1403/09/19
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: العام و الخاص/الخاص و العام المتخالفين /الأمر الثاني: الأوّل: النسخ لغة واصطلاحاً - الثاني: ما هو مصبُّ النسخ؟ - الثالث: في إمكان النسخ عقلاً وشرعاً - دليل القائلين بإمكان النسخ عقلاً وشرعاً - الرابع: النسخ في القضايا الشخصية والأحكام العامّة
در جلسه ی گذشته صُوَر هفتگانه ی مبحث أصولي از سه بحث «حالات عامّ و خاصّ» را همراه با نقد و بررّسی بیان نمودیم. در این جلسه به دو بحث دیگر از فصل چهاردهم خواهیم پرداخت.
ادامه ى فصل چهاردهم: «في حالات العامّ و الخاصّ»:
ب) بحث قرآني:
١. «تعريفُ النَسْخ»:
تعریف لُغَوي «نَسْخ»: در علم لُغَت، نَسْخ در سه معنا به کار رفته:
معناى نخست: «إبْطالَ شيءٍ و إقامَةُ شيءٍ مَكانَه». یعنی باطل کردن چیزی و جایگزین کردن چیزی دیگر به جای آن. مثل: «ذَهَبَتُ الشّيْبَتُ الشّبابَ»؛ یعنی پیری جوانی را بُرْد.
معناى دوم: در كتاب «لُمْعَة»، در بخش «کتابُ المیراث»، بابی هست به نام «التَّناسُخ»؛ تناسخ به معنای این است که اگر مثلاً شخصی بمیرد و پنج وَرَثه دارد. قبل از این که إرْث را بین آن ها تقسیم شود، یکی از این پنج وَرَثه از دنیا بِرود.
معناى سوم: به معنای «إسْتِنْساخ»؛ یعنی شبیه سازی كردن.
تعریف إصْطلاح شرعي «نَسْخ»: «رَفْعُ الحُكْم الشّرْعي بالدّليل الشّرْعي». يعنى حُکْمی حُکْم دیگر را باطل کند. مثلاً مسلمانان قبلاً به سمت «مَسْجدُ الأقْصى» در فلسطين إشْغالي نماز میخواندند، امّا قرآن كريم آمد این قِبْله را نَسْخ کرد و فرمود به سمت «مَسْجِدُ الحَرام» در مکّه مکرّمه نماز بخوانید.
٢. «ما يَخْزَع للنَّسْخ و ما لايَخْزَع للنَسْخ»:
یعنی چه أحْکامی قابلیت نَسْخ دارد و چه أحْکام قابل نَسْخ ندارد. أحْکام و أمورى که در إسْلام موافق مِزاج و طبيعت انسان است و به اصطلاح برای انسان هزینه هست، قابل نَسْخ نیست. مثل: ﴿وَأَنْكِحُوا الْأَيَامَىٰ مِنْكُمْ وَالصَّالِحِينَ مِنْ عِبَادِكُمْ وَإِمَائِكُمْ﴾[1] میل جِنْسي، غریزه اى است که مطابق میل و طبیعت انسان است؛ لذا قابل نَسْخ نیست.
همچنین «أحْکام عَقْلیّة» نيز قابل نَسْخ نیستند. مثلاً عقل میگوید ظُلْم، قَبیح و عدالت، حَسَن است؛ زیرا این أحْکام، مطابق فِطْرت انسان است در نتیجه قابل نَسْخ نیست.
ولى أحْکام و أمورى که ریشه آن در طبیعت موجود است امّا کیفیّت آن در طبیعت نیست، قابل نَسْخ می باشد. مثل: نگه داشتن «عِدّة» توسّط زنان؛ زیرا فلسفه ى «عِدّة نگه داشتن زن» در صورت طَلاق دادن این است که مبادا زن در رَحِم خود، أوْلادی داشته باشد. اين ريشه در طبیعت موجود است. امّا کیفیّت «عِدّة» فرق كند. زیرا عِدّة، أقْسامی دارد؛ «عدّة الطّلاق و عِدّة الوَفات». در زمان جاهلیّت «عِدّة الوَفات» زنان یک سال بود امّا در إسْلام مُقَرّر شد که این عدّة، چهار ماه و دَه روز باشد. پس إسْلام، كيفيّت عدّه ى وفات جاهلیّت را نَسْخ کرد.
سؤال: أحْکام ثابت است امّا جامعه مُتغَیّر؛ چگونه با أحْکام ثابت مى توان جامعه ى مُتغیّر را إداره كرد؟
جواب: أحْکام اسلام دو نوع است:
أحْکام نخست: أحْکامی که مطابق فِطْرَت است لذا این أحْکام قابل نَسْخ نیست.
أحْکام دوم: أحْکامی که ریشه ى طبیعی دارد امّا کیفیّت آن قابل تغيير است و اين نوع أحْكام قابل نَسْخ است. مثلاً قبلاً در جهاد، رزمندگان با سلاح سرد نظير شمشير و تیر و کمان به پیکار میرفتند امّا در حال حاضر به وسیله تسلیحات گَرْم مانند أسْلحه و توپ و تانک به جنگ میروند.
«في إمْكان النَّسْخ و وقوعه»:
آیا نِسْخ ممکن هست یا خير؟
أقوال:
قول نخست: یَهودِ لَجوجِ (علیهم الَعْنَة) قائل است به این که نَسْخ ممکن نیست و مَحال است. لذا دین خود را خاتم و قوم خود را قوم برتر میدانند.
ادلّه:
دلیل نخست: حُکْمی را که خدا فرستاده یا حُکْم دائمي میباشد یا حُکْم موقّت است و یا مُهْمَل است. دلیلی که میخواهد حُکْم نخست خدا را نَقْض کند اگر بخواهد حُکْم دائمی را نَسْخ کند، «كِذْب» لازم میآید و خدا دروغ نمی گوید. اگر بخواهد حُکْم موقّت را نَقْض کند، اين دیگر نَسْخ معنا نمی دهد؛ زیرا حُكْم آن موقّتی است. اگر مُهْمل باشد، که چیزی نیست تا بخواهد نَسْخ شود.
إشكال به اين دليل سَخيف: حُكْم خداوند متعال قِسْم چهارمی هم دارد كه قابل نَسْخ است؛ حُکْمی که في الواقع «ظاهري» است و مکلّف خیال میکند که این حُکْم دائمي است. مثلاً وقتی خداوند متعال حُکْم و أمر به نماز خواندن به سوى «مَسْجدُ الأقْصى» كرده، مكلّفين را مكلّف نفرموده كه دائماً به سوی آن نماز بخوانند.
بلکه فقط به صورت مُطلق فرموده به اين سمت نماز بخوانید امّا در ذهن مخاطب و برخی از مکلّفین ممکن است این نکته ایجاد شده باشد که این حُکم خداوند سُبْحانَه دائمي است. به عبارت فنّی تر «النَّسْخُ دَفْعٌ لا رَفْعٌ».
دليل دوم: خداوند منّان که این قانون را وضع کرده، لابُّد اين دليل دارای مصلحتی بوده. این دلیل دوم که میآید آیا با وجود مصلحت نَسْخ میکند یا با نبود مصلحت نَسْخ می کند؟ اگر بگوییم با وجود مصلحت نَسْخ میکند خداوند نمیتواند حکیم باشد و اگر بگویید خداوند متعال نَعوذُ بالله خیال میکرده که حُكْم اوّل مصلحت داشته و بعداً براى او معلوم شده که مَصلحت آن حُكْم نخست تمام شده و لذا نَسْخ میکند، لازمه ى این مطلب نسبت دادن جَهْل به خداوند سُبْحانَه مى باشد و حال این که جَهْل در خداوند سُبْحانَه راه ندارد.
نكته: این دلیل را مرحوم بروجردي (ره) در جایی ديده و نقل کرده اند.
إشكال به اين دليل: ما در بحث مَصْلَحت، قِسْم سومی داریم. بنابراين حُكْم نخست خداوند متعال، مصلحت موقّت داشت و به دلیل مصلحتی دیگر به مكلّفين إعْلان موقّتی بودن مصلحت را نکرده.
ما در کتاب تورات مطلبی دیدیم که اتّفاقاً قائل به نَسْخ است. هنگامی که حضرت نوح (علیه السّلام) از کَشتی پیاده شد خداوند متعال به او فرمود تمام گوشت ها را بر تو و فرزندانت حلال کردم و حال این که بسیاری از لُحوم بر قوم بنی إسرائیل بعداً حرام شده.
قول دوم: مسلمین قائل به نَسْخ هستند.
ادلّه:
دلیل نخست: «أدَلُّ دليلٍ عَلَى إمْكانِ شيءٍ وقوعُه».
دلیل دوم: چه مانعی دارد که گاهی از أوقات حاکمی مصلحت میداند که حُکْم موقّتی را جَعْل کند امّا به مردم نگوید و بعد از این که مصلحت آن تمام شد حُکْم دیگری را جایگزین حُكْم قبلى کند.
۴. «النَّسْخُ في الأحْكام الشّرْعيّة و النَّسْخُ في القضايا الشَّخْصيّة»:
در أحْکام شرعي باید مدّتی از آن حُکْم اوّل بگذرد و قابلیّت عَمَل را داشته باشد تا نَسْخ شود. وگرنه اگر حُکْم اوّل بیان شود و بلافاصله نَسْخ شود، این کار قَبیح است؛ زیرا لَغْويّت لازم مى آيد.
اما در قضایای شَخْصي، «أوامر إمْتحانيّة» وجود دارد که در چنین أوامرى هنگامی که مخاطب بخواهد عَمَل كند، نَسْخ مى كند. مثل داستان حضرت إبراهيم و حضرت اسماعیل (علیهما السّلام) که در قرآن به آن اشاره کرده و فرموده: ﴿فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْيَ قَالَ يَا بُنَيَّ إِنِّي أَرَىٰ فِي الْمَنَامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ فَانْظُرْ مَاذَا تَرَىٰ ۚ قَالَ يَا أَبَتِ افْعَلْ﴾[2]
تا حضرت إبراهيم (سلام الله علیه) چاقو را خواست به گلوی حضرت إسماعيل (سلام الله علیه) بِكِشد و او را ذِبْح كند، نداء آمد: ق﴿َدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْيَا إِنَّا كَذَٰلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ﴾[3]
البته در مورد داستان حضرت إبراهیم و حضرت إسماعيل (سلام الله علیهما) نظر دیگری هم بیان شده و آن این که حضرت إبراهيم (سلام الله علیه) اصلاً مأمور به ذِبْح نبوده بلکه «مأمور به مقدّمات ذِبْح» بوده که در این صورت أصلاً نَسْخ نیست.