درس خارج اصول آیت‌الله جعفر سبحانی

1403/10/01

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: المطلق و المقيد/تعريف المطلق /4. موضوع للطبيعة المتعيّنة في رتبة متأخّرة عن ذاتها - الثالث: المفرد المحلّى باللام - ثانيها: ما هو الدالّ على هذه الخصوصيات؟ - ثالثها: فيما وضعت له اللام؟

 

در جلسه ی پیش در ادامه ی فصل پنجم یعنی «في المُطْلَق و المُقَيَّد و المُجْمَل و المُبَیَّن» طرح مرحوم امام خمیني (ره) و فرمایشات مرحوم خويي (ره) را در مورد بحث أصولي و أَدَبي (موضوعٌ لَه أَسْماء و أعْلام أجْناس و...) بیان نمودیم در این جلسه به ادامه ى این مَبْحَث خواهیم پرداخت.

 

ادامه ى بحث «موضوعٌ لَه أَعْلام أَجْناس»:

عرض کردیم که چند قول در این بحث مطرح شده که مَتین‌ ترین این أقْوال، قول مرحوم سیّد رضي (ره) و مرحوم آخوند خراساني (ره) می‌ باشد. ایشان فرمودند که همان طور که در أدَبیّات عَرَب «تَأنيث مَجازي» (مثل: شَمْس) و «تأنيث حَقیقي» (مثل: هِنْد) داریم، در ما نحن فیه نیز «عَلَم جِنْس مَجازي» (مثل: ثَعْلَب) و «عَلَم جِنْس حَقیقي» (مثل: ثُعالة) داریم و تنها فرق آن این است که «ثَعْلَب» مُبْتداء واقع نمی‌ شود امّا «ثُعالة» مُبْتداء واقع مى شود.

امّا قول ديگر این بود که «ثُعالة» وَضْع شده است بر «ثَعْلَب» ولى «بما أنّها مُتَعَيّنَةٌ في الذّهْن» كه ما إشکال کردیم که این قول مُنْطَبق بر خارج نیست.

مرحوم خویي (ره) در تأیید این قول فرمودند ما این إشکال را با «قَضيّة الحِينيّة» برطَرَف می‌ کنیم به این صورت که مى گوییم «وُضِعَ للماهیّةُ في حالَ التَّعَيُّن» و اين جُزء موضوع نيست بلكه أحْوال آن است. ما به این فرمایش ایشان نیز اشکال گرفتیم که ما «قَضیّة الحِینیّة» را قبول نداریم؛ زیرا این قضیه یا به «قَضیّة المُطْلَقَة» برمی‌گردد یا به «قَضیّة المَشْروطة» بر می گردد.

مرحوم امام خمیني (ره) نظریّه ى دیگری دارند که عِرْفاني مى باشد.

نظریّه ی مرحوم امام خمیني (ره): ماهیّت دو مرحَله دارد:

مرحله ى نخست: ماهیّتی که هیچ قید و بندی ندارد. این مرحله همان مرحله‌ای است که «ثَعْلَب» برای آن ماهیّت وَضْع شده.

مرحله ى دوم: مرحله‌ ای که پایین‌ تر از ذهن می‌ آید. یعنی مُحَدّد می شود و قيد و بندى پیدا می کند به صورتى كه «بما أنّها مُتِمَيّزَةُ عن سائرِ الماهيّات» می باشد. این مرحله همان مرحله ای است که «ثُعالة» بر آن ماهیّت وَضْع شده.

إشكال به این فرمایش ایشان: این معنا معنای عِرْفاني می‌باشد واضِع که عارف نیست تا چنین چیزی را تَصَوُّر کند.

 

«موضوعٌ لَه المفرد المُحَلّی باللّام»:

الف) «تقسيمُ اللّام»:

١. «الّلام الجِنْس»: فقط اشاره به جنس می‌ کند؛ مثل اين آيه ى شريفه: ﴿خُلِقَ الإنْسانُ ضَعيفاً﴾[1]

٢. «اللّامُ الإسْتِغْراق»:

«اللّامُ الإسْتِغْراقي الأفْرادي»: این نوع «لام»، أفْراد را در نظر می‌ گیرد؛ مثل: «جَمَعَ الأميرُ الصّاغَةَ لِضَرْب الدِّرْهَم و الدّينار». یعنی حاکم برای ضَرْب دِرْهَم و دینار همه را جمع می‌کند.

«اللّامُ الإسْتِغْراقي الصِفاتي»: مثل: «زِيْدُ الشُّجاع»؛ یعنی شجاعت فقط در «زِيْد» است و در دیگری نیست.

٣. «اللّام العَهْدي»:

«اللّام العَهْد الذِّهْني»: در این نوع «لام عَهْد»، تَعَیُّنی وجود ندارد؛ یعنی مُبْهَم است و فقط گوینده می‌داند و بس؛ مثل: «وَلَقَد أَمُرُّ عَلَى اللّئيمِ يَسُبُّني / فَمَضَيتُ ثَمَّةَ قُلْتُ لا يَعْنِيني»[2] . فرد لَئيم و پَستی که شاعر در این بیت شعر خود آورده، فقط خودش می‌داند چه شخصی است.

«اللّام العَهْد الذِّكْري»: یعنی در ما قبل کلام، قرینه ى هست؛ مثل این آیه ى كريمه: ﴿إِنَّا أَرْسَلْنَا إِلَيْكُمْ رَسُولًا شَاهِدًا عَلَيْكُمْ كَمَا أَرْسَلْنَا إِلَىٰ فِرْعَوْنَ رَسُولًا﴾[3] كه ما قبل آیه ی شریفه ی ﴿فَعَصَىٰ فِرْعَوْنُ الرَّسُولَ فَأَخَذْنَاهُ أَخْذًا وَبِيلًا﴾[4] آمده.‌ کلمه ی «الرَّسولَ» در آیه ی شریفه ی دوم، إشاره به «رسول» در آیه ی شریفه ى اوّل دارد که مراد حضرت موسی (علیه السّلام) می‌ باشد.

«اللّام العَهْد الحُضوري»: مثل روایتی که در آن روایت آمده فردی در درس خدمت امام صادق (علیه السّلام) رسید و عرض کرد: «عمّن آخَذَ مَعالِم دينى؟ قال: عليک بهذا الرَّجُل». یعنی آقا جان از چه کسی مَعالِم دین را بیاموزم و بگیرم. حضرت به «مُحَمّد بن مُسْلِم» إشاره کردند و فرمودند: از این مَرد أَخْذ كن.

ب) «ما هو يُفْهَم الخُصوصيّاتُ في التّقسيم اللّام»؟

برخی‌ها گفته‌اند خصوصیّات این که کدام نوع «لام» منظور است را از خود «لام» می‌ فهمیم.

بعضی ها گفته اند از «مَدخول» آن می فهمیم.

نظر ما این است که از «مجموع لام و مدخول آن» می‌فهمیم. مثلاً مراد خداوند متعال در قرآن کریم از کلمه ى «الإنْسان» در آیه شریفه ی ﴿خُلِقَ الإنْسانُ ضعیفاً﴾[5] ، این است که «جِنْس إنْسان» ضعیف خَلْق شده نَه إنْسان عَرَبي يا اروپایی و...

ج) «ما هو موضوعٌ لَه اللّام»؟

أقْوال:

قول إبن مالک: «اللّام وُضِعَ للتَّعريف»؛ يعنى «لام» علامت است براى «مَعْرفه بودن لَفظ».

ایشان دلیلی ذکر نکردند برای این إدّعای خود؛ بنابراین إدّعای ایشان در برخى از موارد، مادّه ی نَقْض دارد. مثل: «لام جِنْس» در آیه ی کریمه ی ﴿خُلِقَ الإنْسانُ ضعیفاً﴾[6] . ولی در «لام عَهْد ذکري و حضوري» إدّعای ایشان درست است.

برخی‌ ها این نظر ابن مالک را توجیه کردند که مراد ایشان این است که «اللّام مُشيرٌ إلى ماهيّةٍ مُتِمَيّزةٍ في الخارج».

إشكال به اين فرمايش: قبلاً هم عرض کردیم که چنین چیزی بر «خارج» قابل تَطْبیق نیست.

قول مرحوم آخوند خراساني (ره): «لام» برای «تعریف مَجازي» وَضْع شده.

دلیل: همان طور که در عَلَم جِنْس عرض کردیم که عَلَم جِنْس مَجازي و حقیقي می‌ باشد، در اینجا هم می‌گوییم «لام» برای «تعریف مَجازي» است. یعنی با آن معامله ى «تعریف مَجازي» مى شود.

إشكال به اين فرمايش: در برخی از موارد کلام شما صحیح است مثل: «لام جِنْس»؛ امّا در برخی از موارد «لام» برای «تعریف حَقیقي» به کار می‌رود؛ مثل: «لام عَهْد ذِكْري و حضوري».

قول مرحوم بروجردي (ره): «لام» برای «زینت لَفظ» است.

إشكال به اين فرمايش ايشان: این فرمایش شما در جایی است که «لام» برای «صفت مُشْبِهِه» باشد و بخواهند آن را «عَلَم» كنند. و این کار برای این است که به ما یادآوری کند این عَلَمی که الآن با «ألف و لام» آمده در واقع «عَلَم» نبوده بلکه قبلاً «صِفَت مُشْبِهِه» بوده.

قول و نظر ما: «لام» إشاره به «مَدْخول» خود دارد.

إشكال: همان إشکالی که به قول نخست (اللّام مُشيرٌ إلى ماهيّةٍ مُتِمَيّزةٍ في الخارج) بود، به شما هم وارد است. بنابراین در اینجا هم می‌گوییم این قول شما هم قابل تطبیق بر خارج نیست؛ زیرا قول شما یعنی «وُضِعَ للإشارة إلى المِدْخول» و «إشارة» یک «أمْر ذِهْني» می‌باشد که قابل تطبیق بر خارج نیست.

جواب: «إشارة» دو نوع است:

الف) «الإشارةّ الذِّهْنيَّة»

ب) «الإشارةُ الخارجيّة»: مثل: «هذا الإنْسان».

لذا این که می‌گوید «الرَّجُل»، إشارة به «مَدْخول خارجي» خود دارد. این نظر ما در همه أقْسامِ «لام» که عرض کردیم می‌ آید.

۴. «موضوعٌ لَه الجَمْع المُحَلّی باللّام»:

مرحوم آخوند خراساني (ره) این بحث را هم در اینجا بیان فرمودند هم در بحث عامّ و خاصّ.

ما به ایشان إشکال می‌ کنیم که این بالأخَره مُطْلَق است یا عامّ؟!

 


[1] سوره نساء، آيه 28.
[2] شرح ألفية ابن مالك، ابن الوردي، زين الدين، ج1، ص482.
[3] سوره مزمل، آيه 15.
[4] سوره مزمل، آيه 16.
[5] سوره نساء، آيه 28.
[6] سوره نساء، آيه 28.