1403/09/26
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: العام و الخاص/الخاص و العام المتخالفين /1. البداء ثبوتاً - 1. إخبار يونس (عليه السلام)بنزول العذاب - 2. إخبار موسى بثلاثين ليلة في الميقات - إطلاق البداء على الله سبحانه - المقصد الخامس: في المطلق والمقيّد و المجمل و المبيّن - الفصل الأوّل: في ألفاظ المطلق - تمهيد
در جلسه ی پیش «مقام ثُبوتي بَدَاء» در بحث کلامي از فصل چهاردهمِ مباحث عامّ و خاصّ را بیان نمودیم در این جلسه به «مقام إثْباتي» این مَبْحث خواهیم پرداخت.
ادامه ى فصل چهاردهم: «في حالاتِ العامّ و الخاصّ»:
«مَبْحث كلامي»:
بيان بحث إثْباتي بَدَاء:
معناى نخست: گاهی از أوقات نَبيّ، وصيّ يا معصومى از واقعی خبر داده در حالی که «علم به مُقْتَضي» داشت. خبر داد امّا آن خبر، واقع نشد. زیرا علم به مُقْتَضي پیدا کرده بود و خیال می کرد که این «علّت تامّة» می باشد. به عبارت دیگر «مُقْتَضي» بوده امّا از «مانع» خبر نداشته كه البته اين به معناى دروغ گفتن او نیست؛ زیرا او اطّلاع از «مانع» نداشته.
معناى دوم: نَبيّ، وصيّ يا معصومى بر أثر کمالات نفساني با لوح محفوظ ارتباط برقرار كرده و در آن لوح یک مسأله ای بوده که همان مُقْتَضي بوده است و لذا طبق آن خبر داده در حالی که در لوح محفوظ، آن مسأله به گونه ى دیگرى بوده. و این مُقْتَضي در لوح محفوظ در صورتی است که مانعی نباشد.
شاهد قرآني:
۱. ﴿فَلَوْلَا كَانَتْ قَرْيَةٌ آمَنَتْ فَنَفَعَهَا إِيمَانُهَا إِلَّا قَوْمَ يُونُسَ لَمَّا آمَنُوا كَشَفْنَا عَنْهُمْ عَذَابَ الْخِزْيِ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَمَتَّعْنَاهُمْ إِلَىٰ حِينٍ﴾[1]
در هیچ جای تاریخ أنْبياء نیست که بعد از تَعذیب، مردم سرکش ایمان بیاورند مگر قوم حضرت یونس (علیه السّلام)؛ زیرا آن ها وقتی آثار عذاب وعده داده شده توسط حضرت یونس (علیه السّلام) را مشاهده کردند، واقعاً از تَه دل ایمان آوردند.
بعد قرآن کریم در جایی دیگر می فرماید: ﴿وَذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغَاضِبًا فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَيْهِ فَنَادَى فِي الظُّلُمَاتِ أَنْ لا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحَانَكَ إِنِّي كُنتُ مِنَ الظَّالِمِينَ﴾[2]
این آیه ی شریفه می فرماید: حضرت یونس (علیه السّلام) هرچه سعی کرد قوم خود را هدایت کند، آن ها سرکشی و سرپیچی می کردند لذا به آن ها وعده ی عذاب داد و آن قوم را تَرْک کرد. امّا آن وعده ى عذاب محقَّق نشد. و او تعجّب کرد که چرا وعده ی عذابش عَمَلی نشد. او إطّلاع نداشت كه قومش با دیدن آثار عذاب، ایمان واقعى پیدا کرده اند. در اینجا بنابراین برای ایشان «مُقْتَضي» بوده امّا «مانع» وجود داشته.
۲. ﴿وَوَاعَدْنَا مُوسَى ثَلَاثِينَ لَيْلَةً وَأَتْمَمْنَاهَا بِعَشْرٍ فَتَمَّ مِيقَاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِينَ لَيْلَةً وَقَالَ مُوسَى لِأَخِيهِ هَارُونَ اخْلُفْنِي فِي قَوْمِي وَأَصْلِحْ وَلَا تَتَّبِعْ سَبِيلَ الْمُفْسِدِينَ﴾[3]
حضرت موسی (علیه السّلام) به قوم خود فرمود: من باید به کوه طور بروم و یک ماه تمام در «میقات» بمانم تا بتوانم ألواح تورات را از خداوند متعال بگیرم.
یک ماه که تمام شد خداوند متعال به حضرت موسی (علیه السّلام) فرمود: دَه روز دیگر در «میقات» بمان. حضرت موسی (علیه السّلام) آگاه نبوده که خداوند متعال دَه روز دیگر را به آن سی روز أمر به بیتوته اضافه می کند. یعنی مُقْتَضي بوده امّا مانع وجود داشته.
شاهد روايي:
١. «عن سالم بن مكرم، عن أبي عبد الله (عليه السّلام) قال: مَرّ يهودي بالنّبي (صلّى الله عليه وآله و سَلَّم) فقال: السّام عليك! فقال النّبي (صلّى الله عليه وآله و سَلَّم): عليك! فقال أصحابه: إنّما سلم عليك بالموت:
قال الموت عليك؟! قال النبي (صلّى الله عليه و آله و سَلَّم): وكذلك رددت، ثم قال النبي (صلى الله عليه وآله): إن هذا اليهودي يعضه أسود في قفاه فيقتله، قال: فذهب اليهودي فاحتطب حطبا كثيرا فاحتمله ثم لم يلبث أن انصرف، فقال له رسول الله (صلّى الله عليه و آله و سَلَّم): ضعه، فوضع الحطب، فإذا أسود في جوف الحطب عاض على عود، فقال: يا يهودي ما عملت اليوم؟ قال: ما عملت عملا إلا حطبي هذا احتملته فجئت به، وكان معي كعكتان فأكلت واحدة، وتصدقت بواحدة على مسكين، فقال رسول الله (صلّى الله عليه و آله و سَلَّم) بها دفع الله عنه، و قال: إنّ الصّدقة تدفع ميتة السوء عن الانسان»[4] .
این روایت میفرماید: مردی یهودي از محضر پیغمبر عبور میکرد به پیامبر إسْلام عرض کرد السّام علیک. حضرت نیز در جواب به ایشان فرمود: علیک السّام. این کلمه ى «سام» به معنای «مَرَض» است. نقطه ی مقابلِ کلمه ی «سلام» که به معنای «سلامتی» می باشد. وقتی پیامبر أکْرم این جواب را به او داد، اصحاب به حضرت عرض كردند شما او را نفرين كرديد ولى چرا بلایی سر آن یهودي نیامد؟
حضرت در جواب فرمودند: به آن یهودي بگویید بار هیزمش را روی زمین بگذارد.
وقتی او بارش را زمین گذاشت اصحاب دیدند که ماری در میان هیزم ها، هیزمی را دندان گرفته حضرت فرمود: این مار مأمور بوده که آن یهودي را بِکُشَد امّا او را نَكُشته! اصحاب از آن يهودي پرسیدند تو چه کردی؟ در جواب گفت صبح که از خانه درآمدم دو نان داشتم که یکی را صَدَقه دادم. حضرت فرمودند: این صدقه دادن او را از این بَلاء دور کرد. بنابراین حضرت مُقْتَضي را دیده بودند امّا مانع را ندیده بودند.
٢. حضرت مسیح (علیه السّلام) از مكانى عبور می فرمودند. مشاهده کردند که در آن مکان، صدای آواز و خنده و... بلند است. فرمود: چه خَبَر است؟ گفتند میخواهند عروسی را به خانه ی بَخْت بفرستند. حضرت فرمود: امروز اینان شادی میکنند امّا فردا گریه میکنند!! اصحاب دیدند فردا هم خبری از گریه نشد و همچنان این ها به جشن و شادمانی و پایکوبی میپردازند. وارد منزل آن ها شد و از عروس پرسید چه کار کردی؟ عروس در جواب گفت: شیء گرانبهایی را به فقیری صدقه دادم. بعد حضرت به افراد در آن خانه فرمود: بالشتی را که عروس سر روی آن می گذاشته را بردارند. وقتی آن ها بالش را برداشتند، دیدند که ماری زیر این بالشت چَنْبره زده. حضرت فرمود: این مار مأمور بود که او را بزند، امّا صَدَقه جان او نجات داد.
۳. أميرالمؤمنين علی (علیه السّلام) در جایی فرمودند که در سال هفتاد هجري قَمَري، گشایشی حاصل خواهد شد. اما در آن سال بَني عبّاس (لَعْنَةُ الله عليهم) روی کار آمدند که در ظُلْم و جنایت روی بَني أميّة (لَعْنَةُ الله عليهم) را سفید کرده بودند. معلوم میشود که مقتضی بوده که أميرالمؤمنين (علیه السّلام) از مانع آن خبری نداشته.
بنابراین به نظر ما نِزاع در بحث بَدَاء، «نِزاعِ لَفْظي» میباشد نَه «نِزاعِ مَعْنوي». یعنی ما در معنای «بَدَاء» با أهل سُنّت هیچ إخْتلافی نداریم.
الفَصْل الخامس: «في المُطْلَقِ و المُقَيَّد و المُجْمَلِ و المُبَيَّن»
مباني ما در بحث مُطْلَق و مُقَیَّد با مباني سایر أصولیّون فرق دارد. أصوليّون مُطْلَق و مُقَیَّد را «صفتِ موضوع» قرار داده اند. لذا پنج مورد را بحث کرده اند:
۱. إسْمُ الجِنْس
۲. عَلَمُ الجِنْس
٣. النَّكَرة
۴. الجَمْع المُحَلّى باللّام
۵. المُفْرَد المُحَلّى باللّام
همه ى این مباحث، «مباحث أَدَبي» است نَه أصولي. ولى چون مُطْلَق را صفتِ موضوع قرار دادهاند یعنی یک نوع «شُموليّت» دارد. لذا از این حیث این پنج بحث را مطرح کرده اند.
امّا نظر ما بعد از مدّت ها تغییر کرد و به این نتیجه رسیدیم که «إطْلاق و قِیْد»، در واقع «صفتِ حُکْم» است نَه موضوع. اگر آن «ما وَقَعَ تحتَ الحُکْم أو دائرةُ الحُکْم» تنها باشد، مى شود «مُطْلَق» و إلّا اگر تنها نباشد، می شود «مُقَیَّد». بنابراین طبق این مبنا حتّی «مُطْلَق» مى تواند «عَلَم» (أكْرِم زِيْداً) نیز باشد.
مرحوم آخوند خراساني (ره):
انواع مُطْلَق (يا لابشرط):
الف) لا بشرط مَقْسَمي: ماهیّتی که «لا بشرط» آن، «قِيْد» نباشد؛ مثل: «مُطْلَق المَفعول» كه پنج مَفعولِ «به، لَه، مَعه، لأجْله و مَفعول مُطْلَق إصْطلاحي» را شامل مى شود.
ب) لابشرط قِسْمي: ماهیّتی که «لا بشرط» آن، «قِيْد» باشد؛ مثل: «مَفعول المُطْلَق» كه فقط «مَفعول مُطْلَق إصْطلاحي» را شامل مى شود.
بنابراين «أسْماء أجْناس» براى «لابشرط مَقْسَمي» (كالإنْسان و...) وَضْع شده است كه «ماهيّت مُهْمَلة» مى باشد.
إشكال به اين فرمايش أخير ايشان: «مَقْسَم»، در واقع «لِحاظ الماهیّة» است نَه «ذات الماهيّة»؛ زیرا ذات ماهیّت، قابل تقسیم نیست.