1403/10/24
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: الأمارات/أحكام القطع /تقسیمات القَطع و قيام الأمارة مقام القطع الموضوعي
در جلسه ی پیش أقْسام قَطْع در جهت سوم را بیان نمودیم. در این جلسه به ادامه ی این بحث خواهیم پرداخت.
ادامه ى بحث جهت سوم: «أقْسام قَطْع»:
ب) تقسيم «قَطْع موضوعي» به «قَطْع موضوعيِ طَريقي» و «قَطْع موضوعيِ وَصْفي»
مقدّمه: انسانی که در ذهنش قَطْع یا عِلْم هست دو ويژگی دارد:
١. «كاشف واقع» است غالباً و در نظر قاطِع هميشه كشف مى كند.
٢. داراى «صِفات نَفْسانيّة» مثل حُبّ و بُغْض مى باشد.
طبق این مقدّمه ای که عرض شد اگر «قَطْع قاطِع» بر اساس ویژگی اوّل در «موضوع» أخْذ شود، به آن «قَطْع موضوعيِ طَریقي» گفته می شود و اگر «قَطْع قاطِع» بر اساس ویژگی دوم در «موضوع» أخْذ شود، به آن «قَطْع موضوعيِ وصْفي» مى گویند.
مثال برای تقریب به ذهن: گاهی وقتی به درون آینه نگاه می کنیم، درصدد این هستیم که آیا این آینه به طور کامل و شفّاف تصاویر ما و أجْسام را در درون خود نشان ما می دهد يا نه. در این فرض نگاه می شود «موضوعي طَریقي».
گاهی هم به آینه نگاه میکنیم از این حیث که شکل این آینه، مُثَلّث است یا مُدَوَّر است یا مُرَبّع؛ یا مثلاً جنس اطراف آینه آیا از سنگ، فلزّ، چوب یا پلاستیک است. در این فرض نگاه به آینه، می شود «موضوعي وَصْفي».
در عِلْم و قَطْع نیز به همین صورت است.
دو نكته ى بسيار مهمّ:
نكته ى نخست: در «قَطْع موضوعي طَريقي»، به عِلْم از نظر «طَریقیّت» نگریسته شود نَه از نظر این که «واقع» مَدْخَلیَّت دارد.
نكته ى دوم: اصلاً ما «قَطْع موضوعيِ وَصْفي» در إسْلام، آیات و روایات نداریم. این یک موردی است که مرحوم شیخ أنصاري (ره) به آن توجّه کرده امّا مثالی در مورد آن نداریم.
ج) «قَطْع موضوعيِ طَريقي»:
۱. قَطْع، «جُزءُ الموضوع» است: مثلاً اگر مُکلَّف در لباس نَجِس نماز بخواند؛ قَطْع، در اینجا «جُزْء الموضوع» می باشد. بنابراين اگر آن لباس پاک باشد و مُکلّف قَطْع به نجاست پیدا کند و نماز بخواند به شرط آن که «قَصْد قُرْبَة» از او مُتِمَشّي شود، نمازش صحیح است؛ زیرا «بُطلان نماز» دو قید دارد؛ يكی «واقع» و دیگری «قَطْع». در اينجا «قَطْع» هست امّا «واقع» نیست. اگر برعكس هم باشد يعنى مُکلّف يقين به طهارت لباسش دارد و با آن نماز بخواند ولی در «واقع» آن لباس نجس باشد، باز هم نماز مُكلّف در اين فرض صحيح است.
٢. قَطْع، «تمامُ الموضوع» است: در این قسم از أقسام قَطع اصلاً «واقع» مَدْخلیّتى در «موضوع» ندارد. مثل همان قضيّه ى سفر مرحوم شیخ فضل الله نوري (ره) در مورد حَجّ که در جلسه ى قبل عرض کردیم. یا مثل قَطْعی که مُکلَّف نسبت به مُضِر بودن آب براى وضوی خود دارد.
مرحوم نائیني، مرحوم خويي و مرحوم بَحْر العلوم ثاني (رَحْمَة الله عليهم): «قَطْع طَریقيِ موضوعي» ممکن نیست؛ زیرا «تَناقُض» است؛ از این نظر که «تمامُ موضوع» است، یعنی «واقع» مَدْخلیّت ندارد. اما از این نظر که «طَریقي» مى باشد، «واقع» مدخليّت دارد.
إشكال به اين فرمایش بزرگواران: معنای «قَطْع موضوعيِ طَریقي» این نیست که «واقع» مَدْخَلیّت دارد بلكه معنای آن این است که مُکلَّف به قَطْع، از پنجره ى «طَریقیّت» نگاه کرده. و اما این که «واقع» مدخلیّت دارد یا ندارد در اين نگاه او نیست.
د) «أنّ الأمارَة يَقَعَ مَوْضِع القَطْع»:
گفته شده هرجا که «قَطْع طَريقيِ مَحْض» حُجَّت باشد، «أمارة» هم در آنجا حُجَّت است.
دليل: روایت مَسْعَدةِ بن صَدَقَة: «عَنْ هَارُونَ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ مَسْعَدَةَ بْنِ صَدَقَةَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ (عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ) قَالَ سَمِعْتُهُ يَقُولُ: كُلُّ شَيْءٍ هُوَ لَكَ حَلاَلٌ حَتَّى تَعْلَمَ أَنَّهُ حَرَامٌ بِعَيْنِهِ فَتَدَعَهُ مِنْ قِبَلِ نَفْسِكَ وَ ذَلِكَ مِثْلُ اَلثَّوْبِ يَكُونُ قَدِ اِشْتَرَيْتَهُ وَ هُوَ سَرِقَةٌ أَوِ اَلْمَمْلُوكِ عِنْدَكَ وَ لَعَلَّهُ حُرٌّ قَدْ بَاعَ نَفْسَهُ أَوْ خُدِعَ فَبِيعَ أَوْ قُهِرَ أَوِ اِمْرَأَةٍ تَحْتَكَ وَ هِيَ أُخْتُكَ أَوْ رَضِيعَتُكَ وَ اَلْأَشْيَاءُ كُلُّهَا عَلَى هَذَا حَتَّى يَسْتَبِينَ لَكَ غَيْرُ ذَلِكَ أَوْ تَقُومَ بِهِ اَلْبَيِّنَةُ»[1] .
عبارت «حَتّى يَسْتَبين» يعنى «قَطْع». و عبارت «أَوْ تَقُومَ بِهِ اَلْبَيِّنَةُ». يعنى «أمارَة».
به نظر ما در اینجا «مُسامِحَه در تعبير» صورت گرفته. زیرا معنای نظر عُلَماء این است که عِلْم در درجه ى اوّل است و أمارة در درجه ى دوم. و حال این که هم «عِلْم» و هم «أمارَة» در «درجه ى واحد» هستند؛ زیرا هر دو طریق به واقع می باشند. هرچند طریق نخست (يعنى عِلْم)، أقْوى می باشد؛ امّا أقْوى بودن یک مسأله هست و حُجَّت بودن مسأله دیگر؛ به هر حال هر دو حُجَّت هستند و همین کفایت می کند.
ه) «هَل الأمارَةُ تَقَعَ مَوْضِعَ القَطْع الموضوعي الطَّريقي أم لا»؟
يعنى آیا «أمارةَ» قائم مقام «قَطْع موضوعي طَریقي» نیز می شود یا خیر؟ به عبارت دیگر آیا «دلیل حُجّیَّت أمارَة» به نَفْسه (مثل: روایت مَسْعَدة بن صَدَقَة) کافی است که به جای «قَطْع» بشیند یا خیر؟
برخی از عُلَماء قائل اند به این که خود دلیل أمارَة به تنهایی نمی تواند قائم مقام قَطْع باشد؛ بلکه باید دلیل دیگری به کمک آن بیاید.
مرحوم شیخ أنصاري (ره): خودِ «دلیل أمارَة» به نفسه می تواند قائم مقام «قَطْع» شود؛ زیرا بین أمارَة و قَطْع، «جَهت جامع إشْتراکي» وجود دارد. و آن جامع، «طَريق إلى الواقع» مى باشد و این جامع هم از روایت «مَسْعَدة بن صَدَقَة»، و هم از «قَطْع» فهمیده می شود.