقطه‌ی ضعف دارد:

1) یا تزاحم در مقام انشاء است

2)  یا تزاحم در مقام تأثیر و داعویت است

3) یا تزاحم در مقام ا متثال است، ولی خوشبختانه در باب «ترتٌّب»  هیچ یک از این سه نقطه‌ی ضعف( که در تزاحم بود) وجود ندارد،یعنی نه در مرحله‌ی انشاء و تشریع تزاحم دارند، نه در مرحله‌ی تأثیر وداعویت، و نه در مرحله‌ی امتثال، اما  در مرحله‌ی انشاء و تشریع ندارد، چون در همان آغاز بحث ترتب گفتیم که: باب تعارض با باب ترتب فرق دارد، در باب «تعارض»  تکاذب در مقام تشریع است،یعنی  هر کدام دیگری را تکذیب می کند، یکی می‌گوید:« ثمن العذرة سحت»، دیگری می گوید:« لا بأس ببیع العذرة»، همدیگر را تکذیب می کنند ولذا تکاذب در مقام انشاء و تشریق است،‌اما در باب «ترتب»  اصلاً در مقام انشاء و تشریع تکاذب نیست،بنابراین؛ چه مانع دارد که خداوند هم دستور بدهد که: مسجد و معبد را پاک کنید و هم دستور بدهد که نماز را نیز بخوانید. پس در باب «ترتب» در مقام انشاء و تشریع تزاحم نیست.

مقام تأثیر و داعویت

الآن باید ببینم که آیا در مقام تأثیر و داعویت تزاحم دارند یا ندارند؟ خوشبختانه در «ترتٌّب» یک چنین تزاحمی نیز وجود ندارد، چون موقعی که امر به «اهم» در نفس مکلَّف موءثر است،یعنی  مکلَّف از امر به اهم اطاعت می کند و نسبت به آن  حرف شنوی دارد، امر به «صلات» ساکت است و اصلاً داعویت ندارد،بلی! در آن جا که «مکلَّف» حالت خدا ترسی ندارد یا حالت خدا ترسی او کم است، مثلاً؛ می گوید: من حوصله‌ی پاک کردن ازاله را از مسجد ندارم،و مستقیماً سراغ نماز می‌رود، در آن جا که امر صلاتی داعویت دارد، امر به ازاله در نفس مکلف داعی و موثر نیست،یعنی  «مکلَّف» اصلاً  تکان نمی‌خورد. چرا؟ چون علاقه به ازاله ندارد،بلی! این جا امر به «صلات» داعویت دارد. 

تزاحم در مقام امتثال، آیا در مقام امتثال تزاحم دارند؟ در مقام امتثال هم تزاحم ندارند.چرا؟  چون اگر امر ازاله را انجام بدهد، امر به صلات ساکت است  وحرفی ندارد، آن جا هم که دومی(صلات) را می‌آورد، میدان خالی است،یعنی  اولی  اصلاً دیگر وجود خارجی ندارد. پس در ترتب هیچ یک از این سه تزاحم وجود ندارد، این بیان مرحوم بروجری، خیلی بیان خوبی است .

من  نسبت به بیان ایشان یک چیزی را اضافه می کنم، و آن این است که: «اوامر» از قبیل امور اعتباریه هستند، اگر می گویند: «امرین» متضادین هستند، یا «امرین» متلائمین هستند، این از قبیل وصف به حال متعلَّق است،یعنی هر وقت که متعلَّق‌ها متضاد بودند، به اوامر هم می‌گویند: متضادین، چنانچه هر وقت متعلَّق‌ها متلائمین بودند،  به اوامر هم می‌گویند متلائمان،و حال آنکه  امرین «فی حد ذاتهما» نه متضادین‌ هستند، و نه متلائمین؛ بلکه تابع متعلَّق های خود هستند. پس ما باید امرین را رها کنیم و سراغ متعلق ها  برویم، اگر متعلق‌ها قابل جمع هستند و هیچ نوع تضادی با هم  ندارند،یعنی  «ازاله» با صلات  هیچ تزاحمی با همدیگر ندارند. چرا تزاحم نداردند؟ چون در زمان واحد نیستند،بلی!  اگر در زمان واحد باشند، حق با شماست که تزاحم دارند،  اما این  بنده‌ی خدا در زمان واحد نمی خواهد،‌بلکه مولا  می گوید: اگر ازاله را انجام دادی،‌ من نماز را از تو عفو می‌کنم، اما اگر ازاله را انجام ندادی،پس سراغ صلات برو، یعنی صلات را انجام بده، بنابراین؛ بین متعلَّق‌ها تزاحم وجود ندارد.

بررسی تقریب پنجم

تقریب پنجم مال محقق نائنی است که دارای پنج مقدمه است،البته اصل تقریب  مال مرحوم سید میرزا حسن شیرازی (صاحب جریان تنباکو) و سید محمد فشارکی است، سپس به مرحوم نائینی منتقل شده( که شاگرد فشارکی است) و ایشان آن را پروش داده است و پنج تا مقدمه برایش درست نموده است:

المقدمة ا لأولی: هل الموجب للمحال، اطلاق الخطاب او نفسهما؟ مرحوم نائینی می فرماید: باید ببینم که درباب «ترتٌّب» گناه  وتقصیر مال چیست،‌یعنی  چیزی که مستلزم محال است، چیست؟ به عبارت دیگر: باید نگاه کنیم که در «أزل النجاسة، وصلِّ» گناه و تقصیر مال چیست ؟ اگر گناه مال اطلاق خطایین است، به این معنی که خطاب ها اطلاق دارند،‌می‌گوید: «أزل النجاسة فی وقت الصلوة؛ صلِّ فی وقت الإزاله» اگر هردو خطاب اطلاق دارد، این محال را درست می کند،یعنی  امر به «اهم» اطلاق دارد فلذا امر صلاتی را هم  دربر می گیرد و شامل می‌شود؛ امر به صلات نیز اطلاق دارد،‌حتی  امر به ازاله را هم می گیرد، یعنی در  همان زمان که امر به ازاله هست ، امر صلاتی هم هست،هم چنین در همان زمان که امر صلاتی هست، امر ازاله  نیز هست، اگر «اطلاق» این محال را درست می کند، این کاری ندارد،یعنی ما  جلوی اطلاق را می بندیم. چطور؟ می‌گوییم: «أزل النجاسة و إن عصیت فصلِّ».

 بنابراین؛ اگر  اطلاق دوتا دلیل سبب می شود که ما امر به محال کنیم،پس ما  ناچاریم که اطلاق‌ها را قیچی کنیم،یعنی خود دلیل را قیچی نکنیم،بلکه  هر دو دلیل را حفظ کنیم، اما اطلاق شان را قیچی کنیم.

اطلاق ها این است که بگوییم: «أزل النجاسة سواء صلیت ام لم تصلِّ، صلِّ، سواء ازلت النجاسة ام لم تزل النجاسة»، این معنای اطلاق است،یعنی  در همان وقت که به غلامش می‌گوید: «أزل النجاسة» در همان وقت می گوید:« صلِّ»،اما اگر تقصیر مال اطلاق است، اطلاق را قیچی کنید، چرا خطابها را قیچی می‌کنید؟!،ولی اگر این گناه مال اطلاق نیست، بلکه مال دو تا خطاب است، در این جا ناچاریم که امر اهم را بگیریم، مهم را ترک کنیم و بگوییم: امر صلاتی نیست «لا اطلاقاً و لا وجوداً».

پس مرحوم نائینی جایگاه نزاع را روشن کرد و گفت: آیا آن چیزی موجب محال می شود، اطلاق الدلیلین است، یا وجود دلیل دوم است؟ اگر اطلاق است، اطلاق را قیچی می کنیم،یعنی حق نداریم که  امر صلاتی را از ریشه بزنیم، اما اگر اصل خطاب موجب محال است،آن وقت اصل خطاب را بزن، ترتبی می گوید: اطلاق خطاب دوم، موجب محال است، اما مخالفین ترتب می گویند: خود «خطاب» موجب محال است. چرا؟ چون هر دو خطاب فعلی هستند.