1403/08/06
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: المفاهيم/مفهوم الحصر /1. لام الجنس إذا كان الحمل شائعاً - 2. لام الجنس إذا كان الحمل أوّلياً - 3. لام الجنس إذا أُريد من المدخول الإطلاق - 4. «لام» الاستغراق - بعض أدوات الحصر - الفصل الخامس: مفهوم اللقب
در جلسه ی گذشته «بَل الإضْرابيّة» و به صورت موردی به «تقدیم ما حَقّه التّأخير» از مَبْحث «أدات حَصْر» در بحث «مفهوم حَصْر» بیان نمودیم. در این جلسه به بیان سایر أدات حَصْر و أمور مربوط به این بحث خواهیم پرداخت.
ادامه ى بررّسی بحث «أدات حَصْر»:
۵. «إسْم الجِنْس المُحَلّى باللّام»: اگر اسم جنسی باشد که بر سر آن «الف و لام» بیاید، دلالت بر حَصْر میکند.
مرحوم آخوند خراساني (ره): اين بحث چهار قِسْم دارد:
الف) حمل محمول بر موضوع، به صورت حمل «شایع صِناعي»: مثل: «الأميرُ زيْدٌ». در این فرض، اسم جنس مُحَلّی باللّام (الأمير) دلالت بر مفهوم ندارد. زیرا ممکن است غیر از زید نیز أمير باشد. بنابراین صِرْف این که این دو لفظ (أمير و زيد) در وجود و مصداق با هم متّحد هستند، (هر چند در مفهوم متفاوت هستند)، دلالت بر مفهوم ندارد.
ب) حمل محمول بر موضوع، به صورت «حمل أوّلي»: دو لفظی که در مفهوم یکی هستند اما در مصداق متعدّدند. مثل: «الإنسانُ حيوانٌ ناطقٌ». در این فرض دلالت بر حذف میکند؛ زیرا مفهوماً یکی هستند و از هم جدا نمی شوند.
ج) حمل محمول بر موضوع، به صورت «شایع صِناعي» به عنوان «إطلاق و سِعَة»: مثل: عبارت «الحَمْدُللّه» كه در واقع «حَمْد عَلَى وَجْه السّعَة»، منحصر به پروردگار متعال است. چنین عباراتی دلالت بر حَصْر میکند.
د) «الف و لام» اسم جنس، به نحو «إسْتغْراق»: مثل این آیه ی شریفه: إنّ الإنْسانَ لَفي خُسْر. در این فرض هم قطعاً دلالت بر حَصْر میکند.
نظر ما: ما سه مورد اخیر این موارد مذکور را قبول داریم که دلالت بر حَصْر می کند امّا در مورد نخست مناقشه می کنیم.
مناقشه در فرمایش مورد نخست مرحوم آخوند خراساني (ره):
حمل محمول بر موضوع، به صورت «شایع صِناعي» چهار قِسْم است:
الف) حمل دو لفظ حمل بر «شایع صِناعي» باشد امّا در مفهوم «مساوي» باشند. مثل: «الإنْسانُ ضاحِکٌ (بالقُوّة)». یعنی هیچ گاه انسان، جدا از ضاحِک نیست. در این فرض هرچند حمل بر شایع صِناعي می باشد امّا دلالت بر حَصْر دارد.
ب) حمل دو لفظ، حمل «شایع صِناعي» باشد ولی موضوع «أَخَصّ» و محمول «أَعَمّ» باشد. مثل: «الإنْسانُ ماشي». در این فرض نیست دلالت بر حَصْر دارد.
ج) حمل بين دو لفظ از قبیل «شایع صِناعي» باشد ولی موضوع، «أَعَمّ» و محمول «أَخَصّ» باشد. مثل همان مثالی که مرحوم آخوند خراساني (ره) فرمودند: «الأميرُ زیْدٌ». در این فرض، با فرمایش مرحوم آخوند خراساني (ره) هم نظر هستیم؛ یعنی این فرض دلالت بر حَصْر ندارد.
د) بين دو لفظ، نسبت منطقی «عموم و خصوص مِنْ وَجْه» باشد. مثل: «الحَمامَةُ بَيْضاء». این فرض هم دلالت بر حَصْر ندارد. زیرا گاهی کبوتر است ولی رنگش سیاه است یا گاهی کبوتر است امّا گاهی هم سیاه هست (افتراق نخست). گاهی کبوتر نیست بلکه کلاغ است (افتراق دوم) و گاهی هم هم کبوتر است هم سفید است (نقطه ی اشتراک).
سؤال: چه فرقی بین فرض اوّل (الأميرُ زيْدٌ) و فرض سوم (الحَمْدللّه) از فروض مرحوم آخوند خراساني (ره) هست؟
جواب: مورد سوم معنایش این است که هر کسی هر چیزی را به هر دلیلی حمد میکند (مثل حمد کردن عاشق معشوق خود) در واقع منشأ آن این است که خدا را حمد کرده؛ زیرا منشأ کمال هر چیزی خداوند متعال است و حمد مخصوص و منحصر باري تعالی است. لذا با فرض نخست فرق دارد و دلالت بر مفهوم دارد.
۶. «ضمیرُ الفَصْل»:
اصلاً فلسفه ی آوردن ضمير فَصْل، به خاطر حَصْر است. مثل: «زیْدٌ هو القائم».
۷. «خَبَر مُحَلّی اللّام»:
مثل: «زیْدٌ الأمير»، نيز دلالت بر حَصْر دارد.
به نظر ما این دو مورد أخیر نمی تواند ضابطه ی کُلّي باشد؛ بلكه باید قرائن را ببینیم.
«مفهوم اللَّقَب»:
مقدّمة:
ابن عقیل میگوید: «أسْماء» بر سه قِسْم است:
١. عَلَم: مثل: على.
٢. كُنْيَة: مثل: أبوالفضل.
٣. لَقَب (يَدُلّ عَلَى المَدْح): مثل: سیّد الشُّهَداء.
هر سه را تعیین می کنند. امّا ترتیب تعیین این سه تا در عرب این گونه است که نخست، کُنْيَة، بعد إسم (يا همان عَلَم) و در آخر لَقَب را می آوردند.
نكته: ابن عقيل مَقْسَم را «أسْماء» گرفته. امّا ابن مالک در کتاب ألْفیة خود، مقْسَم را «أعْلام» گرفته.
معنای لَقَب:
در اصطلاح نَحْويّون: مانند عَلَم و کُنْيَة، «یُعَیَّن المُسَمّی»؛ ولی لَقَب حتماً باید دارای مَدْح باشد. به عبارت دیگر تمام «أعْلام شَخْصيّة»، لَقَب هستند.
در اصطلاح أُصولیّون:
مرحوم سیّد علی قزویني (ره): لَقَب يعنى «الّذي جُعِلَ موضوعاً للحُكْم». مثل: «السّارقُ أو الزّنیّة کذا» و...
سؤال: پس مفهوم وصف کدام است؟!
جواب: غير از اين دو (سارق و زانیّة)، هر چه بود (أعَمّ از حال، تمییز، ظروف زمان و مکان و...)، وصف است.
به عبارت دیگر در وصف هم دو اصطلاح وجود دارد یکی اصطلاح نَحْویّون كه «توابع» را وصف می دانند و دیگری در اصطلاح أصولیّون که هر قید در کلام را وصف می دانند.
اصل بحث:
آیا «لَقَب» دلالت بر مفهوم دارد یا خیر؟
قائلین به مفهوم لَقَب، به دو دلیل استدلال کردهاند:
دلیل نخست: این که گفته می شود «الزّاني يا السّارق»، لابد غَرَضی وجود دارد و آن غَرَض به نوعى حَصْر است.
اشكال به این دلیل: اين دليل نامطلوبی است. حَصْر در جایی است که کلام زائد باشد در اینجا که کلام زائد نیست یرا همیشه ما مفاهیم را از قیود زائدة میفهمیم. «السّارق»، قيد زائد نیست بلکه مبتداء است. «الزّاني فَأضْربوا».
دلیل دوم: تمسّک به عرف میکنیم اگر کسی به شخصی بگوید: «ما زَنَیْتُ و لا أخي زناء»، قاضی او را محکوم میکند به جعل. یعنی من نیستم بلکه تو مخاطبی هم خودت زِناء کردی و هم برادرت!
اشکال به این دلیل: در اینجا قرینه وجود دارد نه اين كه در اینجا ضابطه ی کُلّي باشد. چون مخاطب هست و با هم دعواء دارند این خِطاب را به او می کند.
مرحوم میرزای قمي (ره): لَقَب دلالت بر مفهوم نمی کند؛ زیرا اگر در لقب دلالت بر مفهوم کند همه کافر میشویم! زیرا همه میگوییم عیسی رسول الله؛ پس معنای این است که رسول اکرم، پیامبر نیست!
اشکال به این فرمایش: لقب آن بود که مبتداء واقع شود در اینجا که مبتداء نیست. یعنی تعریف لقب در اینجا صدق نمیکند باید مبتداء دارای مفهوم باشد.