1402/09/01
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: المقدّمة/امور سیزده گانه /صحّة سلب المشتق عمّا انقضى عنه المبدأ - أدلّة القول بالأعمّ
در جلسه ی گذشته در بحث ذي المقدّمة امر سیزدهم از امور سیزده گانه، برخی از دلایل قائلین به اخصّ یعنی قائلین به «حقیقت در مُتِلَبّس بالمَبْدأ» را با نَقْد و بررّسی مطرح نمودیم. در این جلسه به ادامه ی این بحث خواهیم پرداخت.
الف) «عالِم مُتِلَبّس بالمَبْدأ بالفِعْل»
ب) «العالِم کان مُتِلَبّساً و قَد أن قَضَی عنه المَبْدَأ
«سَلْب» فقط در مورد قِسْم نخست صادق است نه در قِسْم دوم.
تمام آن ادلّه ای که قائلین به أخصّ آوردند، قائلین به أَعَمّ نیز آورده اند. لذا همان اشکالی که به دلایل قائلین به أخصّ کردیم، به این بزرگواران نیز وارد است. امّا أعمّی ها دو دلیل دیگری غیر از أخَصّى ها آورده اند:
دو مثال اوّل: مَقْتول و مَصْلوب
دو مثال دوم: سارق و زاني
مبدأ «مقتول و مَصْلوب»، یک آن، و یک لحظه است. آن هم لحظه ای که مثلاً رَگ های گلوی مقتول بُریده می شود و یا فرد به صلیب کشیده می شود. بعد از آن دیگر «إن قَضَى عنه المَبْدَأ» می باشد. ولی عُرْف همیشه می گوید فلانی مقتول يا مَصْلوب است.
دو مثال دیگر (یعنی سارق و زاني) هم همین طور. یعنی فردِ سارق فقط سارق یک لحضه است و آن هم زمانی که مثلاً قُفْل گاو صندوق را باز می کند و پول را می بَرَد. ولی تا آخر عُمْر به او می گویند سارق.
اگر از مقتول و مَصلوب، «حدوثی» (یعنی آن لحظهای که قتل و صَلْب اتّفاق افتاده) اراده شود، این فقط یک لحظه هست. بعداً به این معنا نمی شود به آن ها مقتول یا مَصْلوب گفت و اگر هم کسی بگوید، غَلَط است. امّا اگر این دو مثال جَنبه ی «موصوفي و بقائی» اراده شود، تا آخر عُمْر، «مُتِلَبّس بالمَبْدأ» است.
امّا دو مثال دوم که می گویند دلیل ﴿السّأرق و السّارقة فاقطعوا أیدیهما﴾[1] شامل آن می شود، در آن لحظه که حاکم و قاضي نیست که دست سارق را قَطع کنند. و یا در مورد «الزّاني»، دلیل ﴿الزَّانِيَةُ وَالزَّانِي فَاجْلِدُوا كُلَّ وَاحِدٍ مِّنْهُمَا مِئَةَ جَلْدَةٍ وَلَا تَأْخُذْكُم بِهِمَا﴾[2] شامل آن نمی شود.
چون در آن لحظه که او این عمل زشت را مرتکب می شود، قاضي نیست که حکم را بر او اجراء كند. در اینجا قرینه داریم که مقتضای «مناسبت حُکم و موضوع» این است که مراد از سارق باید أعمّ (يعني الموصوف بالسّرقة أو بالزّنا) باشد.
﴿وَ إِذِ ابْتَلى إِبْراهيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتي قالَ لا يَنالُ عَهْدِي الظَّالِمينَ﴾[3]
آن موردی که به درد ما می خورد و مورد بحث ماست، مورد آخر از موارد زیر می باشد و مابقی موارد، مربوط به علم تفسیر است که محلّ بحث نیست.
۱. «ما هو الوَجْه لإبْتِلاء الأنْبياء»؟ (یعنی چرا خداوند متعال پیامبران را امتحان می کند؟)
۲. «و ما هو المراد مِن إبتلاء ابراهيم»؟
٣. «ما هو الغَرَض مِن الكلمات»؟ (یعنی مراد از کلمات در آیه ی شریفه چیست؟ آیا الفاظ است یا افعال؟)
۴. مراد از کلمه ی «أتَمَّهُنَّ» در این آیه ی کریمه چیست؟
۵. مراد از کلمه ی «عَهْدي» چیست؟ این مورد بی ارتباط با بحث ما نیست لذا در جواب این سؤال می گوییم مراد از «عَهْد»، امام است ولی نه این امامت اصطلاحی؛ زیرا حضرت ابراهیم (علیه السّلام)، نبي و رسول بوده که مقام ایشان بالاتر از امامت بوده است. لذا آن چیزی که الآن مورد بحث ماست، این است که امام صادق (عليه السّلام) با این آیه استدلال کرده که اوّلی و دومی صلاحیّت امامت و خلافت را ندارند! زیرا قرآن کریم در این آیه ی مبارکه می فرماید لایَنال عَهْد الظّالمین و این ها ظالم بودند و بعد که نبيّ مُكَرّم اسلام (صلّی الله علیه و آله وسلّم) آمدند، مسلمان شدند. پس استدلال ما تامّ نيست مگر این که بگوییم ظالِم، أعَمّ از «مُتِلَبّس و مَن قَضَی عنه المَبْدَأ» می باشد. لذا حضرت از طریق مسأله ی اصولی می فرمایند همین الآن نیز این دو نفر، مصداق «ظالِم» هستند و این کلام حضرت روشن نمی شود مگر این که بگوییم حضرت، مُشْتَقّ را حقيقت در أعَمّ می دانسته.
الف) کان ظالِماً في تمام عُمْرِه
ب) كان عادلاً في تمام عُمْرِه
ج) كان ظالِماً في اوّل عُمْرِه و كان عادلاً في آخِرِ عُمْرِه
د) كان عادلاً في اوّل عُمْرِه و كان ظالِماً في آخِرِ عُمْرِه
خداوند متعال در مورد حضرت ابراهیم (علیه السّلام) در این آیه ی شریفه فرموده ﴿إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتي﴾[4] ، مراد از «ذُرّیّة» قطعاً اوّلی و چهارمی نيست. و سومی هم مراد نیست؛ زیرا در قرآن کریم در ادامه فرموده ﴿لايَنالُ عَهْدِي الظَّالِمينَ﴾[5] و با این عبارت، سومی هم خارج می شود. بنابراین مورد دوم را فقط شامل می شود.