1403/10/04
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: المطلق و المقيد/مقدمات الحكمة /الفصل الثالث: في مقدّمات الحكمة - المقدّمة الأُولى: كون المتكلّم في مقام البيان - ما هو الأصل في كلام المتكلّم؟ - المقدّمة الثانية: انتفاء القرينة على القيد
در جلسه ی پیش کلام قُدماء و مرحوم سُلطان العُلَماء (ره) در مورد معنای مُطْلَق در بحث أَدَبى فصل پنجم را بیان کردیم. در این جلسه به بیان بحث أصولي اين مَبْحَث خواهیم پرداخت.
بحث أصولي «مُطْلَق»:
نظر مشهور: شَرَیان و شُیوع در مُطْلَق، از مُقَدّمات حِکْمَت فهمیده می شود.
نظر ما: آن چیزی که بعد از أمْر آمده، «تمامُ المضوع» است بايد براى ما ثابت شود. اگر چنین چیزی ثابت شود مشخّص میشود که هیچ قید و بندی ندارد و لذا هرجا چنین شد و مُطْلَق صِدْق كرد، «حُجَّت» خواهد بود.
أركان «مُقَدّمات حِكْمَت»:
الف) مُتکلّم در «مقام بیان» باشد. یعنی در مقام «إجْمال» و «إهْمال» نباشد.
ب) قرینه ای در مقام نباشد که موضوع را مخصوص به فرد خاصّی كند.
ج) «قَدْر مُتَیَقَّن» در مقام «تَخاطُب» (يعنى در هنگام صحبت کردن مولی با عَبْد) نباشد. بنابراین اگر بعد از تَخاطُب قَدْر مُتَیَقَّنی آمد كه ضِدّ مُطْلَق است، به درد نمی خورد؛ زیرا اگر قرار باشد قَدْر مُتَیَقَّن بعد از تخاطب نيز مُضِرّ باشد دیگر در دنیا هیچ إطْلاقی باقی نمی ماند.
برخی از عُلَماء: رُکْن چهارمی نیز بايد إضافه كرد؛ و آن رُكْن، «عَدَمُ الإنْصراف» است.
إشكال به اين فرمايش: این رکن چهارم نیست بلکه بازگشت این به إصْطلاح رُكْن، به همان رُکْن دوم (يعنى عَدَم القرینة) می باشد.
در اینجا لازم است مطلبی را مُتذَکّر شویم؛ و آن این است که مُقَدّمات حِکْمَت در جایی جاریست که مولی قدرت بیان قِیْد را داشته باشد امّا اگر بنا به هر دليلى نتواند قِیْد را بیان کند، در آنجا تَمَسّک به إطْلاق نمی کنند. مثل: «قَصْدُ القُرْبَة».
البته مشهور قائل هستند به این که مولى نمیتواند «قَصْدُ الأمْر» را ضمن أمْر بگوید. بنابراین چون مولى نمی تواند چنین بگوید، نمی توانیم به إطْلاق ﴿أقِم الصّلاة لدلوک الشَّمْس﴾[1] تمسّک کنیم و بگوییم أصْل در واجبات، «تَوَصُّلي» است. هر چند مولى «قَصْدُ الأمْر» را در «ضمن أمْر» نمیتواند بگوید امّا به «أمْر ثاني» می تواند بگوید.
بررّسی تک تک أرْکان مقدّمات حِكْمَت:
١. «كَوْن المُتكلِّم في المقام البيان»:
الف) متکلّم دو نوع است:
نوع نخست: مُتکلّمی که به صورت رَهگُذری صحبتی میکند و رَد می شود: إطْلاق کلام این مُتکلّم به درد نمی خورد.
نوع دوم: مُتکلِّمی که جُزئیّات مسأله را علاوه بر بيان مسأله ى کُلّي خود میگوید: این مٌتکلِّم در مقام بیان است.
مثلاً اگر پزشکی به یک بیمار بگوید شما چهره تان زَرد شده. بروید قُرْص و دَواء بگیرید و بخورید. بیمار نمیتواند به إطْلاق این پزشک تمسک کند و برود به داروخانه بگوید هر دوایی دارید بدهید تا من بخورم چون دکتر گفته باید دَواء بخورم تا خوب شوم! زیرا طبیب در اینجا در مقام بیان نبوده بلکه در مقام بیان این بوده که بگوید باید به طبیب مراجعه کنی و به طور کُلّي با خوردن دواء بیماری خود را درمان کنی.
امّا اگر پزشکی تمام آزمایشات انجام شده توسط بیمار را بررّسی كند و براى او نُسْخه مى نوسيد تا از داروخانه دَواء بگیرد و بخورد تا درمان شود، چنین پزشکی در مقام بیان است.
آیات قرآن كريم نیز به همین صورت است؛ لذا گاهی به صورت «تفصیل» بیان شده و گاهی به صورت «إِجْمال» بیان شده.
ب) گاهی مُتکلِّم از یک جَهَت در مقام بیان است امّا از جَهَت دیگر در مقام بیان نیست. مثلاً قرآن کریم فرموده: ﴿أُحِلَّت لَکُم بَهیمَةُ الأنعام﴾[2] یعنی خوردن و خرید و فروش حیواناتى كه حلال گوشت هستند، بر مکلّف جایز است. در اینجا خداوند متعال در مقام بیان طبیعت حُکْم است امّا در مقام بیان عَوارض حُکْم نیست. يعنى از این آیه ی قرآن کریم فهمیده نمی شود که خوردن یا خرید و فروش گوشت حیوان غَصْبي یا غیر مُذَکّي نیز جایز است.
ج) در جایی که شَک کنیم آیا مُتكلِّم در مقام بیان است يا نَه، أصل این است که مُتكلِّم در مقام بیان است. و این أصْل، یک «أصْل عُقَلائي» است نَه أصْل شَرْعي.
إنْ قُلْتَ: بنا به این فرمایش أخير شما اگر بعداً در کلمات مُتکلِّم قِیْدی پیدا شد، این دلیلى مى باشد بر «بُطْلان إطْلاق».
قُلْتُ: قبلاً در بحث عامّ و خاصّ عرض کردیم که «مُخَصّص» یا «مُتّصل» است یا «مُنْفَصِل». در «مُخَصِّص مُتّصل» مثل: «أکْرِم العالِم العادِل»، از همان إبْتداء أمْر،«ظُهور» شکسته می شود. لذا وقتی ظُهور شکسته شد، «حُجّیَّت» نیز شکسته می شود.
امّا در «مُخَصِّص مُنْفَصِل» كه مولى عامّی را میگوید و بعد از مدّتی خاصّ را بيان مى كند، چون بین عامّ و خاصّ فاصله افتاده، «ظُهور» عامّ شكسته نمى شود بلكه «حُجّيَّت» عامّ شكسته مى شود. «لِأنّها حُجَّةً أقْوى». در اینجا هم همین طور است. اگر مُتکلِّم در مقام بیان باشد ولی بعداً در جایی قِیْدی آورده باشد، این قِيْد «ظُهور» (یعنی إطْلاق) را نمى شكند بلكه «حُجّيَّت إطْلاق» را مى شكند. بنابراین اگر ما بخواهیم به «إطْلاق» تَمَسّک کنیم، باید «فَحْص از مُخَصِّص» کنیم؛ زیرا در قوانین عُرْفي نیز این طور است که مُخَصِّص ها و مُقیّدها بعد از عامّ و مُطْلَق می آیند لذا عُرْف و عَقْل مى گوید مُکلَّف قبل از این که به عامّ و مُطْلَق عَمَل كند، موظّف است به دنبال «مُخصِّص و مُقَیّد» باشد.
٢. «عَدَمُ القَریْنَة علی القِیْد»:
گفته شده که یکی از قیود، «إنْصِراف» است.
أنواع «إنْصِراف»:
الف) «إنْصِراف غير المُسْتَقَر»: مثال: قرآن کریم مضمونی آمده که انسان روزه دار، لايَأْكُل و لايَشْرَبْ. در اینجا «أکْل معمولی» مانند: نان، خُرما و... را شامل است. امّا برای مُکلّف در وَهّله ی نخست إنْصِراف حاصل مى شود كه مثلاً «أَكْل وَرَقُ الأشْجار» شامل اين نَهْي در قرآن کریم مى شود! امّا بعداً بلافاصله تَأمُّل می کند که عدّهای مى توانند با خوردن برگ درختان، شِکَم گرسنه ى خود (در حالى كه بايد روزه باشند) را سیر کنند. پس متوجّه میشود که آن إنْصِراف أوّلیّه ى او غَلَط بوده.
این نوع إنْصِراف، ضرری به إطْلاق نمی زند.
ب) «إنْصِراف المُسْتَقَر»: این نوع إنْصراف جلوی إطْلاق را می گیرد. مثلاً فرموده: «جِئْني بالدّابَّة». و لفظ «دابَّة» در لُغَت عَرَب يعنى «كُلُّ ما يَدُبُّ». لذا در قرآن هرجا کلمه ى «دابّة» آمده، به معنای لُغَوي آن است. امّا در میان عُرْف عَرَب چنین نیست بلکه «دابَّة» را فقط به «اسب» میگویند.
إنْ قُلْتَ: در روایت آمده که اگر پَشْم، مو و... حیوانِ حرام گوشت به لباس نمازگزار بچَسْبد و نمازگزار با آن لِباس نماز بخواند، نماز او باطل است. إنْسان نیز حرام گوشت است لذا اگر موی همسر إنْسان بر لِباس نمازگزار چَسْبیده باشد و نمازگزار با آن لِباس نماز بخواند، نمازش باطل است!
قُلْتُ: این إنْصراف، «إنْصراف مُسْتَقَر» است و درست نیست؛ زیرا مقام إنْسان بالاست و حیوانات حرام گوشتى كه در خدمت إنْسان است مراد روايت است.