درس خارج اصول حضرت آیت الله سبحانی
86/08/21
بسم الله الرحمن الرحیم
التقسیم الثالث:تقسیمه إلی نفسی وغیری.
بحث ما در تقسیمات واجب است،یعنی واجب را تقسیم کردیم به مطلق و مشروط، مطلق را نیز تقسیم کردیم به معلّق و منجز، الآن وارد تقسیم سوم میشویم که عبارت است از تقسیم واجب به نفسی و غیری. البته یک تقسیم چهارمی هم داریم بنام: «تقسیم الواجب الی اصلی و تبعی»، که با این تقسیم چهارم، تقسیمات واجب هم تمام میشود، یعنی امر چهارم که در تقسیمات واجب بود، به پایان میرسد.
تعریف واجب نفسی
ما نخست باید ببینیم که تعریف واجب نفسی و غیری چیست؟
مشهور اصولیین، واجب نفسی را چنین تعریف کردهاند: «الواجب النفسی ما أُمِرَ به لنفْسِه»
تعریف واجب غیری
«الواجبُ الغیری ما أُمِرَ به لغیره».
این تعریف هر چند یک نوع تعریف دوری است و از نظر منطقیها غلط است. چطور؟چون از قبیل «أخذا المعرًّف فی المعرَّف» است،ولی خیلی مهم نیست فلذا ما روی آن زیاد تکیه نمیکنیم.
مرحوم شیخ انصاری و دیگران، بر این تعریف اشکال کردهاند و فرمودهاند که: این تعریف نفسی جامع الافراد نیست،چنانچه که تعریف غیری مانع الاغیار نمیباشد. چرا؟ چون طبق این «تعریف» بخشی از واجبات نفسی از تحت واجب نفسی خارج میشوند و داخل میشوند تحت واجب غیری؛ پس اولی(تعریف واجب نفسی) جامع نیست، دومی(تعریف واجب غیری) هم مانع نیست. به عبارت دیگر: در واقع یک مشت واجبات نفسی داریم که با این تعریفی که شما از واجب نفسی کردید، از تحت واجب نفسی خارج میشوند و داخل میشوند تحت واجب غیری،وحال آنکه نباید تحت آن داخل بشوند فلذا اولی جامع الأفراد نمیشود. دومی(تعریف واجب غیری) هم مانع الاغیار نیست.چرا اولی جامع الافراد نیست؟ چون میگوید: «الواجب النفسی ما اُمِرَ به لنفسه»، این تعریف، فقط یک واجب نفسی را شامل است و آن عبارت است از: معرفة الله تعالی، و لی سایر واجبات را (مانند« نماز و روزه) شامل نیست، چرا اینها را شامل نیست؟ چون اینها «لم یؤمر لنفسه بل أُمِرَ لغیره»، نماز چرا واجب شده است؟ «لأنّ الصلاة قربان کل تقی، إنّ الصلاة تنهی عن الفحشاء والمنکر»، پس لازمهاش این است که تمام واجبات نفسی (غیر از معرفة الله) از تحت تعریف واجب نفسی خارج بشوند، چون «طبق این تعریف» واجب نفسی آنست که: «ما امر لنفسه»؛ وحال آنکه صلات و صوم «لم یُؤمَرْ لِنَفْسه»، بلکه از این جهت به صلات امر شده است که او «قربان کل تقی، تنهی عن الفحشاء والمنکر» است، یا به صوم از این جهت امر شده که صوم «جنّتةً من النّار» است، پس این تعریف و اجب نفسی به قدری تعریف ناقص است که فقط یک فرد را شامل میشود به نام: «معرفة الله»، اما سایر واجبات نفسی را شامل نیست، مثلاً نماز اجب نفسی است، وحال آنکه این تعریف شامل نماز نیست، هکذا صوم و ...، واجب نفسی هستند وحال آنکه این تعریف شامل آنها نیست. چرا شامل نمیشود؟ چون هیچکدام از اینها «لم یُؤمَر لنفسه».پس این واجبات به نام: صوم و صلات از تعریف واجب نفسی خارج شدند.
دومی (یعنی تعریف واجب غیری) مانع الأغیار نیست. زیرا همهی واجبات نفسیه و غیر نفسیه را در بر میگیرد و شامل است، «نماز» را هم شامل است، چون نماز هم «امر لغیره»؛ صوم را هم شامل است، چون «امر لغیره» است، یعنی تک تک واجبات «لم یؤمر لنفسه، بل أمر لغیره» است، با اینکه نماز و روزه واجب نفسی هستند ولذا یک چنین اشکالی بر این تعریف شده است.
یلاحظ علیه: من فکر میکنم که این اشکال وارد نیست، اما به شرط اینکه در تعریف تصرّف کنیم و بگوییم: «الواجب النفسی ما أمر به لنفسه لا لبعثٍ آخر، الواجب الغیری ما أُمر به لِبعْثٍ آخر»؛ اگر کلمهی «لبعثٍ اخر» را در تعریف اضافه کنیم، آنوقت اشکال حل میشود، یعنی هم جامع الافراد میشود و هم مانع الاغیار. ولذا در تعریف اولی، نماز و روزه داخل می شوند، چون نماز و روزه «امر لنفسه لا لبعثٍ آخر»،به این معنا که نوکر وجوب دیگری نیستند. بله! اگر واجب نفسی و غیری را این گونه تعریف کنیم که:«الواجب النفسی ما أمر لنفسه، الواجب الغیری ما أمر لغیره» و به همین مقدار اکتفا کنیم، این اشکال وارد است که نماز برای خودش واجب نیست بلکه به خاطر آن اغراض(قربان کل تقی، تنهی عن الفحشاء والمنکر) واجب است.ولی من میگویم: شما اصلاً اغراض و غایات را قیچی کنید وفقط «لنفسه» را معنا کنید، «ما امر لنفسه» معنایش این نیست که اغراض و غایاتی در آنها نباشد، خواه باشد و خواه نباشد فرقی نمیکند،ولی برای ما اغراض و غایات مطرح نیست، بلکه معنای «ما امر لنفسه» این است که « ما أمر به لنفسه لا لبعثٍ آخر، لا لوجوب آخر»، طبق این بیان هم نماز داخل است و هم روزه، پس معنای «لنفسه» این است که «لا لبعثٍ آخر»، برای وجوب دیگر نباشد، حالا میخواهد خودش محبوبیت ذاتی داشته باشد، مانند: معرفة الله. یا محبوبیت ذاتی نداشته باشد بلکه اغراض و غایاتی بر این مترتب بشود، مانند: نماز و روزه و ...، ولذا این جهتش مهم نیست.
همچنین است تعریف واجب غیری، یعنی واجب غیری هم مانع الاغیار است.چرا؟ چون معنای«ما امر لغیره» این است که: « ما امر لبعث آخر»، اگر«ما أمر به لغیره» را این گونه تعریف کردیم، آنوقت نماز، روزه داخل این تعریف نمیشوند، چرا؟ چون نماز و روزه «لم یومر لبعث آخر» زیرا بعد از نماز امر دیگری نیست،هم چنین بعد از صوم امر دیگر نیسـت، پس این تعریف هم جامع الافراد شد و هم مانع الاغیار؛ فلذا این تعریف «قدما»، با این تصرف و دست کاری که ما کردیم، تعریف خوبی از آب در آمد.
ثمّ إنّ المحقق الانصاری عرّف الواجب النفسی و الواجب الغیری بتعریف آخر.
از آنجا که مرحوم شیخ بر تعریف قدما اشکال کرد و فرمود: اولی جامع الأفراد نیست، دومی هم مانع الأغیار نمیباشد ولذا خودش برای واجب نفسی و غیری یک تعریف دیگری ذکر نموده است و آن این است: «إذا کان الداعی فی الواجب هو التوصل إلی واجب آخر بحیث لایکاد یمکن التوصل ألیه بدونه، لتوقفه علیه فالواجب غیریٌ، و الاّ فهو نفسیٌ، سواء کان الداعی محبوبیة الواجب بنفسه، کالمعرفة بالله، أو محبوبیته بماله من فائدة مترتبة علیه، کأکثر الواجبات؛[1]
مثلاً؛ «وضو» واجب غیری است. چرا؟ چون نوکر نماز است، به این معنا که اگر وضو نداشته باشیم، نماز صحیح نیست، ولی اگر مقدمه و نوکر چیز دیگری نیست،بلکه خودش مستقل است، این واجب نفسی است. مرحوم شیخ در تعریفش فرمود: «اذا کان الداعی فی الواجب هو التوصل الی واجب آخر»؛ شما این « إلی واجب آخر» را حفظ کنید، چون ما بعداً راجع به کلمه کار داریم.
اشکال آخوند بر تعریف شیخ انصاری: مرحوم صاحب کفایه بر این تعریف شیخ اشکال گرفته وفرموده: این تعریف شما همانند تعریف قبلی جامع الأفراد و مانع الأغیار نیست؛ چرا؟ چون شما میفرمایید: «ان کان الداعی فی الواجب هو التوصل إلی واجب آخر فهو غیریٌ والاّ فهو نفسی». مرحوم شیخ بعد از کلمهی «نفسی» یک جملهای دارد و میفرماید:اینکه توصل به واجب دیگری نیست، این اعم است از اینکه خودش محبوبیت ذاتی داشته باشد، مانند: معرفة الله؛ یا محبوبیت ذاتی نداشته باشد، بلکه غایات و اغراضی داشته باشد، مانند: نماز و روزه؛ اگر توصل به واجب دیگری نیست، این خودش دو قسم است:
الف) گاهی خودش محبوبیت ذاتی دارد.
ب) گاهی خودش محبوبیت ذاتی ندارد.بلکه به خاطر یک سلسه اغراض و دواعی خواسته شده است. اشکال آخوند خراسانی بر شیخ در همین جاست که: جناب شیخ! شما نفسی را تعمیم دادید و گفتید: اگر غرض توصل به واجب دیگری نیست، آن واجب نفسی است،سپس فرمودید: اعم است از اینکه محبوبیت ذاتی داشته باشد یا محبوبیت ذاتی نداشته باشد، بلکه بخاطر یک سلسله اغراض و غایات واجب شده باشد.
مرحوم آخوند میگوید: پس معلوم میشود که «نماز» خودش واجب نفسی نیست، بلکه واجب نفسی آن غایات و اغراضی است که شارع از شما می خواهد به نام: «تنهی عن الفحشاء والمنکر، جُنّةٌ من النّار»، چون مرحوم شیخ، واجب نفسی را دو قسم کرد
الف) محبوبیت ذاتی دارد
ب) دارای اغراض و غایات میباشد.
آخوند میفرماید: اگر نماز را به خاطر اغراض و غایات بخوانیم، پس معلوم میشود که مطلوب بالذات نماز نیست، بلکه مطلوب بالذات «قربان کل تقی ، و تنهی عن الفحشاء والمنکر» است. وقتی که چنین شد «فصارت الصلآةُ والصوم واجبا غیریّاً»، ولذا این تعریف شما هم درست نیست.
به عبارت دیگر: مرحوم شیخ واجب نفسی و غیری را این گونه تعریف کرد که: «إن کان الداعی فی الواجب هو التوصل إلی واجب آخر فهو غیری و الا فهو نفسی، اعمٌ من ان یکون محبوباً بالذات أو محبوباً بالغیر»، آخوند خراسانی بر مرحوم شیخ اشکال میکند و میفرماید: طبق این تعریف شما فقط معرفة الله واجب نفسی است، ولی نماز و روزه واجب نفسی نیستند، چون خودشان محبوب نیستند بلکه محبوبیت آنها به خاطر اغراض و غایات شان میباشد، یعنی هر دو تا نوکر اغراض و غایات شان هستند؛ پس طبق این تعریف نماز و روزه واجب نفسی نشدند، بلکه واجب غیری شدند.
یلاحظ علیه: آخوند قبل از آنکه به تعبیر شیخ توجه نماید، این اشکال را بر ایشان کرده است، چون تعبیر شیخ این بود که: «ان کان الداعی التوصل الی واجب آخر» این واجب غیری است، والاّ اگر توصل به واجب دیگری نشد، آن نفسی اسـت، مثلاً؛ نماز و روزه واجب نفسی است، چرا؟ چون وجوب شان مقدمهی واجب دیگری نیسـت. اما اینکه گفتید: غایات واجب است، این هم درست نیست، چه کسی گفته و در کجای شریعت اسلام آمده است که غایات و اغراض واجبند ؟! ما در هیچ کجا نداریم که غایات و اغراض را واجب کرده باشد، ولذا غایت بودن غیر واجب بودن است، مسلماً نماز و روزه نوکر این غایات هستند، اما خود این غایات اغراض واجب نیستند؛ به عبارت بهتر: ما در کتاب و سنت نداریم که غایات واغراض را واجب کرده باشند. بنابراین؛ تعریف شیخ، تعریف خوبی است که فرمود: «ان کان الداعی التوصل الی واجب شرعی فی الکتاب و السنة فهو غیری، » مانند: وضو؛«إن لم یکن الداعی التوصل فی الکتاب والسنة فهوه نفسی» ، نماز و روزه مقدمهی واجب شرعی دیگر نیستند،یعنی هر چند غایات و اغراضی دارند که مقدمهی آن غایات هستند، ولی مقدمه بودن غیراین است که آن اغراض (در کتاب و سنت) واجب شرعی باشند.
درهر صورت با آن توجیهی که ما از تعریف شیخ نمودیم، تعریف ما با تعریف ایشان یکی میشوند، چون ما در اولی تصرّف که کردیم و گفتیم: معنای «ما أمر لنفسه» میشود«ما أمر لنفسه لا لبعث آخر» ، در واجب غیری هم گفتیم که معنای «ما أمر لغیره» میشود«ما أمر لغیره بل لبعث آخر»، ولذا تعریف مرحوم شیخ با تعریفی که ما کردیم، یکی شدند، چون شیخ این چنین تعریف کرد: «إن کان الداعی هو التوصل الی واجب آخر»، ما گفتیم: «بعث آخر»،ولی شیخ میگوید: «واجب آخر» یعنی شیخ به جای کلمهی «بعث» کلمهی واجب را گذاشت،بنابراین، هردو تعبیر از نظر معنا یکی هستند. در نتیجه هم تعریف مشهور درست است و هم تعریف شیخ، فلذا اشکالات آخوند وارد نیست.
إن قلت: ممکن است کسی اشکال کند که نماز ظهر واجب نفسی است، و حال اینکه مقدمهی بعث دیگری است به نام عصر، یاانسان اعمال حج را که انجام میدهد، هر عملی مقدمهی عمل دیگر است، در اینصورت لازم میآید که نماز ظهر واجب غیری بشود. اعمال حج هم هر کدام مقدمهی دیگری است، واجب غیری بشوند. چرا؟ چون این «بعث» مقدمهی بعث دیگری است. یا به تعبیر شیخ، این «واجب» مقدمهی واجب دیگر است.
قلت: خود نماز ظهر واجب نفسی مستقل است، فقط تقدمش مقدمهی عصر است، به عبارت دیگر: خود نماز ظهر مقدمه نیست. تقدمش مقدمه هست برای صلات عصر، هکذا اعمال حج، یعنی هر کدام شان واجب نفسی مستقل است. مقدمه نیست، بله! تقدمش مقدمهی اعمال بعدی است.
ان قلت: اگر کسی اشکال کند که طبق تعریفی که شما از واجب نفسی و غیری کردید، مقدمات مفوّته نه واجب نفسی است و نه واجب غیری؛مانند: غسل زن مستحاضه، این غسل نه واجب غیری است، چون هنوز ذی المقدمهاش واجب نشده و نه واجب نفسی است، پس لازم میآید که مقدمات مفوّته نه واجب نفسی باشند و نه واجب غیری.
قلت: از این اشکال قبلاً شش تا جواب دادیم؛ مختار ما این بود که مقدمات مفوته وجوب عقلی دارند، مختار حضرت امام(ره) هم این بود که اینها وجوب غیری دارند، سپس اضافه نمودند که چه کسی گفته است که وجوب غیری از وجوب ذی المقدمه سرچشمه میگیرد، ممکن است مقدمه واجب باشد، اما «ذی المقدمه» هنوز واجب نباشد، به عبارت دیگر: وجوب مقدمه برای خود مبادی مستقل دارد، چنانچه که وجوب ذی المقدمه نیز برای خود مبادی دیگری دارد، نه اینکه وجوب مقدمه معلول وجوب ذی المقدمه باشد، بلکه وجوب ذیالمقدمه غایت است. وجوب ذی المقدمه علت غایی است نه علت فاعلی. بحث ما در تعریف واجب نفسی و غیری تمام شد.حال این بحث پیش میآید که اگر ما در موردی شک کردیم که این واجب نفسی است یا غیری،مقتضای اصل لفظی چیست؟
ثانیاً: اگر مقتضای اصل لفظی روشن نشد، مقتضای اصل عملی چیست؟
ابتدا میخواهیم مقتضای اصل لفظی را بدانیم، یعنی اگر چنین شکی برای ما پیش آمد که آیا این واجب نفسی است یا مقدمه است برای واجب دیگری،چه باید کرد؟ گاهی به اطلاق تمسک می کنیم و میگوییم: مولا فرموده: «توضّأ»؛ نفرموده «توضّأ للصلاة» فلذا به اطلاق «توضّأ» تمسک میکنیم، این مقتضای اصل لفظی میشود.
اما اگر دست ما از اصل لفظی کوتاه شود، به اصل برائت تمسک میکنیم که بحثش بعداً خواهد آمد..ولی فعلاً مقتضای اصل لفظی را بررسی میکنیم که چیست؟ آیا مقتضای اصل لفظی،یعنی مقتضای اطلاق نفسی بودن است یا غیری بودن؟ اگر اطلاق داشته باشد وما بتوانیم اشکالات اطلاق را دفع کنیم، مسلماً مقتضای اصل لفظی نفسیت است. چرا؟ چون مولا که فرموده: «أعتق»، و ما نمیدانیم که «أعتِقْ» خودش واجب است یا «أعتق» مقدمهی واجب دیگری است؟ اطلاق«أعتق» میگوید، خودش واجب است،پس اگر اطلاق درست شد، مقتضای اطلاق وجوب نفسی است، چرا؟ چون وجوب نفسی قید نمیخواهد، ولی وجوب غیری قید میخواهد و در اینجا قید را نیاورده است.
١. مطارح الأنظار، ص 66؛