درس خارج اصول آیت‌الله جعفر سبحانی

1403/09/28

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: المطلق و المقيد/تعريف المطلق /نظرية السيد الأُستاذ في هذا التقسيم - الأوّل: دراسة الألفاظ المعدودة من المطلق - الأوّل: اسم الجنس و معناه - الثاني: علم الجنس - 1. التعريف لفظي - 2. موضوع للطبيعة المتعيّنة بالتعيّن الذهني - 3. موضوع للطبيعة في حال التعيّن - 4. موضوع للطبيعة المتعيّنة في رتبة متأخّرة عن ذاتها

 

در جلسه ی گذشته دو طرح از طرح مطرح شده (طرح ما و طرح مرحوم آخوند خراساني) در بحث «أنواع مُطْلَق» از فصل پنجم (في المُطْلَق و المُقَيَّد و المُجْمَل و المُبَیَّن) را بيان نمودیم. در این جلسه به طرح سوم یعنی طرح مرحوم امام خمیني (ره) و بحث أصولي اين بحث خواهیم پرداخت.

 

ادامه ی بحث فصل پنجم «في المُطْلَق و المُقَيَّد و المُجْمَل و المُبَیَّن»:

طرح مرحوم امام خمیني (ره): این تقسیم مُتعلِّق به «ماهیّت مُجَرّدة» نیست؛ بلکه متعلِّق به «ماهیت موجودة» می باشد؛ حتّی اگر مربوط به ماهیت مجرد بود نیز در واقع بازی با ألفاظ است. ماهیّت موجودة یعنی «شيء موجود» یا همان «جِسْم» که نسبت به «محمول» در خارج سه حالت دارد:

حالت نخست: «بشرط شيء»؛ مثل «تَحَیّز» نسبت به «جِسْم». مثلاً: «كُلُّ جِسْمٍ مُتِحَيّزٌ بالضَّرورة».

حالت دوم: «بشرط لابشيءٍ»؛ مثل: «کُلُّ جِسْمٍ مُتجَرّدٌ مِن التَّحَيُّز» كه البته محال است.

حالت سوم: «لا بشرط»؛ مثل: «كُلُّ جِسْمٍ يُمْكِنُ أنْ يَكونَ بَياضاً».

إشْكال به اين فرمايش ايشان: هرچند این بیان خوبی مى باشد ولى علمای فلسفه اين مسأله را در «ماهیّات بما هي هي» بحث کرده‌اند نَه «ماهیّت موجودة».

علاوه بر آن، در بحث «مُشْتَقّ» هم این بحث آمده که در آن بحث گفته اند یک چیزی گاهی از أوْقات «لابشرط» ملاحظه می شود که به آن «حیوان یا جِنْس»، می گویند، گاهی از أوْقات «بشرط شيءٍ» ملاحظه می کنند که به آن «مادّة» می گویند و گاهی از أوْقات هم «بشرط لابشيء» ملاحظه مى شوی که به آن «نوع» گفته می شود.

 

بحث أصولي و أدبي اين مَبْحَث: «موضوعٌ لَه إسْم الجِنْس، عَلَم الجِنْس، النَّكَرة، الجَمْع المُحَلَّى باللّام و المُفْرَد المُحَلَّى باللّام»:

١. «موضوعٌ لَه إسْماء الأجْناس»:

مرحوم آخوند خراساني (ره): مشهور أصوليّون قائل اند به این كه «إنّ إسْمَ الجِنْس وُضِعَ للماهیّة بما هي هي».

إشْكال به اين فرمايش: واضِع كه فیلسوف نبوده! لذا این بحث‌ ها را نخوانده؛ در أصول فقه باید «عُرْفي» بحث کرد نَه فلسفي. و از این حیث است که ما «وَضْع عامّ، موضوعٌ لَه عامّ» را مُنْكِر شده ايم؛ زیرا این مربوط به فیلسوف است نَه انسان عامّي.

به نظر ما واضِع مثلاً وقتی هِرّة (گُربه) را می‌بیند، به نوعی لفظی را برای آن قرار می‌دهد. لذا این می شود از قبیل «وَضْع خاصّ موضوعٌ لَه خاصّ» می شود. و بعد که أمْثال چنین وَضْعى زیاد شد در لِسان مردم، به دلیل «کَثْرة الإسْتِعمال» می شود از قبیل «وَضْع خاصّ موضوعٌ لَه عامّ». میزان در این که «موضوعٌ لَه» عامّ يا خاصّ است، «مَلْحوظ» آن است که گاهی خودش و گاهی مِصْداقش موضوعٌ لَه می باشد.

 

٢. «موضوعٌ لَه أعَلام الأجْناس»:

مثلاً لفظ «أَسَد»، در لغت عَرَب، «إسْم جِنْس» است امّا لفظ «أُسامَة» در واقع «عَلَم جِنْس» است.

فرق بین «إسْم الجِنْس» و «عَلَم جِنْس»:

مرحوم سيّد رَضي (ره): اين دو فرق روشنی ندارند إلّا اين كه لفظاً «عَلَم جِنْس» است ولى به لِحاظ معنا «إسْم جِنْس» است.

توضيح ذلک:

همان طور که مثلاً در ادبيّات عَرَب، مؤنّث «مَجازی» (مثل: شَمْس) و مؤنّث «حَقیقي» (مثل: هِنْد) وجود دارد، در مورد اين دو تا ه می گوییم یک «عَلَم حَقیقي» داریم و یک «عَلَم مَجازي».

«عَلَم حَقيقي» دو حُکْم دارد:

الف) «مُتعَيّن» است.

ب) با آن معامله ى مَعْرفة (مثل مُبْتَداء يا ذوالحال واقع شدن) می شود.

امّا «عَلَم مَجازي» حُكْم نخست (تَعَيّن) را ندارد.

این نظر مرحوم سیّد رَضي (ره)، نظر مُخْتار مرحوم آخوند خراساني (ره) هم هست.

برخى از عُلَماء: فرق بین «أسامَة» و أَسَد» این است که «أَسَد» وَضْع شده برای آن «حیوان مُفْتَرِس» بدون هيچ تَعَیّنی امّا لفظ «أُسامَة» را «مُتعيّناً في الذّهْن» وَضْع كرده اند در حالی که مُتمایز از سایر مفاهیم است.

إشْكال به اين فرمايش: اگر «أُسامَة» وَضْع و تَعَيُّن شده برای آن حیوان مُفْتَرسی که در ذهن است، ديگر قابل تَطْبیق در خارج نیست؛ زیرا خارج که تَعَیُّن ندارد. پس وَضْع شما لَغْو است.

بيان مرحوم خويي (ره) در تأييد مبناى دوم: «تَعَيّن» أنواع مختلفی دارد:

الف) «تَعَیُّن» به صورت «شَرْطیة»

ب) «تَعَيُّن» به صورت «حِینیّة»

توضيح ذلک:

قضایایی داریم که به صورت «مَشْروطة» مى باشد؛ مثل: «کُلُّ کاتبٍ مُتحَرّکُ الأصابِع ما دامَ كاتِباً». قضایایی داریم که به صورت «مُطْلَقة» می باشد؛ مثل: «کُلُّ کاتبٍ مُتحَرّکُ الأصابِع». و قضایایی داريم که نَه «مَشْروطة» و نَه «مُطْلَقة» می‌باشند به این نوع قضایا، «حِینیّة» می‌گویند. مثل: «کُلُّ کاتبٍ مُتحَرّکُ الأصابِع حِينَ هو كاتِبٌ».

إشْكال به اين فرمايش: ما قضایای «حِینیّة» را قبول نداریم؛ زیرا این یا باید قِیْد داشته باشد یا رها باشد. پس یا این گونه قضایا به «مَشْروطة» برمی‌گردد یا به «مُطْلَقة».